آرشیف

2015-2-3

فـراز شهــلائی

يك دختر در بـــرابــــر يك ارتش

شبكه معتبر «سي.بي.اس» آمريكا در برنامه پربيننده «60 دقيقه»، موضوع عشق ممنوعه ميان يك سرباز آمريكايي و يك دختر عراقي را به تصوير كشيده است. به گزارش سرويس بين‌الملل «بازتاب»، عشق شون بلك‌ول، سرباز جوان آمريكايي به اهدا، پزشك جوان عراقي، به تمرد بلك‌ول از دستورات ارتش آمريكا و مسلمان شدن او منجر شده است. در گزارش «سي.بي.اس» با توصيف چگونگي آشنايي سرباز آمريكايي و دختر عراقي، ازدواج آنها را پس از مخالفت فرماندهي ارتش آمريكا، قدرت عشق در برابر ارتش توصيف كرده است. سال گذشته، هنگامي كه يك سرباز آمريكايي در بغداد به يك دختر عراقي علاقه‌مند شد، فرمانده وي دستور منع ازدواج او را صادر كرد اما نتيجه اينكه شون بلك‌ول، سرباز آمريكايي، عمليات مخفيانه‌اي را براي ازدواج با اين زن عراقي انجام داد و درست در همين‌ هنگام بود كه ارتش با اصرار، دستور بازگشت بلك‌ول به خانه‌اش ـ 7000 مايل دورتر از نامزدش ـ را صادر كرد. با اين حار احتمالا «اهدا» ديگر نمي‌توانست همسرش را ببيند، اما در بهار گذشته، چيزي را كه ارتش روي آن حساب نكرده بود، علاقه اين دو نفر بود. اهدا مي‌گويد: بعضي اوقات شما به كسي علاقه‌مند مي‌شويد و نمي‌دانيد چرا، فكر مي‌كنم، سرنوشت ما هم همين بوده است. حال در نيمه‌اي ديگر از كره زمين در پنساكولا، شون بلك‌ول در حال رفتن به فرودگاه است و درست 6 ماه از زماني كه حلقه ازدواج خود را به دست «اهدا» كرده مي‌گذرد و از آن زمان وي را نديده است. او مي‌گويد: نمي‌توانم احساس خود را توصيف كنم. خيلي هيجان‌زده‌ام. اهدا هم براي ديدن مردي كه ارتش دستور داده بود از زندگي وي خارج شود، لحظه‌شماري مي‌كند. روياي اين دو نفر كم‌كم به واقعيت تبديل مي‌شود. اهدا در خانواده‌اي ثروتمند در كشوري در حال جنگ بزرگ شده است و شون در صلح در فلوريداي آمريكا. شون به موسيقي كشورش گوش مي‌داد و اهدا به حرف‌هاي صدام. اهدا به دانشكده پزشكي رفته و شون سنت خانوادگي‌شان را ادامه مي‌دهد و مانند پدر و 6 عمويش به ارتش پيوسته است. شون پس از سقوط بغداد به اين شهر اعزام شد و در جايي كه بيشترين تنش‌ها در آنجا بود، يعني بيمارستان بغداد، مأمور به خدمت شد و روزي يك دكتر جوان به نام اهدا را ملاقات كرد. بلك‌ول مي‌گويد: ديدن او براي نخستين بار براي من بسيار جذاب بود و هرچه‌قدر بيشتر با هم صحبت كرديم، سعي كرديم چيزهاي بيشتري را در مورد يكديگر بدانيم. اهدا مي‌گويد: من يك مرد قدبلند، خجالتي و خوش‌تيپ را ديدم. او آدم صادق و مهرباني بود و هنگامي كه او نزديك من آمد، قلب من مانند يك پسربچه به سرعت مي‌زد. اهدا تا آن وقت هيچ آمريكايي‌اي را نديده بود، اما بارها و بارها اين آمريكايي را ديد. بلك‌ول تنها چند هفته در عراق بود اما در زمان‌هاي استراحت و فراغت از جنگ، ساعت‌ها به گفت‌وگو با وي مي‌پرداخت. اهدا مي‌گويد: من فكر كردم و ديدم ازدواج من با وي ناممكن است، چراكه من مسلمان و او مسيحي بود. من عراقي و او آمريكايي بود، اما سرانجام شد؛ عشق مي‌تواند معجزه كند و من هم‌اكنون به اين حرف ايمان دارم. پس از سه ماه حضور در منطقه جنگي، بلك‌ول ماشه را كشيد و