آرشیف

2015-1-13

خواجه بشير احمد انصارى

نــــوروز در اســــــــارت زمستان انـــديـشـــــــــه

نگاهي دوباره به حديث نوروز

 

در كشاكش جنگ ميان مرگ ، سرما و كرختى از يكسو و زندگى ، نسيم و نشاط از سوى ديگر ، و در فضايي كه رعد طبل جنگ مى نوازد، قوس قزح تير باران در زِه كمان گذاشته قلب كرختى را نشانه مى گيرد، آذرخش بهار با تازيانه آتشين خويش بر سينه تاريكى مى كوبد و لاله و شقايق قالين سرخ خويش را در مسير استقبال لشكريان پيروز كارزار زندگى مى گسترانند، تنور فتوا و ضد فتوا در رابطه با نوروز نيز گرم مى شود. 

نوروز دشمنان گوناگونى دارد. گروهى درد دين دارند و هدف شان پاسدارى از مرز هاى اعتقاد در برابر يورش سنتهاى آتش پرستانه است. دسته اى با تمامى سنن فرهنگى اين خطه باستانى سر دشمنى داشته و به بهانه دين با نوروز مخالفت ورزيده و هر آنچه را كه از آن بوى تمدن كهن اين سرزمين به مشام آيد مى كوبند. جمعى ديگر خصلت و سرشت شان زمستانى است و همينكه عمامه اى بر سر پيشانى گذاشته،چشمان خويش را سرمه نموده و با جبينى ترش و چهره اى گرفته بر صدر مجلسى تند نشستند تصور مى نمايند كه گويا به خدا نزديك شده و صلاحيت دارند تا هر امرى را كه دلشان خواست حرام و يا حلال اعلام نمايند.

اگر نوروز را از گذشته هاى دور روز اعتدال بهارى ناميده اند كه در آن هم شب و روز برابر مى شوند و هم هوا معتدل مى گردد، طرفداران تجليل از آن را مى توان رهروان خط اعتدال ناميد، همانطورى كه مخالفانش را مى توان در قطار افراطگرايان زمستان طينت قرار داد. نوروز سمبول زندگي و زايش و رويش است همانطورى كه دشمنان آن سپاهيان انتحار و مرگ و تباهي اند. نوروز، روز تجليل از درخشش آفتاب و چيره شدن نور است، و مخالفان آن ساكنان مغاره ها و تاريكخانه هايي اند كه از ديدن آفتاب ، روبرو شدن با جامعه و بالآخره از نشان دادن چهره هاي شان به مردم هراس دارند.

در چند سالى كه گذشت و با استفاده از انقلاب رسانه اي، رساله ها ، مقاله ها و سخنرانيهايي مختلفى در مخالفت با جشن نوروز نشر شد كه زير بناي تمامى آنها حديثي بوده كه از سوي انس بن مالك (رض) روايت شده است. در اين مقاله ما سعي خواهيم ورزيد تا نگاهي دو باره به همين حديث افگنده و ابعاد مختلف آن را مورد بررسي قرار دهيم. متن اين حديث در كتاب "الصلاة" باب "صلاة العيدين" سنن ابوداود چنين آمده است: "حدثنا موسى بن إسمعيل حدثنا حماد عن حميد عَنْ أَنَسٍ – رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ – قَالَ : قَدِمَ النَّبِيُّ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – الْمَدِينَةَ، وَلَهُمْ يَوْمَانِ يَلْعَبُونَ فِيهِمَا، فَقَالَ: ( مَا هَذَانِ الْيَوْمَانِ)؟ قَالُوا: كُنَّا نَلْعَبُ فِيهِمَا فِي الْجَاهِلِيَّةِ. فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – قَدْ أَبْدَلَكُمُ اللَّهُ بِهِمَا خَيْرًا مِنْهُمَا: يَوْمَ الْأَضْحَى، وَيَوْمَ الْفِطْرِ." عون المعبود شرح سنن أبي داؤد، نگارش ابوالطيب محمد شمس الدين عظيم آبادي، چاپ دوم، جزء سوم، صفحه 485-486، المكتبة السلفية، المدينة المنورة، المملكة العرية السعودية، 1968

يعني: " موسى فرزند اسماعيل از حماد و حماد از حميد و حميد از انس رضي الله عنه روايت مى كنند كه گفت: زمانى كه پيامبر (ص) وارد مدينه شد ديد كه مردم دو روزى داشتند كه در آن دو مناسبت به بازى مى پرداختند. پيامبر فرمودند: «اين چه روزهايى است؟». گفتند: ما در دوران جاهليت در اين دو روز به بازى و سرگرمى مى پرداختيم. پيامبر خدا در پاسخ فرمودند: «خداوند دو روز بهترى را جاگزين آنها كرده است: عيد قربان و عيد فطر».

