آرشیف
و شمایید که محتاج ما خواهید شد:
می 11, 2022
عثمان نجیب
آنانی که از جنوب و خاصتاً خوست به شمال میآیند، این داستان را بخوانند. بدانید چنین موارد بی تکرار نخواهند بود. روزی مشران و اربکیان شما همه از ترس اشرارِ پاکستان فرار میکردند و داکتر نجیب برای نجات قومِ خود دست به دامانِ شمال شد و حتا قرار بود ولایت خوست را رشیدآباد نام نهد.
من و بی پایانی غم نامه نگاری های من
بخش های ۷۸ و ۷۹
من سه سال پیش در مورد دوستم چیزی نوشتم اما حالا حیران ام که دوستم نه ترسی که رفیق من بود چی شد؟
دوستمی را که من می شناختم تا دم مرگ هم آن دوستم نه می شود و هرگز نه می شود اگر هزار بار دیگر هم از غنی مارشالی بگیرد.
قومگرایی و تبارگرایی بیماری جدیدی که سوگمندانه حالا از دوستم یک شخصیت تمام عیار تبارگرا بار آورده است.
طبیعتِ گوارای خوست فضای دلنشین و روح انگیزی بر هر یک ما ارزانی میداشت، تپه های طبیعی ساخت حکمت خدا، سبزه زار های بهاری، اوضاع جوی منحصر به فرد، آسمان صاف و آبی یک باره با غبار ابر ها چهره میبازد و به آبشاری مبدل شده سوی زمین ترنم باران رحمت میشود و چنان خیس میشوی که راهی به گریز و مکانی به پنهان شدن نه مییابی و هنوز تقلای تو نا تمام است که فروغی از لایه های ابر ها بر تو می تابد و باران آبشار آسمان می ایستد، چو بالا مینگری نه از ابر خبریست و نه از باران اثری، آن چه به تو مهر می ورزد تابندهگی آفتاب نورانی خوست زیباست. و بی جا نیست که آدم های دمدمی مزاج را آسمان خوست خطاب میکنند و تفاوت آدم و آسمان خوست آن است که آدم ها ظلمت می آفرینند و آسمان خوست در هر حالتی رحمت خدا را پخش میکند.
یادنامهیی از شادروان زنده یاد استاد عظیمی
تنهایش گذاشتند و بعد به تیر نقدش بستند، اما استاد خرد و اندیشه، ماهر سیاست و اداره، شکوه استعداد و توان مندی و سکاندار هدایت کشتی رها شده از بحرتلاطم به ساحل تفاضل و پیروز در تقابل شد.
شادروان استاد عظیمی آن حامل بار سنگین چهار ستاره و آن دژ عظیم در عقیم سازی تهاجم مکاره ناخدایی نه بودند تا دوری یاران بیکاره ایشان را در سمتدهی کشتی از آوردگاه بلعندهی گیر افتاده در طلسم زمانه به منزلگاه نه رساند و سرنشینان را بگذارد تا هم کشتی تیتانیک غرق مرداب دسیسه شود.
استاد مرحوم با تن خسته و تنها هر کارهیی بودند برای سوق و سیاق رهیدن ها از دام افتیدن ها.
فصل غمگنانهی آخرین وداع تلفنی با ایشان را در گذشته روایت کردم.
خطاب برای سفسطه سرایان:
آنانی که این روایات من را یادداشت های شخصی می دانند،
می دانند که نه می دانند. من قصه پرداز نه بل بخش حقیقی این روایات هستم و بدون من کامل نیستند.
مرحوم رفیق رحمت الله رؤفی، رفیق داود عزیزی و رفیق امام الدین جنرالان سرگردان.
مرحوم استاد اکرم عثمان متخصص ناپختهی سیاست و قلمپرداز جانب دار.
رفیق وکیل با ده ها رمز ناگشوده.
