آرشیف

2014-12-26

رسول پویان

نیاز هستی و انسان

 

 

درشتی‏های خشن روزگار، بر جان آدم‏،
تبر می‏زنند-
و اژدهای کینه و تعصب، از چهارسو،
صمیمیت و مهربانی را
دم می‏کشد.
ریا و دورنگی را،
زرنگی نامند؛
و صداقت را، در چوک شهر،
به دار زنده اند.
از آنسو خشم تفنگ-
و از این سو،
ستیزماشین با احساس و عاطفه،
دل‏ها را می‏آزارد.
آه!!
رویای محبت، پاکی و لطافت،
دل را دریاب-
و به جسم و روحم آرامش بده،
و هرآنچه از صفا، شور، شادی،
صداقت و عشق در ماست،
باهم بریز،
تا با روح واحد و انرژی مشترک،
گیتی را، شکوفه باران کنیم،
و دانه‏های یأس را
با سرانگشتان احساس و عاطفه،
از غمین دل‏های مردم میهن،
بر چینیم؛
که این نیاز هستی و انسان است.