محمد شمس الحق عظيم آبادى مؤلف عون المعبود كه از معروفترين شارحان سنن أبو داود بوده و صد سال پيش در هندوستان مى زيست، در شرح اين حديث مى نويسد: "زماني كه پيامبر اسلام از مكه به مدينه هجرت نمود، در مدينه مردم از دو روز تجليل به عمل مى آورند كه به باور شارحان حديث يكى نوروز بود و ديگرش مهرگان. در قاموس آمده است كه نوروز نخستين روز سال است و در روز مشهور نوروز كه سال خورشيدى با آن آغاز مى گردد – همان طورى كه در اول محرم سال قمرى شروع مى شود- آفتاب به برج حمل مى رسد. اما مهرگان در اول برج ميزان مى آيد (و بدينصورت) در مقابل نوروز قرار مى گيرد. هوا در نوروز و مهرگان معتدل مى شود و شب و روز با هم مساوى مى گردند و چنين بر مى آيد كه دانشمندان پيشين علم فلك در زمان خويش اين دو روز را از همين جهت براي بازى و سرگرمى گزيده و سپس معاصران شان به تقليد از حكيمان پرداختند؛ چون آن گروه را صاحبان عقل كامل مى دانستند، سپس پيامبران آمدند و آنچه را كه حكيمان بنا كرده بودند باطل اعلام نمودند. شارح سنن ابو داود اضافه مى كند كه اسلام اين دو جشن را به دو عيدي تبديل نمود كه هم در دنيا و هم در آخرت برترى دارند. عظيم آبادى باز از طيبي نقل مى نمايد كه خوشى و سرور در اين دو روز جائز نبوده و سپس از ابوحفص كبير ياد مى نمايد كه گفته اند هرگاه كسي در اين روز تخمى را به مشركى برسم تعظيم اين روز تقديم دارد به خدا كفر ورزيده و عملش ضايع خواهد بود." پايان سخن عظيم آبادي شارح سنن ابو داود.

حال توجه خواننده را به چند نكته جلب مى نمائيم:

نكته اول:
اگر به اسناد اين حديث نگاهى افگنده شود، به راويان ذيل بر مى خوريم: موسى، حماد، حميد، و انس بن مالك. در جمع اين چهار راوى دانشمندان رشته جرح وتعديل در مورد حميد سخناني گفته اند كه بايد بدان توجه نمود.

امام ذهبي در (سير اعلام النبلاء) چنين گفته است: حميد فرزند أبى حميد طويل، كنيه اش ابو عبيده بصرى بوده و در مورد اسم پدرش سخنانى گفته شده كه مشهور ترين آنها تيرويه و زادويه و داور و مهران و طرخان و امثال آن بوده است. تولدش در سال شصت و هشت و از انس بن مالك و ثابت البنانى و ديگران روايت نموده است و گفته مى شود كه پدرش در سال چهل و چهار هجرى در كابل اسير شده است. يحيى بن معين او را ثقه خوانده و ابن حبان و ابن حجر و نسائي و حماد و ذهبي و ابن خراش و گروهي ديگر گفته اند بيشتر احاديثى را كه حميد از انس روايت نموده، آنها را از ثابت و يا هم قتاده شنيده ولى هنگام روايت اسمى از آنها نبرده است. ابوداود از شعبه نقل مى كند كه حميد از انس تنها پنج حديث روايت نموده است، و ابو عبيده حداد روايتهاى حميد از انس را بيست و چهار حديث مى داند. آري! گروهي بزرگي از محدثان و دانشمندان رشته حديث حميد را مدلس خوانده اند. تدلیس در لغت به معنای کتمان کردن و پوشاندن آمده است و مدلس به آن راوي حديث گفته مي شود كه حديثي را در حالى كه از كسى نشنيده ولي آن را طورى روايت مى كند كه شنونده و ياخواننده تصور مى نمايد كه گويا آن را شنيده است. خلاصه سخن اينكه تدليس مى تواند حديثى را تضعيف نموده و در بسا موارد از اعتبار ساقط سازد.

ابن حجر در كتاب (التهذيب) از ابوبكر برديجى نقل مى كند كه روايات حميد به استثناى احاديثى كه به صيغه "انس به من گفت" آمده، ديگرانش قابل احتجاج و استدلال نيستند. امام ذهبى مى گويد احاديثى كه حميد از انس به صيغه (شنيدم) روايت نموده قابل قبول اند. ابن حجر همچنان در (هدى الساري) مى نويسد كه حميد در قسمت احاديثى كه از انس روايت نموده است تدليس مى نمود، او در حقيقت آن احاديث را از ثابت و ديگران شنيده بود.
ابن حجر همچنان در (طبقات المدلسين) مى گويد كه حميد كثير التدليس بود و حتى گفته مى شود كه بيشتر روايات او از ثابت و قتاده بوده است و فراموش نبايد كرد كه قتاده خود نيز نزد گروهي از محدثان مدلس بوده است. ابن حجر ، حميد الطويل را در جمع مدلسان درجه سوم به شمار آورده و اين گروه كسانى اند كه به كثرت تدليس شهرت داشته و امامان تنها به آن عده از روايات اين دسته اعتماد نموده اند كه در آن به صراحت گفته اند كه گويا حديث مورد نظر را خود شنيده اند. گروهى از دانشمندان طورى كه ابن حجر نقل مى كند حميد را به خاطر نزديكى اش با دربار خلفا و سلاطين نقد نموده و عدالت و صلاحيتش را در امر روايت زير سوال برده اند.