توضیح:
بار ها اذعان داشته و بار دیگر اکیداً می گویم که تمام موارد انتقادی من به همه طرف ها برخی و یا اکثر نخبه هایی اند که فتنه آفرینی کرده اند، مهم نیست از کدام تبار، قوم و قبیله و یا دودمان و یا عشیره اند. تاجیک، پشتون، ازبیک، هزاره، پرچمی، خلقی، تنظیمی، سرخ، سفید، سیاه و هر کسی که باشد، مرور کلی نگاشته گونه ها ادعای من را ثابت میسازد. من به همه اقوام شریف کشور احترام بی پایان دارم، اما دشمن معامله گرانی به نام نخبه هاستم.
بیشترین خاطرات من با رفقایم بوده است که طیف وسیعییی از همه اقوام کشور اند، هر گاه نامی از کرکتر های شامل روایات فراموش من میشود لطفاً خود شان یا دیگر همکاران عزیز ما به من گوشزد نمایند و یا خود شان به اصلاح بپردازند تا من آگاه شوم.
تداوم نقد بر نوشته گونهیی در شماره ۶ دلو ۱۳۹۴ روزنامهی ۸ صبح!
نگارندهی آن گزارش تخیلی در بخشی از آن می نویسد:
مساله دیگر که قلب مجاهدین بهویژه مجاهدین شمال را جریحهدار ساخته بود، حادثه فرخار بود که به تاریخ ۹ جولای ۱۹۸۹ در آن ولایت رخ داد و مجاهدین بسا از گروهها را در برابر مجاهدین و رهبری حزب اسلامی، مشکوک و مظنون ساخت.
بنابران، حکومت کابل با در نظرداشت حقایق بالا و تعبیر و تفسیر و ارزیابی وضعیت منطقه و رهایی از درگیریهای خوست که حیثیت زخم خونین را پیدا نموده بود، به حملهیی وسیع مبادرت ورزید و پایگاههای مجاهدین در تنگی واغجان را تصرف نمود و تبلیغات وسیعی را بهراه انداخت و دهها خبرنگار و عکاس را به آنجا گسیل نمود و به دهها برنامه تبلیغاتی که بسیاری از آنها جعل بود، مبادرت ورزید.
انجنیر گلبدین حکمتیار، سقوط تنگی واغجان را تایید کرد، اما علت سقوط را فشار بیش از حد و خرابیِ هوا و سیلابها عنوان نموده گفت: “جنگ در لوگر مدتها قبل آغاز شد و نجیب در یکی از اعلامیههایش اعلان کرد که قوتهای ما به طرف تنگی واغجان در حالت پیشروی است. از آن مدت تقریباً هشتماه میگذرد. در عملیات قبل از زمستان، ولسوالیهای محمد آغه با تمام پوستههایش فتح شد و عملیات حکومت در راه باز کردنِ راه گردیز و لوگر ناکام ماند. در این اواخر در اثر بارانهای شدید و جاری شدن سیلابها، مجاهدین نتوانستند سنگرهای خویش را در تنگی واغجان اکمال کنند. رژیم قوای دههزار نفری را بهخاطر اشغال مواضع مجاهدین در تنگی واغجان تشکیل داد. تعدادی محدود از سنگرهای مجاهدین در تنگی واغجان، بهدست آنها افتاد. نجیب بهخاطر شکستش در خوست، خواست از گرفتنِ چند پوسته در واغجان، تبلیغات وسیعی را بهراه اندازد، درحالیکه فقط چند پوسته را گرفته است.” (۷۳)
میدیا یا ریاست خبررسانی حکومت موقت نیز دلیل سقوط تنگی واغجان را، سیلابهای شدید و آبخیزی دریاچههای منتهی به آن منطقه قلمداد نمود: “از تاریخ ۱۸ اپریل ۱۹۹۱، جنگهای شدید در تنگی واغجان ولسوالی محمد آغه ولایت لوگر جریان دارد. به تاریخ ۲۵ اپریل، مجاهدین از دو پوسته مهم تنگی واغجان عقبنشینی کردند و یکی از عوامل مهم آن، عبارت از سیلابهای شدیدی بود که مانع اکمال جبهات مجاهدین شد.” (۷۴)
دلایل رد:
نگارندهی تازه کار وقتی خواسته جعل بنویسد، فراموش کرده که چیدمان های تخیلی و بیشتر تبلیغاتی را متوجه باشد تا روزی در دام نقدی گیر نه کند.
