X

آرشیف

واقعیت حقیقت نیست

 

قسمت دوم

حقیقت نسبی یا مطلق!

خوانندگان محترم؛ این نوشته فقط یک نگرش مستقل علمی بر تعریف و شناخت پدیده های واقعی و حقیقی بوده و جدا از عقیده دینی و مذهبی بنده و تداخل با عقاید دیگران میباشد.

بشر از آوان پیدایش خود همیشه در جستجوی (کیستی، چیستی، از کجا آمدی و در کجا میروی) بوده است که فلاسفه و دانشمندان ادوار مختلف تاریخی حتی لحظه ای ازین سوال غافل نبوده و هر کدام مطابق توانائی های فکری و ذهنی خودی  نظریات خود را شکل داده وبه نسل های بعدی به میراث گذاشتند. بنابرین با رشد فکری و مسلط شدن قسمی انسان در زمین و ماورای فضائی آن، شناخت بشر از پدیده ی بنام “حقیقت” در عصر حاضر از اهمیت بخصوص برخوردار گردیده است.

در قسمت اول نگاه اجمالی به نظریات مختلف، تعریف ها و تفاوت ها در مورد (واقعیت و حقیقت) افگنده شد که با وجود تغییرات در الفاظ و جملات ؛ در متون اصلی آموزه ها پیرامون این دو پدیده مرتبط به حیات و ممات نه تنها موجودات ذیروح بلکه تمام هستی دنیای مادی و معنوی از کمترین اختلاف درین زمینه برخوردار بوده اند. البته با داخل شدن هرچه بیشتر در عمق مسئله چنین دریافت می گردد که [ واقعیت عبارت است از مجموعه وقايع، رویداد های مادی و معنوی که راست بودن، درست بودن و حق بودن آنها در ذهن بشر مشخص می گردد]؛ یک تعریف ساده تر برای واقعیت چنین هست :  هر رویدادی که در هستی بوقوع پیوسته و یا می پیوندد  “واقعیت” هست. اما فهم ابولبشر که با حواس پنجگانه آن همه رویداد ها و وقايع ای را درک و تجربه میکند “حقیقت” است.

 از قرن 19 بدینسو مسأله {مطلق بودن ویا نسبی بودن حقیقت} بطور وسیع وارد بحث های جدی در وادی فلسفه و منطق گردید. اما قبل از داخل شدن درین بحث بایسته است که یک تعریف روشن از “مطلق و نسبی بودن” داشته باشیم: مطلق بودن امرى وابسته به آن است كه براى همگان، همواره، در همه موارد و در تمام زمان ها و مكان ها و در شرايط مختلف يكسان باشد ( HADANA.IR).

تعریف فوق احتمالآ توجیه پیشگیرانه ونگرش یکجانبه مبتنی بر “حقیقت مطلق”  پرداخته ذهن بشر در مورد حقیقت [مابعد طبیعی] میباشد؛  چونکه بحث حقیقت مابعد طبیعی نسبی بودن حقیقت را نمی پذیرد.  مسلمآ درین تعریف، کوتاهی های مشهود کم نیست که برای یک شخص رئالیست و عملگرا قابل بحث جدی میباشد. این کوتاهی ها و کمبودی ها حتی نمیتوانند بواسطه استدلال منطقی و دیالکتیک جبران شوند. بنابرین مطلق گرا ها مناسب ترین گریز را برای خود گزیده و میگویند { شناخت حقیقت مطلق در گرو آگاهی از حقیقت مطلق هست} یعنی کسیکه حقیقت مطلق را قبول ندارد از آگاهی کافی درین مورد برخوردار نیست. اما نسبی بودن حقیقت که در برابر مطلق بودن آن قرار دارد عبارت از دیدگاهی هست که معرفت برای حقیقت را وابسته به زمان و مکان، جامعه وفرهنگ های مختلف، دایره معرفتی، دستگاه شناخت، تربیت و اعتقاد شخصی میداند.

متقدم ترین فیلسوف طرفدار نسبی بودن حقیقت پروتاگوراس- بروتاغورث- Protagoras در سده 5 قبل از میلاد یونانی می باشد. او معتقد بود که «انسان، مقیاس همه چیز است» و «هر چیز مفروض، برای من همان است که ظاهر می شود و برای شما نیز به همان صورتی که ظاهر می شود خواهد بود.»؛ یعنی که حقیقت نمیتواند مطلق باشد. پروتاگوراس شک میکرد که معرفت و حقیقت مطلق وجود داشته باشند. او می‌گفت: «آدمی نمی‌تواند بداند آیا خدایان وجود دارند یا نه[۲]؛ زیرا عمر بشر کوتاه و مسأله خدایان مبهم و تاریک است.»[۳]؛

او بخاطر همین شکّاکیّت محاکمه و محکوم به مرگ شد ولی شاگردانش او را از زندان فرار دادند.  

نظربه این گفته پروتاگوراس “آدمی نمی‌تواند بداند که آیا خدایان وجود دارند یا نه” میتوان گفت که اندیشه وی نسبت به وجود خدایان “ندانم گرائی” [به انگلیسی: agnostic theism] بوده و می باشد. چون او وجود خدایان را نه تائید میکرد ونه رد . از آنجا که این غائله در حوزه علم همچنان قابل بررسی نیست چون خدایان  پدیده‌ای مادی نیستند و علم در مورد پدیده‌های غیرمادی هیچ نظری ندارد.