نكته دوم:
در متن اين حديث و در سخن پيامبر اسلام ذكرى از نوروز و مهرگان نيامده است بلكه همانطورى كه مرحوم عظيم آبادى مى نويسد اين شارحان حديث بوده اند كه اشاره پيامبر را به نوروز و مهرگان معطوف دانسته اند. هدف عظيم آبادي از شارحان شايد ملا علي قارى باشد، در حالي كه ملا علي قاري روايت ديگرى نيز دارد كه مى توان در امر جواز نوروز به آن استناد نمود. پرسش اينست كه آيا برداشت و تصور شارحى از يك متن مى تواند اساس تحريم و تحليل امري قرار گيرد؟

نكته سوم:
اگر اين حديث در مورد نوروز و مهرگان هم بوده باشد باز ما به يك مشكل ديگر بر مى خوريم. در اصول حديث احناف اصطلاحي وجود دارد كه آن را (عموم بلوا) مي نامند. عموم بلوا به مسايلى اطلاق مي گردد كه به عموم مردم يك جامعه ارتباط مى گيرد. به اين مفهوم كه اگر در شهرى تنها يك نفر شهادت دهد كه گويا هلال عيد را ديده است شهادتش قابل قبول نيست. و اگر فردى در نماز جمعه بيايد و به امام بگويد كه ايشان به جاى دو ركعت يك ركعت نماز گذارده اند، و او يگانه نمازگذارى در جمع تمامى نماز گذاران باشد كه چنين ادعايى كرده است، ولو كه انساني بسيار صادق و پرهيزگار هم باشد باز هم سخنش اعتبار ندارد. در چنين حالاتى امامان فقه حنفى معتقد اند كه اگر حديثى شهرت حاصل نكند و به تواتر نرسد نمى تواند تا مرحله ثبوت يك حكمى ارتقا نمايد كه آن حكم پيوسته تكرار مى شود و به جمع بزرگى از افراد جامعه ارتباط دارد. حنفى ها مي گويند كه در همچو موارد حديثي كه به زندگى و عملكرد تمامى و يا بخش اعظم مكلفان جامعه ارتباط داشته ولي به شهرت و يا تواتر نرسيده است؛ اين عدم شهرت و عدم تواتر بنياد آن روايت را سست مي سازد؛ زيرا به عملى ارتباط مي گيرد كه در سطح گسترده اى به وقوع مي پيوندد. در همچو موارد اگر حديثى از سوى يك صحابى روايت شود ولو كه سند آن قوى هم باشد باز هم نمى تواند اساس حرمت و يا وجوب امرى قرار گيرد. امام جصاص و كمال بن الهمام و گروه ديگرى از اين بزرگان معتقد بودند كه خبر واحد مربوط به مسايل عموم بلوا تنها در مورد اباحت و استحباب قابل تطبيق بوده و نمى تواند امرى را حرام و يا واجب قرار دهد.
زمانى كه پيامبر اسلام به مدينه هجرت نمودند راوى اين حديث انس بن مالك كودكي ده ساله بود. پرسش اينست كه در جمع هزاران صحابى پيامبر اسلام آيا تنها يك نفر اين حديث را شنيد و روايت نمود؟ و باز از جمع تابعين چرا حميد طويل يگانه شخصي است كه اين حديث را روايت نموده است. سخن بر سر عدالت حضرت انس نيست، صحابى بزرگوارى كه ده سال تمام در خدمت پيامبر اسلام بوده و بخش بزرگ ميراث ادبي پيامبر را روايت نموده است، بلكه سخن بر سر اينست كه تجليل سالانه و پيوسته يك جامعه از يك مناسبت كارى است كه به زندگى فرد فرد آنها و تمامى اجتماع رابطه مى گيرد و احاديث مربوط به همچو مسايل بايد از سوى جمعى روايت شود نه يك فرد، همانطورى كه اصوليها در بحث بلواى عام مطرح نموده اند. نا گفته نبايد گذاشت كه ياران پيامبر در روايت احاديثي كه رابطه به احكام داشته اند حرص شديدى از خود نشان مى دادند كه كتابهاي فقه و احاديث احكام شاهد اين ادعا است.

نكته چهارم:
اگر از مسئله بلواى عام هم بگذريم باز هم اشكال ديگرى مطرح مى شود. در حديث ديگرى كه احمد بن حنبل از انس بن مالك روايت نموده است، ايشان روزه گرفتن در مناسبت نوروز را مكروه خوانده اند ، در حالى كه روزه امرى تعبدى است و تخصيص دادن آن به روزى معين بدون آنكه شارع بر آن اشاره نموده باشد امرى است خطرناك. پرسش اينست كه چطور مى توان ادعا نمود كه انس بن مالك روزه گرفتن در نوروز را مكروه مى دانست و لي تجليل از آن را حرام مى پنداشت. حديث ياد شده در مسند احمد و "اقتضاء الصراط المستقيم" نوشته احمد ابن تيمية آمده است.

نكته پنجم:
عظيم آبادى وشايد ايشان از زبان شارحان پيشين اين حديث علت گزينش روز هاى نوروز و مهرگان را به خاطر معتدل بودن هوا و برابر بودن شب و روز براى بازى و سرگرمى دانسته و آن را به حكيمان نسبت مى دهد، وباز مى نويسد كه پيامبران آمدند تا آنچه را كه حكيمان بنا كرده بودند باطل اعلام نمايند. شارح گرامى نگفته اند كه چرا پيامبران سخن حكيمان را در همچو موارد باطل اعلام نموده اند و علت اين بطلان چه بوده است؟ آيا علت همين است كه در موسمى معتدل بازى صورت نگيرد؟ و آيا مى توان گفت كه حكمت و نبوت در برابر هم قرار دارند؟