اما شکار تیر نقد شد و نیازی به دام هم نه افتاد.
در اول صفحه صریح و روشن روایتی از آقای دوستم مبنی بر سقوط کامل تنگی واغجان و شکست لشکر ایثار دارد که توسط قوای مسلح نیرومند و شجاع دولت حاکمِ تحت مدیریت ح.د.خ.ا تار و مار شد.
اما به قول معروف که میگویند دروغگو حافظه نه دارد در ادامهی همان نوشته علت سقوط را سیلاب های موسمی وانمود میکند، دلیل بسیار سخیف.
در تمام دوران یازده روز عملیات یک قطره بارانی از آسمان فرود نیامد تا سیاهی روی حکمتیار را بروبد، پهلوان خوابیده تنگی لباس تناش را دلیل دروغ شکست خود تراشیده. اگر یکی دو پاسگاه در اثر سیلاب ها عقب نشینی کرده بود، پس آقای نگارنده توضیح بفرماید که جنرال دوستم دیروز و مارشال امروز به آن گروه دپلومات ها کجا را نشان می داد.
موردِ دیگر این که قوای عظیم هوایی و زمینی دولتِ ما به لطف خدا راهِ گردیز را تا خوست باز کردند، هر چند با تلفات و خسارات.
به هر حال تمام سر و تهی آن گزارش گونه توضیح رویای کاذب و سر آب نگاه نگارندهی آن بود و ما پرداختن به آن را بسنده میکنیم.
آوازه های جدیتر تعدیل نام خوست به رشیدآباد:
تحقق آن موضوع در آن زمان به مخیلهی من نه میگنجید به خصوص که یک چنان اقدام حساسیت زا با پیشینهی مشکلات کهنی دورهی نادر غدار و مکار و شیاد را هم با خود داشت.
اما به عنوان یک بازی اوپراتیفی که کاربرد چند منظوره داشت را رد نه میکردم.
پسا شکست اندوهبار و خونین و شهادت و زخمی شدن رفقای ما و سربازان همرزم مان در زادگاه سرقوماندان اعلای قوای مسلح دیروز شدت تعرضات و پیروزی های دولت زیادتر شده رفت و دلیل آن هم رسیدن نیرو های تازه نفس از کابل بود.
فرماندهی عمومی عملیات بزرگ خوست را که نه می دانم کدام مقامی از ارتش به عهده داشتند، برای آمادهگی های بدون دلهرهی نشست و برخاست هواپیما های حمل و نقل ساحات اطراف فرودگاه خوست امنیت کامل تأمین کرده و تا دور دست هایی نارس بُرد راکت ها، اشرار را به گریز از ساحه وا داشتند و هواپیما های ارتشِ کشور با حضور فعال و خسته ناپذیر رفقای قوای هوایی مانند پروانه های نا تمام بر فراز آسمان خوست و در حمایت و اکمالاتِ همرزمانِ شان در زمین خوست خودنمایی داشتند.
خبری به سرعت زیاد همه بخش های ولایت خوست را فرا گرفت که دوستمی ها آمدند اما تصادفی هم کسی نه گفت گلم جم ها آمدند.
در پهلوی تغیر صریح وضع امنیتی آوازهی جدی تعدیل نام ولایت خوست به رشید آباد پخش شد و من دومین بار آن خبر را بار پس از شنیدن آن خبر که شادروان جنرال آصف شور گفته بودند شنیدم، برای ختم غایلهی اشرار خوست و نفس کشیدن راحت مردم مظلوم آن ولایت و رهایی شان از ظلم هم تباران شان و به کمک ISI در محاصرهی کُشندهی اقتصادی قرار داشتند.
چند روز آن خبر بسیار گرم و پیشروندهگی قوای مسلح چشمگیر تر بود، نزدیک به ختم عملیات بود که یک باره تعدیل نام ولایت به رشیدآباد از چلند افتاد و آوازهی دیگری به جای تعدیل نام ولایت پخش شد که گویا دوستم در برابر پیش رَوی هر متر مربع پنجصد تا یک هزار روپیه پول مروج را از دولت میگیرد.