از اهدا خواستگاري كرد. برادر اهدا در جواب وي گفت: از اينكه مي‌خواهي با خواهرم ازدواج كني خوشحالم، اما بر پايه قوانين اسلام، زن مسلمان تنها مي‌تواند با مردم مسلمان ازدواج كند. بنابراين بلك‌ول پيش يك قاضي رفته به زبان عربي شهادتين را بر زبان آورد:‌ «اشهد أن لااله‌الاالله، أشهد أن محمد رسول‌الله». با گفتن اين جملات، بلك‌ول مسلمان شد. هر دو زوج آماده گفتن «بله» بودند كه فرمانده بلك‌ول، دستور توقف اين كار را داد. هيچ قانوني در ارتش عليه ازدواج وجود نداشت، اما فرمانده نگران اين بود كه در يك منطقه جنگي، اين كار خطرناكي است. بلك‌ول مي‌گويد: ما به وسيله نيروي بسيار قوي‌تري به سمت هم جذب شده بوديم و اين كار مي‌بايست صورت مي‌گرفت و هيچ كس نمي‌توانست جلوي آن را بگيرد. براي نخستين بار در طول خدمت، بلك‌ول از دستورات سرپيچي كرد. در صبح يك روز، وي با عده‌اي از سربازان به مأموريتي اعزام شد. آنان در راه بازگشت به مقر سربازان، خودسرانه به سمت يك رستوران رفتند. دو سرباز در بيرون رستوران ايستادند و بلك‌ول به رستوراني كه اهدا و خانواده‌اش به همراه يك قاضي و دو حلقه منتظر وي بودند، وارد شد. دوستان آنها الفاظ عربي را براي وي ترجمه كرده و بر روي نوار ضبط كردند؛ چند دقيقه صلح در ميان يك جنگ بسيار بزرگ. پس از ازدواج، بلك‌ول به همراه همرزمانش به مقر خود بازگشتند و از آن زمان ديگر همديگر را نديدند. هنگامي كه فرمانده ارتش متوجه اين امر شد، بلك‌ول به جزيره‌اي در رودخانه دجله تبعيد و در ماه دسامبر از واحدش به خانه خود اعزام شد. هنگامي كه خبرنگار «سي.بي.اس» در بغداد، اهدا را ديد، وي هيچ اميدي به ديدن دوباره همسرش نداشت. اهدا مي‌گفت: بعضي اوقات گريه مي‌كردم، اما به خودم مي‌گفتم، بايد قوي باشم. من نبايد بگذارم آنها پيروز شوند، نهايتا عشق است كه پيروز است. بلك‌ول از نظر نظامي هيچ اتهامي نداشت و سرانجام از ارتش جدا شد، اما 6 ماه پس از ازدواجش، او از مادرش خداحافظي كرده به سمت منطقه جنگي كه 6 ماه پيش آن را ترك كرده بود به راه افتاد. اهدا نيز به همراه برادر كوچكش با گذشتن از مناطق جنگي فلوجه و رمادي، خود را به مرز عراق و اردن رساند، اما هيچ تضميني براي خروج او از عراق وجود نداشت، چراكه تحت حكومت صدام، دكترها حق خروج از كشور را نداشتند. وي چند ساعت در مرز عراق و اردن بازرسي مي‌شود و سرانجام يك سرباز اردني وي را شناسايي مي‌كند و مي‌گويد، ‌من تو را مي‌شناسم، تو همان زني هستي كه با يك سرباز آمريكايي ازدواج كردي. من عكس تو را در يك مجله ديده‌ام. در نتيجه پاسپورت اهدا صادر شد. اكنون او تنها 5 دقيقه ديگر با همسرش فاصله داشت و احساس خود را بسيار خوب توصيف مي‌كرد. بلك‌ول، نمونه كامل نگراني‌هاي پنتاگون در عراق است كه از جذب سربازان آمريكايي توسط عراقي‌ها مي‌ترسد؛ سربازي كه از دستورات قلبش سرپيچي نمي‌كند. بلك‌ول و اهدا مدتي در اردن بودند تا ويزاي ورود به آمريكا را دريافت كنند و نهايتا هفته گذشته، موفق به بازگشت به فلوريدا شدند. يك سال بعد و 7 هزار مايل دورتر از محل ازدواجشان، شون همسرش را به مادر خود معرفي كرد و زندگي جديدشان آغاز شد.

 

گزارش «سي.بي.اس»
 ترجمه: فراز شهلايي