نكته ششم:
در حديث روايت شده از انس بن مالك نكته ديگري جلب توجه مى نمايد كه با نا ديده گرفتن آن نمى توان برداشت درستى از حديث داشت و آن واژه عيد مى باشد. براى فهم درست واژه عيد بايد به سخنان ديگر پيامبر اسلام رجوع نمود. در حديثى كه ابو داود از ابو هريره روايت نموده پيامبر مى فرمايد: " لا تجعلوا بيوتكم قبورا ولا تجعلوا قبري عيدا وصلوا علي فإن صلاتكم تبلغني حيث كنتم". يعني: از خانه هاى تان قبرستان و از قبر من عيد نسازيد وبر من درود بفرستيد زيرا درود شما هر جايي كه باشيد به من خواهد رسيد". شارحان گفته اند كه هدف بخش نخست اين حديت اينست كه در خانه هاى تان نماز را برپا داريد و دعاكنيد و قرآن بخوانيد زيرا خانه خالى از عبادت شباهت به قبر دارد. آنچه هر سه ركن اين حديث را بهم پيوند مى دهد عبادت است ، به اين معنى كه پيامبر مى فرمايد در خانه هاى تان نماز برپا داريد وقبر مرا عبادت نكنيد زيرا درود شما در هر جايي كه باشيد برايم خواهد رسيد. اينكه واژه عيد به قبر نسبت داده شده است به مفهوم اينست كه قبر پيامبر معبدى نشود همانطورى كه در احاديث ديگر مى گويد قبر مرا چون بتى عبادت نكنيد و يا چون بنى اسرائيل كه گور پيامبران شان را سجده گاهى براى خويش ساختند قبر مرا نيز معبدى نسازيد. آنچه از اين حديث دانسته مى شود اينست كه عيد به مفهوم دينى آن پيوندى ناگسستنى با عبادت و نيايش دارد. به اين معنى كه اگر كسي معتقد به ديني بودن جشن نوروز بوده و اين مناسبت را از لحاظ دينى چون عيد فطر و عيد قربان بداند، در آن حال مى توان فتوا داد و آن را تحريم نمود.
در حديث انس بن مالك همچنان ديديم كه پيامبر مى گويد " قَدْ أَبْدَلَكُمُ اللَّهُ" يعنى اينكه خداوند عيد فطر و اضحى را جاگزين دو عيد قبلى نموده است. در اينجا بايد متوجه بود كه تعيين امرى از سوى خداوند داراى مفهومى عبادى است. خلاصه سخن اينكه هرگاه مناسبتى داراى صيغه عبادتى نباشد نمى توان آن را تحريم نمود، اگر چنين باشد پس بايد مناسبتهاى زيادى در زندگى روز مره ما الغا شوند كه هيچكسى چنين نگفته است. اگر چنين مي بود پس مسافرت اعضاى خانواده در رخصتى هاى تابستان به اينسو و آنسو هم بايد حرام مي بود چرا اينكه مردم هر سال آن را و بصورت دسته جمعى انجام مى دهند و در آن تاريخ معين خوشي و سرور زندگى شان را فرا مى گيرد.

نكته هفتم:
اگر دو پا را در يك كفش گذاشته و بر سر حرمت اين مناسبت تأكيد نموده و تمامى موارد ياد شده را ناديده انگاريم باز هم مى بينيم كه اشكالى ديگر مطرح مى شود. بر مبناى اين حديث پيامبر فرموده اند: «خداوند دو روز بهترى را جاگزين آن دو روز اولى كرده است: عيد قربان و عيد فطر». تمامى كسانى كه پيرامون حرمت تجليل از نوروز نوشته و يا سخن گفته اند بيشتر از همه بر اصل جاگزينى در متن حديث تأكيد نموده اند. اما اگر به نصوص قرآن و حديث رجوع شود ديده خواهد شد كه كار برد "خيريت" و يا "بهتر بودن" در يك متن نمى تواند دليلي بر حرمت يك مسئله باشد. بيائيد براى فهم درستتر "خيرا منهما" به قرآن مراجعه نمائيم. قرآن كريم در آيت 61 سوره البقره مى فرمايد: (وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَن نَّصْبِرَ عَلَىَ طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنبِتُ الأَرْضُ مِن بَقْلِهَا وَقِثَّآئِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ)، يعني: (و چون گفتيد اى موسى هرگز بر يك [نوع] خوراك تاب نياوريم از خداى خود براى ما بخواه تا از آنچه زمين مى‏روياند از [قبيل] سبزى و خيار و سير و عدس و پياز براى ما بروياند [موسى] گفت آيا به جاى چيز بهتر خواهان چيز پست ‏تريد). اين آيت اشاره به همان خواسته بنى اسرائيل است كه اشتهاى سبزى و خيار و سير و عدس و پياز به اصطلاح بر سر شان زده بود و آن را بر (من) و (سلوى) ترجيح مى دادند. از متن اين آيت هيچ مفسرى چنين استنباط نكرده است كه گويا بادرنگ وسبزى و دال و سير و پياز بر آنها حرام گرديد بلكه آنچه فهميده مى شود فضيلت "من" و "سلوى" بر مواد غذايي ياد شده است. در احاديث پيامبر هم واژه "خيرا منها" مفهوم حرمت را نمى رساند. ما حديثى داريم كه پيامبر اسلام همين واژه را در مقام مقايسه ميان همسران خويش "خديجه و عائشه" بكار برده اند. عائشه صديقه روايت مى كند كه پيامبر اسلام عادت داشت خديجه را به خوبي ياد نمايد، روزى از خديجه به نيكى ياد نمود و من در پاسخ ايشان گفتم: "هل كانت إلا عجوزاً قد أبدلك الله خيراً منها"، يعني: "او پيره زنى بيش نبود و خداوند زن بهترى نصيب تان نموده است"، پيامبر با شنيدن اين پاسخ به خشم آمد و گفت: " لا والله ما أبدلني الله خيراً منها" يعني: "نه، سوگند به خدا كسى را كه جاگزين او نموده از او بهتر نيست". در اين متن نيز هم هدف پيامبر و هم هدف عائشه همسر ايشان اثبات فضيلت يكى بر ديگر بوده نه خط بطلان كشيدن به يكى از آن دو همسر بزرگوار پيامبر اسلام.