منطقی بودن و قبول کردن چنان دو افواه و شایعه به دلایل متعدد حتا به محاسبهی یک مجنون هم جور نه میآمدند، اما کاربرد چندگذری از مرحلهی گذار داشتند.
اول آن که سرعت عمل نیرو های تحت ادارهی دوستم برق آسا زیاد شود، دوم آن که برای افراد دوستم، حمایت از دوستم و قربان کردنجان های شان به خاطر دوستم افتخاری بود بس عظیم، سوم آن که وقتی سربازن دوستم از یک چنان تصمیم بزرگ نام گذاردن یک ولایت به رهبر شان
می دانستند دیگر سر و جان خود را برای انجام وظایف سپرده شده فدا می کردند، چهارم آن که همه هیاهو یک پیغام خطر آفرینی بود به مدعیان و معاندان قدرت شادروان دکتر نجیب و در عین حال رقیبان دایم در نبرد قومی و سرخیلی و حقانی و دیگران. محاصرهی طولانی مدت خوست نه مبنای جهاد و رضای خدا داشت و به هیچ اصول جنگی هم برابر نه بود، در غیر صورت چهگونه میشد تا مردم ملکی، زنان، کودکان، بیماران، کهن سالان و حتا جوانانی که آموزش گاه ها
می رفتند را سال ها در محاصرهی اقتصادی بگیرند.
خاموشی تعدیل نام و جاگزینی پرداخت پول در هر متر مربع پیش رفت هدفی برای تضعیف سازی وجههی دوستم بود که گام های فراگیر شدن کشوری را رقم می زد و او را از یک جنرال و فرمانده با تعهدات ملی و کشوری به یک اجیر جنگنده در مقابل پول نزول شخصیت می داد و میسر هم نه بود، چی کسی چنان محاسبهی عظیم را میتوانست که در زمین بی حد و حصر خدا در یک گوشهیی کشور صورت کامل حساب آن را دریابد و آن گاه باید همه کاغذ های کشور را پول چاپ می کردند تا وام آقای دوستم را می پرداختند، کار های استخباراتی همین است، عملیات عمومی خوست با مؤفقیت پایان و خبر شدیم که گروه های رزمی دوستم در اولین پرواز ها به مزار و کابل برگشتانده شدند. اما ختم جنگ طولانی خوست آغاز فاجعهیی بود به همکاران ما در اجرای یک وظیفهی تشکری تا رسیدن نوبت پرواز که بعد ها می خوانید.
دوستم با داشتن نبوغ فکری رهبری و انسجام دهی الگوی متکی به خود بودن است حتا در نه رفتن به مدرسه و دانشگاه. بعد ها و در اواسط دههی شصت تا اواسط دههی هفتاد من تقریباً با همه کادر های رهبری فرقهی ۵۳ رابطهی بسیار عمیق کاری داشتم که در آغاز هنوز از ایجاد جنبش خبری نه بود.
قضاوت های عمل کرد اشخاص در تاریخ را گذشت زمان میکند، اما دوستم در سطح بزرگ بدون همیاری رسول پهلوان، غفار پهلوان، حیدر جوزجانی، فقیر پهلوان و در سطوح پایانی جنگی بدون ابراهیم چریک، زینی پهلوان، لعل قوماندان، عبدالرحمان مشهور به جرمن، عبدل چریک و ده ها تن دیگر کاری از پیش برده نه می توانست. چنانی که نه می توان نقش تحصیل کرده هایی از نسل آن دوران مانند همین انجنیر احمد ایشچی، جنرال عبدالمجید روزی، جنرال فاریابی، جنرال عبدالملک و جنرال مصطفای قهرمان دو مرتبهیی، جنرال سید نورالله “ با ایشان در دوران تصدی شان به ریاست امنیت ملی جوزجان و پیش از دوستم آشنا بودم” را در زبردست شدن دوستم نادیده انگاشت و من کاری به برخورد های درون گروهی شان نه دارم. بعد ها باد آورده هایی مانند جنرال همایون فوزی، جنرال عبدالرؤف بیگی، جنرال محمدعالم رزم، افندی آغای ریاست پنج، جنرال سیدکامل، جنرال یوسف و تعداد بی شمار دیگر در سفره پهن کرده شدهی دوستم گرد آمدند، نه بر مبنای یک همبستهگی قلبی بل که یک تعداد بر محور قومگرایی و تباری « موردی که سوگمندانه حالا از دوستم یک شخصیت تمام عیار تبارگرا بار آورده است. » و جبر تاریخی. برخی جواسیس مانند ضیای ترجمان که دیسانت شدند.