افلاتون نظریه پروتاگوراس را انتقاد میکرد اما سقراط با تائید این نظریه یاد آور می شود ((پس آنچه که من درک می نمایم ، برایم  حقیقت هست. زیرا جایگاه  این ادراک در هر لحظه، وجود واقعیتی است که من دارا هستم)). به نظر سقراط حقیقت میتواند نسبت به هر شخص، نسبت به هر زمان و مکان، نسبت به سطح قوه درک هر فرد و حتی نسبت به وسایل بکار رفته بخاطر درک متفاوت باشد. مثلآ شما برای شناخت یک سیاره یا ستاره از کدام آلات تخنیکی استفاده میکنید، هر قدر که وسیله ی ترصد پیشرفته تر باشد شناخت و معرفت  از حقیقت آن ستاره ویا سیاره کاملتر میگردد.

یکی از استدلال های نسبی گرایان اینست که میگویند اگر در زندگی روزمره و آگاهی هائی که برای ما رسیده نگاه کنیم واقعاَ به سادگی خواهیم دید که “حقیقت” پدیده ای غیر مطلق هست. مثلآ برای یک انسان ایدیولوژیک کورنما که در ظاهر از بصیرت ووبینایی برخوردار بوده، درک حقیقت از رنگ   نسبت به نظر یک فرد عینی گرا و واقعیت بین طور دیگر است. مگر “مطلق گرآ” ها به این سادگی چنین استدلالی را نمی پذیرند که حقیقت مطلق وجود نداشته باشد. آنها (مطلق گرا ها) در استدلال خود مثال خیلی جالبی را در مقابل نسبی گرائی ارائه میدارند؛ میگویند که وقتی “نسبی گراها” بطور مطلق رد میکنند که حقیقت مطلق وجود ندارد. پس منطقآ آین  ادعا خود گواهی از یک گرایش  مطلقه بوده و یا برعکس آن، بگویند حقیقت بطور قطع نسبی ست. این ادعا نیز دلیل برای مطلق سازی  حقیقت می باشد؛ چونکه استدلال نسبی گرایان در تقابل  ادعای مطلقیت آنها قرار می گیرد.

اختلاف اساسی طرفداران (مطلق بودن حقیقت) و (نسبی بودن حقیقت) در آن نهفته است که نسبی گرایان معتقد هستند که سطح شناخت پدیده مربوط به “دستگاه” شناخت هست که هر کس نظر به توان آلت یا دستگاه خود پدیده را شناسائی میکند که شناخت احمد نسبت به شناخت محمود فرق دارد و آز آنجاست که نسبیت حقیقت منشامیگیرد. آنها باور دارند (ماهیت اشیاء که علم به آنها تعلق می گیرد ممکن نیست به طور مطلق  و دست نخورده در قوای ادراکی بشر ظهور کند و مکشوف گردد. بلکه هر ماهیتی که بر انسان مکشوف می گردد ، دستگاه ادراکی از یک طرف، شرایط زمانی و مکانی از طرف دیگر، در کیفیت ظهور و نمایش شئ ادراک شده بر شخص ادراک کننده دخالت دارد؛ از این جهت است که هر فرد یک چیز را به گونه  مختلف درک می کند بلکه یک نفر در دو حالت یک چیز را بر دو نحو ادراک می کند).

اما مطلق گرایان معتقد هستند که بدون درنظرداشت {دستگاه} شناخت پدیده که عامل آنرا چگونه می بیند، اصل پدیده یا جوهر پدیده از آن دگرگون نمیشود و آن پدیده حقیقت وجودی مطلق خود را دارد.

خب!حالا دیدیم که در ارتباط به شناخت {حقیقت} دو فرقه “مطلق گرا” Absolutism of truth [مطلق گرایی حقیقت ]و “نسبی گرا” epistemological relativism[نسبی گرایی معرفتی] گفته می شوند شکل میگیرد.  

فرقه مطلق گرائی “حقیقت” آنطوریکه دیده میشود بیشتر وابسته به تیوری های مابعد طبیعی هستند و تا رویکار آمدن پورتاگوراس تقریبآ همه فلاسفه به نسبت “حقیقت” مطلق گرا بودند.

اما فرقه نسبی گرائی “حقیقت” بیشتر به دوره های رنسانس و بیداری بشر ارتباط میگیرد. هر چندیکه دیدگاه  بنده نیز پیرامون این فرضیه و برداشت نسبی هست؛ به همه حال پراگماتیست ها، ریالیست ها، دنیا نگرها، مادی گرا ها و قسما ایده گرا ها عموماً از تیوری و فلسفه نسبی گرائی “حقیقت” پیروی میکنند.

آنچه درین مبحث بغرنج و پیچیده طرف توجه بیشتر بنده واقع شده  اینست که از آثار برخی از دانشمندان، فلاسفه و شعرای فرزانه برخاسته از بطن جامعه اسلامی مانند زکریای رازی، ابونصر فارابی، مولانای بلخ، ابوعلی سینا، حافظ شیرازی و بعضی های دیگر برداشت میگردد که آنها نیز نسبی بودن حقیقت را می پذیرند که البته بحث آنرا در آینده منتشر می سازم.

 

پایان قسمت دوم

ادامه دارد

نویسنده: داکتر اکبر همت فاریابی

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.