نكته هشتم:
هنگام شرح اين حديث به فتوايي منسوب به ابوحفص كبير بر مى خوريم. ابوحفص كبير شخصيت بزرگى است كه محدثى چون امام بخارى در دامان او پرورش يافت و او مؤسس نخستين مدرسه و نخستين كتابخانه در تاريخ مسلمانها مى باشد. ولي جاى تعجب اينجاست كه آنچه از ابوحفص براى ما مانده و آنرا بار بار تكرار مى كنيم همين فتواى اوست. اگر اسم ابوحفص را از طريق گوگل جستجو نمائيم، در تمامى نتايجى كه بدست خواهيم آورد اسم او را تنها در پيوند به همين فتوايي خواهيم يافت كه اهداي تخم مرغ را در روز نوروز مساوي به كفر مى داند. پرسش اينست كه آيا ابوحفص در تمامى عمر خويش همين يك فتوا را صادر نموده و سپس دست از كار شسته بود؟

يكى از كار هايي كه فرزند ابو حفص كه خود امام و ادامه دهنده راه پدر بود نمود پشتيباني از بنيانگذار سلسله ساماني امير اسماعيل و ايستادن در كنار او بود. و از سوى ديگر مى خوانيم كه امير اسماعيل سامانى در سال 892 ميلادى رياضيدانان خراسان را خواست تا تقويم كشور را باز نويسى نموده و نوروز را در نقطه اى قرار دهند كه همزمان با گذر آفتاب از خط استوا باشد. چنانچه پادشان ساماني نوروز را از آغاز تا انجام دولت شان با شوكت خاصى تجليل مى نمودند. پرسش در اين است كه اگر تجليل از نوروز معادل به كفر باشد پس چرا بنيانگذار اين سلسله كه به نيروى ابوحفص صغير فرزند ابو حفص كبير روى كار آمده بود آن را تجليل مى نمود؟ و در اين زمينه تاريخ شاهد هيچگونه واكنشي از سوى او نبوده است.

ابوحفص كبير حنفي بود و امام ابو حنيفه هم در عصر منصور عباسي مى زيست در حالي كه خليفه مذكور هم نوروز و هم مهرگان را تجليل مى نمود. ابو حنيفه و ياران او كه نه تنها احكام قضاياي خورد و بزرگ زمان خود شان را بيان نموده بلكه احكام قضايايي فرضي را هم جستجو نموده براى آيندگان به ميراث گذاشته اند، چرا در زمينه بزرگداشت از نوروز فتوايي از امام و يا شاگردانش "محمد و ابو يوسف و زفر" به يادگار نمانده است؟ آنها در آن زمان – كه بيشتر از هزار سال از آن مى گذرد و چيزى بنام طياره "هواپيما" وجود نداشت- از همديگر مي پرسيدند كه اگر فردي بر پشت پرنده اي سوار شده و جهت اداى حج و يا عمره به سوى مكه پرواز نمايد، احرامش را در كجا بر تن نمايد؟ در آن زمان برخي بر اين افتراضات فقهي آن دانشمندان مى خنديدند بي خبر از آنكه روزي مردم به وسيله پرنده هايي آهنين به سوى حج پرواز مى نمايند. پرسش اينست كه اگر تجليل از نوروز اين قدر حرام مى بود چرا فتوايي از آنها در دايرة المعارفهاي ضخيم فقهي شان درج نيست؟ اگر گفته شود كه آنهايي كه معتقد به جايز بودن اين مناسبت اند آنها نيز در اين زمينه فتوايي در دست ندارند، در پاسخ خواهيم گفت كه در اصول فقه و بر مبناي تمامي مذاهب اسلامي "الاصل في الاشياء الاباحة" يعني: اصل در اشياء جايز بودن آنها است، از همين لحاظ ابراز دليل وظيفه كسي است كه اعتقاد به حرمت چيزى داشته باشد نه به جواز آن.