جنرال هلالالدین هلال که آن زمان در قوای هوایی و در بلخ ادارهی امور هوایی نظامی و ملکی را هدایت می کردند و گویا از بانیان جنبش ملی به شمول فیض الله ذکی رفیق دورهی سازمان جوانان ما که بالاتر از من بودند حساب می شدند، نه جنبشی بودند و نه خواهند بود، اما آنچه برای شان مانند لاتری برآمد تحولات و نوسانات سیاسی نظامی از آغاز دههی هفتاد و در یک انتخاب نرم و بی مصرف پیوستن به دوستم و استفاده های بهینهی ابزاری، اقتداری، مالی و مادی و معنوی بود که شاید در رویا های شان هم نه می آمد. عزیزان گرامی یی را که من این جا نام
می برم یا بعد ها نام خواهم برد قابل احترام بوده و مناسبات حسنهیی با بیشترین شان دارم، اما تاریخ را نه میتوان انکار کرد. ایجاد جنبش ملی به ۹۰ در صد باد آورده ها تعبیر خوابی بود که در پی آن بودند، سر انجام بی مبالاتی های آنان و چسپیدن به چنگ زدن در ریسمان منافع چنانی شد که روابط حاکمانه و مقتدزانهی دوستم با یاران وفادار دیروز او به اوج نا باوری رسید و در نتیجه دوستم بار به شکست و افت و خیز دست و پنجه نرم کرد، اما به قیمت از دست دادن نزدیک ترین حامیان خود که او را در روز های دشوار همراهی کردند، مثل رسول پهلوان، غفار پهلوان، حیدر جوزجانی و برادران شان، جنرال عبدالملکی که آقای دوستم بار ها در صحبت های شخصی با من ایشان را بخشی از ساختار وجود خود میگفتند و دوست شان داشتند. البته نقش سازمان های استخباراتی منطقه هم بی اثر در آن آشفته سازی اوضاع و ماهی گرفتن های خود شان هم بی تأثیر نه بود. انشاءالله در بخش های بعدی جزئیات را تا جایی که می دانم و شاهد آن بودم بدون ملاحظه و بدون جانب داری و بدون عقده و کینه بیان میکنم. نتیجه حالا چیست، جنبشی وجود نه دارد، محبوبیت آقای دوستم از اهرم ملی به سطح قومی نزول کرده و افکار شان هم در همان پیمانه تغیر یافته و حالا تن به سناتور شدن فرزند شان هم دادند و فکر کردند آن امتیاز هم باید به خانهی شان برده شود.
دوستمی را که من می شناختم تا دم مرگ هم آن دوستم نه می شود و هرگز نه می شود اگر هزار بار دیگر هم از غنی مارشالی بگیرد.
مارشال دوستم, رفیق دیروز من!
چرا چنان به تضرع افتادهیی؟
من می دانستم که گند قبیله روزی باز به دوستم احتیاج میشود و به آغوش باز می کند. اما خردورزی دوستم کجاست تا حکم عاقلانه به او بدهد؟ حیف اقتدار تو رفیق دی روز من که از هیبت گام هایت کاخ استبداد به لرزه می آمد و تو امروز گوش به اشپلاق هر مداری یی هستی تا سوی او مارش کنی.
چند سال دیگر عمر خواهی کرد؟
من سه سال پیش در مورد دوستم چیزی نوشتم اما حالا که فرسودم حیران ام که دوستم نه ترسی که رفیق من بود چی شد؟
بدون نقش دوستم، ثبات سیاسی و نظامی محال است.
تحولات سیاسی نظامی در کشور بسیار صریح و با نوسان اقدامات قدرت های جهانی که همه آن را تخته ی خیز قرار داده اند، با مدیریت چنان ضعیف و بی پروای ارگ قابل اندیشه است.
