آرشیف

2015-5-26

رسول پویان

نَـقـــــل وطــــن

کهـنه قـالـین و لباس پـرنـم را بردند
نـشـئۀ جـام جـم و انجـمـنـم را بردند

گرچه باخامۀ خون نقل وطن بنوشتم
لیک ایـن بـار بهـا و ثمـنـم را بردند

رخش اندیـشه بجولان فگنم بار دگر
یال و کوپـال و سـر تهمتنم را بردند

تا که ازخشم عرب آتش کین بالا شد
مسلم و سیس و سـپاه گشنم را بردند

جـام حافـظ و آییـنۀ بیـدل بـشکـسـت
از لـب بلـبـل شـیـدا سـخنم را بردند

کله شـستند و عنقـای تمدن خـوردند
لب بریدند و فکـر و دهـنم را بردند

زخم ناسور دلم گرچه مداوا نگشت
نه فـقـط تار نفس بلکه تنم را بردند

درد تخریب تمـدن بـه پایان نرسـید
از دل گـور نیـاکان کـفـنم را بردند

زیـرعنوان تجدد بصد چال وفریب
بیخ اجدادی و ارث کهـنم را بردند

گژدم ومار بکاشتند ولی باچل وفن
نرگس و یاسمن و نسترنم را بردند

زرد وزارم منگردر نفس باد خزان
جـلـوۀ سـرخ گلان چـمـنم را بردند

فرش ناامنی و بحران اگر گستردند
هـنر سـاخـتـن و بـافـتـنـم را بـردند

در حریـم دل عـشّاق فکـندنـد نفـاق
به فسون آمده حُسن حسنم را بردند

عشق باحیلۀ دیوان شود زنده بگور
حرمـت گـوهـر پاک دمنم را بردند

خیمه شـب بازی دجّال نگیرد پایان
ارزش شال وکلاه و چپنم را بردند

سـرنوشت وطنم بازی پاکستان شـد
تخته و شاه و رُخ و پیلتنم را بردند

درد ورنج دل مردم نشد چاره ولی
آه و افسوس که حبّ وطنم رابردند

11/12/2014