نكته نهم:
اما اينكه چرا خواجه ابوحفص كبير اهداى تخم به مشركان را مساوى به شرك دانسته علت ديگرى داشته است. علتي كه بيشتر به تخم مرغ رابطه داشته است تا به نوروز. به اين مفهوم كه هديه دادن تخم مرغ ريشه در باور هاي بت پرستانه دارد كه از هزاران سو بدينسو رواج داشته است. در پندار هاى دينى فينيفي ها، يونانيها، مصري ها و هندي ها رابطه اي ميان خدا و آفرينش و تخم مرغ موجود بوده است. به عبارت ديگر: آنها خدا را در تخم مرغ مى ديدند. يكي از اين پندار ها اين بود كه شب آبستن شد و از او تخمي به دنيا آمد و همان تخم هسته نظام آفرينش قرار گرفت. مصريهاى قديم تخم مرغ را رنگ نموده و تقديم خدايان شان مى نمودند. يكي از نظريات بسيار رايج در ميان مصريهاى عصر فرعوني اين بود كه خداي آفتاب از دل نخستين تخم در جهان بيرون شد و سپس به آسمان عروج نمود. از دوره هاي بسيار پيش تا عصر ابو حفص كبير و تا امروز، همزمان با جشن نوروز دو مناسبت دينى ديگر تجليل مى شود كه يكى مربوط به مسيحى ها مى شود و ديگرش به يهودي ها تعلق دارد. مسيحى ها عيد خود را "عيد الفصح" مي نامند كه در غرب به نام "ايستر" شهرت يافته است. مسيحى ها را باور بر اينست كه در اين روز عيسى عليه السلام از گور بر خاست و از همين لحاظ آن را "عيد قيامت" نيز خوانند. همزمان با همين مناسبت يهودي ها عيد ديگري دارند كه آن را "پساك" خوانند. يهوديها معتقد اند كه در اين روز خداوند قبيله "بني اسرائيل" را از دست مصري ها نجات داد. يكي از آداب و رسوم اين جشن در ميان پيروان هر دو دين رنگ كردن تخم مرغ و اهداي آن به همديگر است كه مفهومي نمادين داشته و همين امروز در تمامي جوامع مسيحى و يهودي رايج است. برخي تخمهاي پلاستيكي را از بازار مي خرند و به همديگر تحفه مى دهند. نويسنده اين سطور معتقد است كه سخن ابو حفص و فتواي او در زمينه همين اعتقاد ديني به تخم و آداب و رسوم اين دو عيد بيان شده است. علامه محمد اقبال لاهوري در رساله گرانسنگ "احياي فكر ديني در اسلام" مى نويسد كه امام ابو حنيفه آمد و فقه رأي و درايت را اساس گذاشت تا براى ما بفهماند كه هنگام مطالعه سخن خدا و پيامبر بايد عقل ما نيز حضور داشته باشد، ولي "برخي" از پيروان آن امام بزرگ آمدند تا سخنان خود آن امام را در غياب عقل مطالعه نمايند.

در پايان يك نكته مهم را نبايد فراموش نمود و آن اينست كه پيروان اديان مختلفي در امتداد تاريخ شان نوروز را با خرافات آلوده ساخته و با افسانه و اسطوره عجين ساخته اند. هم زردشتى ها اين كار را كرده اند هم مسيحي ها و هم مسلمانان، بي خبر از اينكه نوروز به هيچ دينى مربوط نبوده و به هيچ مذهبي پيوند ندارد. نوروز را خداوند در صبحدم هستي آفريد و تا زماني كه زمين به دور خورشيد مي چرخد نوروز هم وجود خواهد داشت. انتخاب نوروز نه به خاطر تخت نشيني يك شاه و پيروزي شاه ديگري بوده است طورى كه دانشمندان بزرگي چون ابو ريحان البيروني و فردوسي و ديگران بدون هيچ سند معتبر تاريخى افسانه بافته اند. جشن نوروز دست كم پنجهزار سال مى شود كه بر پايه علوم رياضي ، دانش فلك و تجربه و بر مبناي نياز هاي طبيعي بر خاسته از اوضاع و شرايط كشاورزي و دامپرورى از سوى ملل مختلف و تمدنهاي گوناگوني تجليل مى شود. در شرايطي كه كشور ما بسر مي برد گروهي آمدند و زخم ديگر ي بر سينه نوروز گذاشتند و آن سياسي ساختن اين مناسبت غير سياسي است كه با نوروز و فلسفه وجودي آن سازگارى ندارد. نوروز را بايد از دست افسانه و اسطوره و خرافه و سياست و تحجر نجات داد.

در رابطه به نوروز سخنان زيادي گفته شده و ما با كوهي از سؤفهم روبرو هستيم، اگر حيات باقي بود رساله مفصلي را بر آن تخصيص داده و به اندازه فهم متواضعي كه از دين و رابطه اش با نوروز داريم برداشت خويش را در پيشگاه خواننده عزيز قرار خواهيم داد تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.


 

بياييد از فعل و انفعالات بهار و دگرگونى طبيعت درسى براى تحول و دگرگونى درونى خويش بگيريم.بياييد همزمان با تكاندن خانه ها، بالاخانه هاى مغز خودرا نيز تكانى داده و زنگار كهنگى و افسردگى از آئينه دل و دماغ بشوئيم.

بارى ديگر نوروز از راه رسيد. از راهى به درازى هزاره ها. از جايى كه كودك تاريخ هنوز نوشتن را نياموخته بود. طبيعت به پيشوازش مخمل سبز زمين را فرش نموده و سپاه سبزه و گل و رويندگى دست بسته به استقبالش ايستاده اند. حضورش شكننده طلسم سرما و سكون است و نسيمش زندگى بخش سرزمين دل و دماغ.
نوروز يكى از باستانى ترين جشنهاى تاريخ بشر است. ميگويند كه انسانها از دوره هاى بسيار قديم تاريخ روزهايى را جشن مى گرفتند، و همچنان آمده است كه انسانها در نخستين مراحل زندگى اجتماعى خويش متوجه تكرار رويدادهاى طبيعى و بازگشت فصول سال شدند. جشن نوروز در تعريف ساده اش چيزى جز تلاقى اين دو پديده نيست. سنت هاى آغاز سال نو، ريشه اى جهانى دارند ولى نوروز ما چيز ديگرى است.
ساكنان حوزه ما كه به حكم طبيعت و شيوه هاى توليدى نياز به دانستن فصول شخم زنى، دانه پاشى و برداشت محصول شان داشتند، فصول سال را بر اساس گردش آفتاب مى سنجيدند كه آنرا تقويم دهقانى نيز گويند. نوروز جشن آغازهمين تقويم است كه گرد افسردگى از سيماى انسان مى زدايد همانطورى كه در كالبد طبيعت روح و در رگهاى هستى خون مى دمد و براى همه طراوت و شادى به ارمغان مى آورد.
نوروز داراى ويژگيهايى است كه آنرا بر جشنهاى ملل و نحل ديگر برترى مى دهد. نوروز در حوزه تمدنى ما پاسخگوى الزامات مادى و معنوى جامعه است كه انطباق، هم سويي و هماهنگى آن با شيوه هاى توليدى و نيازمندى هاى جغرافيايى و ساختارهاى اقتصادى ضامن تداوم و استمرايت آن در امتداد قرون و اعصار بوده است.
نوروز يك قرار داد مصنوعى اجتماعى و يا يك جشن تحميلى دولتى نيست. نوروز جشنى نيست كه با تولد و يا تاجپوشى اين و آن بميان آمده باشد. نوروز ابزارى براى تثبيت قدرت سياسى فلان و علان هم نيست. نوروز در بستر سبز طبيعت و در كنار آبشاران خروشنده سرزمين ما زائيده شده است كه بلبل هزار دستان، نسيم عطر بيز بهار و فرش رنگين سبزه و شگوفه مقدمش را گرامى ميدارند.
نوروز جشن طبيعت است و رستاخيز زيبائى و شور و شگفتن و موسم روييدن و بوييدن. در غرب جشنى دارند كه آنرا (كريسمس) نامند. در اين روز مردم از فابريكه ها و دفتر ها و كوچه و بازار در پشت درهاى بسته رستورانتها، سالونهاى زير زمينى و در ميان چهارديوارى هاى ملالت آورى جمع مى شوند كه گلهاى آن كاغذى و رنگهاى آن مصنوعى و فضاى آن آگنده از دود دلگير سگرت و بوى نا مطبوع شراب است. اما نوروز، ما را به دامان باز طبيعت فرا ميخواند تا در زير چتر نيلگون آسمان محفلى آرائيم كه قندليش آفتاب، موسيقى اش نغمهء بلبل، رقصش پرواز خرامان كبوتر، پاى كوبي اش خيز مستانه آب و عطرش بوى خوش گل و سنبل است.
سرزمين ما كه گهواره نخستين سنت نوروز است در مسير تاريخ پر فراز و فرودش هميشه نوروز داشته است تا آنكه طالبان اين (متوليان بتكدهء استبداد) آمدند و كشور را از مسير تاريخ به مسير تاريك استقامت دادند. در سايه سياه اين رژيم نوروز مناسبتى ضد دينى اعلام شد. غافل از اينكه نوروز سالگرد خويشاوندى انسان با آفرينش و طبيعت بوده و اسلام بعنوان آئينى جارى در سراپاى هستى در همسويى با نوروز قرار دارد. مسلمانها در تمامى ادوار تاريخ نوروز را گرامى داشته اند. اين جشن از طريق مسلمانان تا اسپانيا رسيد. فاطميهاى مصر آداب و رسوم نوروز را پذيرفته و آنرا در مصر رواج دادند. خلفاى اموى و عباسى اين روز را با شوكت خاصى جشن مى گرفتند. سلاطين عثمانى و شاهان هند هم نو روز را برگزار مينمودند. آري! حكومتهاى مختلفي اين جشن را پذيرفتند، از آن مايه گرفتند و بر آن افزودند.
علامه صلاح الدين سلجوقى معتقد بود كه مردم افغانستان نوروز را هم مسلمان ساخته اند. او در صفحه (309) تقويم انسان خود مى نويسد: " ما در بلخ از قديم جشنى و بلكه دو جشنى داشتيم؛ يكى جشن نوروز و ديگرش جشن مهرگان كه اين دو جشن خيلى ها قديم است و شايد قدامت آن تا زمان جمشيد و حتى پيش از آن امتداد پيدا كند. دين مقدس اسلام و مخصوصا در اوايل نشر و تبليغ خود مى بايست رسوم باستانى را كه تازه كننده عادات و اخلاق و عقايد آن گفته مى شود منع مى نمود (طورى كه در روز ها ودوره هاى اول منع شراب، ظروف آنرا نيز ممنوع الاستعمال قرار داده بود). ولى بعدها كه مردم آثار جاهليت را فرامو ش نمودند ديگر استعمال آن ظروف ممنوع نبود، آرى فقها برپا نمودن جشن نوروز را روا نمى دانستند. مگر واقعه ايستر در كشور هاى ما نيز روى كار آمد. متصادف با روز نوروز حضرت على (رض) به خلافت نشسته و طبيعى است كه براى شيعه اماميه بهانه خوبى بود كه نوروز را به اين نام روز شادى و خرمى دينى اسلامى خود قرار بدهند… ولى ظاهر شدن مرقد حضرت على در بلخ به مردم سنى افغانستان نيز مرجعى پيدا كرد كه بنام ميله (جشن) گل سرخ (شقايق و لاله) كه در آغاز فروردين از در و دشت و وادى سر مى زند و نيز بنام بر افراشتن جنده (درفش) حضرت شاه ولايت روز نوروز كنون نيز مسلمان شده است و به تجليل تمام در بلخ گرفته مى شود، و از تمام كشور براى شمول درين روز دينى كه لواى حضرت سخى (حضرت على به اصطلاح افغانها) بالا مى شود مردم به بلخ سفر ميكنند، و اين لوا نيز اصل اسلامى ندارد … بلكه نمونه اى است از درفش هاى بلخى جمشيد و درفش كاويانى فريدون و كيانى ها".
ولى نوروز مربوط به هيچ دين و آئينى نيست. با آنكه زردشتى ها آنرا از خود مى پندارند ولى در تمام اويستا يادى از آن نرفته است. در حالى كه پاپهاى مسيحى از سال 313 ميلادى تا سال 1622 به مدت بيش از 13 قرن اين روز را تجليل مينمودند و مسيحى هاى مصر تا همين حالا نوروز را بنام جشن (شم النسيم) برگزار مينمايند ولى نوروز ارتباط خاصى با آئين مسيحيت ندارد. گروهى از مسلمانها ميخواهند آنرا به على بن ابى طالب پيوند دهند در حالى كه بر اساس روايات و اعتقادات برادران شيعه ما واقعه غدير خم يك هفته قبل از نوروز بوده است و روزى كه امام على (كرم الله وجهه) هم خليفه شد اواخر ماه جوزا بود نه روز نوروز. نوروز فراتر از تاريخ و مذهب است و ريشه هاى آن در ژرفناى تاريخ و فراتاريخ منطقه فرو رفته است. نوروز مشروعيت خود را از رگ گل و نغمهء بلبل و " بوى باران، بوى سبزه، بوى خاك، شاخه هاى شسته، باران خورده پاك" كسب كرده است. 
ما امروز سخت نيازمند نوروز هستيم. در اين زمانى كه از دين گاز اشك آور ساخته ايم، در اين روزگارى كه هر روز حق و ناحق پرچم سياه ماتم مى افرازيم و عزادارى و سوگوارى هاى ما را پايانى نيست ما نيازمند مناسبتهايى هستيم كه كفه شادى هاى ما را بر كفه سوگوارى هاى ما سنگينى بخشد.
ما نيازمند نوروز هستيم زيرا حوادث طبيعى و سياسى چون قحطى، خشكسالى، جنگ، فساد، زلزله، طالبان، مافيا، تفنگ … چنان ما را كوفته اند كه ريشه سرور و قدرت خنده در روان ما خشك شده و تخم كينه و عقده و يأس و تباهى در سرزمين دلهاى ما پاشيده شده است. آيا در چنين اوضاعى سزاوار نيست تا از همه وجود نعره سر دهيم كه "گوييد به نوروز كه امسال بيايد".

ما نيازمند نوروز هستيم زيرا سنتهاى اجتماعى و قوانين طبيعت در آن انطباق مى يابند. ما هنگام تجليل از نوروز نيازمند بلند كردن پارچه اى نيستيم زيرا درفش سبز نوروز به بلنداى هندوكش و بابا و البرز و دماوند و به پهناى سرزمينهاى خوابيده در مرزهاى آمو و رود سند و نيل بال افشانى مينمايد.
ما نيازمند نوروز هستيم زيرا اگر نوروز را سرآغاز دست بردارى از زندگى عشايرى به زندگى كشاورزى ميدانند، ولى ما تا همين حالا كه آغاز قرن بيست و يكم است نتوانسته ايم بدويت و فرهنگ جنگ و كينه و بلند پروازى هاى آنرا پشت سر نهيم. نوروز سالروز انتقال از بدويت به مدنيت و كشاورزى و استقرار است. نوروز يكى از سمبول هاى بارز هويت جمعى ما است.
ما به نوروز احتياج داريم زيرا نوروز وحدت مى آورد. نوروز نقطه تلاقى گروه هاى قومى و اعتقادى مختلف كشور و منطقه ما است. اين مناسبت در محدوده افغانستان عامل تحكيم وحدت و در گستره سرزمينهاى مجاورعامل همبستگى منطقه اى بشمار مى رود. نوروز جشن مردمى است كه از كوه هاى پامير تا انتهاى كوه هاى كردستان و سوريه و قفقاز و خليج فارس و رود سند سكونت دارند.
اين اولين نوروز نيست و آخرين آن هم نخواهد بود. شب بدنبال روز و روز بدنبال شب مى آيند و ميروند ولى اين عمر ما است كه ديگر نمى آيد. بيائيد با فرارسيدن بهار و بيدار شدن زمين و سبزه هاى خفته ما نيز از خواب چند قرنه زمستانى بيدار شويم كه كاروان ترقى بشر منتظر كسى نمى ماند.
بياييد از فعل و انفعالات بهار و دگرگونى طبيعت درسى براى تحول و دگرگونى درونى خويش بگيريم. بياييد همزمان با تكاندن خانه ها، بالاخانه هاى مغز خود را نيز تكانى داده و زنگار كهنگى و افسردگى از آئينه دل و دماغ بشوئيم.
نوروز در ادبيات ما هميشه سمبول زايش و رويش و منبع الهام سخنوران بوده است. مولانا اين بلبل شوريدهء گهواره نخستين نوروز ميگويد:

 

گفت پيغمبر به اصحاب كبار

تن مپوشانيد از باد بهــار

آنچه بر جان درختـان ميكند

نيز برجان شما آن ميكند

خواجه بشير احمد انصارى
كانكورد – كاليفرنيا

 

 

جام غور: این دو مطلب از وبسایت شخصی محترم خواجه بشیر احمد انصاری گرفته شده است.