الزمی و حتمی است که در یک چنین شرایط ارگ لجاجت گروه بازی تباری و سیاست های حذف و دسیسه را کنار بگذارد و تمام نیروهای مطرح در تعین و تغیر معادلات کشور را فرا خواند.
نادیده گرفتن جنرال دوستم و دور نگهداشتن ایشان از تصمیم گیری های سرنوشت ساز کشور در حالی که معاون اول ریاست جمهوری افغانستان هستند، اشتباه جبران ناپذیری است که اثرات منفی آن تمام کشور به خصوص ولایات شمال را دچار آسیب به ضرر ارگ می سازد.
این موضوع را ساده انگاشتن و بی تفاوت از کنار آن گذشتن خودکشی یی است که نگهبان ارگ به رژیم خود رقم می زند.
اثرات منفی چنین ساده لوحی ها برای ادامه ی حیات تک محوری قومی سیاسی وابسته به قدرت های خارجی حد اقل در گذشته ی نزدیک مقاومت بر ابطال منظوری به اصطلاح استعفای استادعطا تبلور دارد و در گذشته ی دور که بارها ثابت شده است. و در آینده های نزدیک و دور باالاخره مقاومتجدی دیگری شکل میگیرد. که ادامه ی مقاومت بلخ خواهد بود. یعنی نه می توانید صدا های میلیونی را خفه کنید. پس در نقطه و مرحله ی حساس تاریخی که کشور قرار دارد، به حاد ساحتن ها نه بلکه به گرم ساختن های کانون همزیستی و تساوی حقوق و رشد متوازن و تقسیم مساوی قدرت و ثروت به قول استاد عطا بدون تفکیک این و آن و بدون انواع تبعیض همت گمارید.
تاریخ چند دهه ی اخیرکشور ثابت ساخته که بدون نقش جنرال دوستم کاری توسط سیاسیون نمک نا شناسی همچو غنی از پیش برده نه می شود. و هر کاری فقط کف روی آب است که در جریان خروشان بحر قدرت ملت، دیر یا زود به کنار ساحل زده میشود و در شن زار های حلقوم باز غرق و ناپدید می شود. در حالی امواج سرکش و گاه غیر قابل مهار همچنان ره به پیش می برند.
و اما، ما:
ما که وظیفهی مهم و خطرناک ماین روبی و کشف ماین ها را داشتیم در هر دو حالت آمادهی هر حادثه بودیم، چنانی که در فصل گذشته خواندید.
تعداد ما زیاد بود و روزی که از وضعالجیش دایمی از قرغه برآمدیم فقط چند تن محدود از همکاران ما باقی مانده بودند و بس.
من که دیگر سرباز نه بودم، اکبرشاه خانِ پتکسر و اکبر سرباز در یک گروه برای ماین روبی بودیم،
بر خلاف ادعاهایی که چهل سال است شرکت های تجارتی ماین روبی دارند و عنان رهبری آن ها هم به پشتون تبار هایی مانند آقای کفایت الله خان ابلاغ و آقای دیگری به نام… است و میلیارد ها دلار از این بابت به جیب های شان زدند و هنوز هم ادامه دار، در تمام افغانستان دو هزار ماین تعبیه شده وجود نه دارد و من حاضر هستم با ثبوت و دلایل در مناظره با ایشان حضور یابم. تمام پاسگاه های امنیتی که در هر گوشه و کنار افراز میشدند، منطقه قبل از ختم وظیفه و یا برچیدن بساط پاسگاه ها از وجود ماین های تعبیه شدهی امنیتی پاکسازی می شدند.
ما به پاک کاری ساحه از وجود ماین های احتمالی آغاز کردیم در تمام ولایت خوست فقط یک حلقه ماین ضد تانک چندین سالهی فلزی در نزدیک های شهرستان لکن بود که توسط اکبر شاه خان کشف و خنثا شد سپس هنگام عبور ما از یک کاریز خشک در منطقهی گربز از کشته شدن ما توسط پنچ دانه ماین های POMZ2 چیزی نه مانده بود که امیدوارم نام آن ها را فراموش نه کرده باشم «…ولی ساختار شان درست مانند آناناس است و بالای چوب های سنباده گونهی مخصوص نصب و سیم های مخصوص یکی به دیگری وصل میگردند، به مجرد تماس پاها یا هر شی دیگر همه یک سره طور عمودی منفجر و به گونهی افقی پارچه پارچه تخریبات کرده می روند و قربانی را یا مجروح میسازند یا معلول قسمی و یا دایمی و یا هم به شهادت می رسانند…»، در تصادف نیک غیر قابل باور من کسانی که در بخش های ماین روبی یا استحکام قطعات توظیف بودیم وقتی متوجه شدیم از همان محدودهی ماین گذاری شده عبور کرده بودیم و گذر بدون حادثهی ما فقط لطف پروردگار بوده و بس. هم مسلکان محترم ما بیگمان در سراسر کشور فعالیت داشته اند به خوبی میدانند فقط یک بار در شهرستان خاکجبار به پیمانهی و سیعی ماین ها آن هم در یک مساحت کمتر از دو کیلو متر جا به جا شده بودند، گویی سر دل اشرار آن جا ریخته بودند و باید یک کاری با آن ها می کردند. هیچ کسی به یاد نه دارد که در تمام دوران طولانی عملیات تصفیهوی ولایت خوست تلفات جانی و مالی و تخنیکی ناشی از ماین گذاری ها تقریباً دو فیصد تمام تلفات مستقیم را احتوا نه میکرد. همین محاسبه را در سراسر کشور کرده و ضریب آن را چند چند کنید، آن گاه میدانیم که آن آقایان چقدر استفادهی سوء به نام ماین کرده و با خون ملت تجارت کرده و آن را ادامه می دهند.
توضیح من به معنای آن نیست که هیچ ماینی در جغرافیای افغانستان وجود نه داشته و بحث هم نفی آن هم نیست بل پرداختن به مبالغهییست برای رونق تجارت خانهوادهگی آنان.
در بسا موارد ماین های جا به جا شده و فرسوده از انبار های خود شان را چندین بار استفاده کرده اند.
سال ها بعد که من در رادیوتلویزیون ملی بودم، به دعوت آقای کفایتالله خان همراه چند تن از همکاران ما شامل محترم عبدالکریم عبدالله زاده، محترم اصغر جاوید و دو تن دیگر که اسم شان را فراموش کرده ام در دفتر محترم ابلاغ رفتیم، انجنیر صاحب عطامحمد سدید یکی از همکاران گرامی ما همآهنگ کنندهی مهمانی ما و میزبانی آقای ابلاغ بودند و من از هر دوی شان ابراز سپاس میکنم.
عذاب وجدان من:
پسا ختم غذا خوردن نه می دانم چهگونه شد که ما را مصروف و منتظر نگاه داشتند و شاید هم عمدی در کار نه بوده و یک حسن نیتی بوده باشد، اما مهم انتظار آنان برای رسیدن کمرهی شان به خاطر مستند سازی چیزی بوده و ما نه می دانستیم، وقتی من تصمیم ترک دفتر آقای ابلاغ را گرفتم که گفتند کمرهمین رسید، در آن گاه آقای ابلاغ برای من و همکاران همراه من بسته های از تحایفی را داده و آن را مستند سازی کردند و به تناسب ارزش مادی آن تحایف مهم ارزش معنوی شان بود.
حالا که سال ها از آن روز می گذرد وجدان من بسیار ناراحتام می سازد که آیا همان کار و انتظار ما به خاطر گرفتن یک تکهی پیراهن و تنبان و مستند سازی آن توسط آقای ابلاغ منطقی بود یا خیر؟ اما جنبهی غیر منطقی آن بیشتر بود و است، با آن که هیچ مراودهی کاری هم نه بود نه می دانم چرا؟ آن تحایف را قبول کردیم.
من چرا؟ به جبههی خوست رفتم.
روایات زندهگی من – نوشتهی محمد عثمان نجیب
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
This message is only visible to admins.
Problem displaying Facebook posts.
Problem displaying Facebook posts.
Error: Error validating access token: The session has been invalidated because the user changed their password or Facebook has changed the session for security reasons.
Type: OAuthException
Subcode: 460
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور