آرشیف

2015-2-4

م. ویانس

مرگ مـــــن روزی فــــرا خواهد رسید۰۰

 
   عزیزان انترنت خوان شاهد بز کشی بزرګ قلمی میان محترم باقی سمندر از کابل ومحترم اسماعیل محشور از سویس به ارتباط چګونګی جریان کشته شدن هنر مند محبوب کشور(در حقیقت هنر مند تکرار نا شدنی)مرحوم احمد ظاهر بودند وهستند۰  اینکه مرګ احمد ظاهر چګونه صورت ګرفته(دستوری بوده،تصادفی،حادثه ترافیکی ویاهم جنایی) صدور حکم قاطع یا نهایی کاری است مشکل۰ خواننده ګان محترمیکه نوشته اقای محشور را تحت«احمد ظاهر هنرمند بی بدیل ولی بد چانس = و مرګش به زود رسی نور فرارسید»واز آقای سمندر را تحت کلیشه«دوسیه قتل احمد ظاهر،ایا احمد ظاهر هنرمند بی بدیل کشور ما را جنایتکاران خلقی به مانند هزاران جوان دیګر کشور ما بشهادت رساندند،یا بر حسب تصادم ترافیکی جوانمرګ شد۰» (که اقای سمندر د ربعضی موارد دور از موضوع تحت بحث،بر شخصیت ومسایل شخصی آقای محشور حمله کرده، فکر میشود کاری خوبی انجام نداده)مطالعه فرموده اند، لطف نموده این چند سطر را که من از جریان دیده ها وشنیده های خود برشته تحریر می آورم،نیز با حوصله مندی مطالعه بفرمایند۰ توصیه صمیمانه وصادقانه آنست که در صدور حکم عجله نکنند۰ زیراناګفته های دیګری در راه است۰ کس ویا هم کسانی در قید حیات اند که شاهد عینی این حادثه دلخراش بوده ومیتوانند با تحریر وارسال چشم دیدهایشان در روشن کردن(شدن)هر چه بیشتر این واقعه المناک کمک نمایند۰  تلاشم آنست تا جریان حادثه را بدون کم وکاست،انچه دیده وشنیده ام با زبان وادبیات ساده وحدالمقدور عام فهم برشتهء تحریر بیاورم۰ زیرا از یک طرف زبان عامیانه نه تنها کفیت نبشته را زأیل نمیسازد،بلکه دلنشین تر هم خواهد ساخت۰ از جانب دیګر تجربه نشانداده که کاربرد کلیمات واصطلاحات نامانوس در ادبیات نوشتاری مادیګر سر دل تعدادی از خواننده ها ریخته است۰ بخاطر جلوګیری از طوالت کلام وبا احترام ګذاشتن به نوشته های اسماعیل محشور و باقی سمندر تحت عناوین تحریر شده درفوق از یکطرف،واز جانب دیګر با بلند کردن دست دعابه ارواح هنرمند مشهور کشور احمد ظاهر(بلبل خوش الحان کابل)وسایر جوانان عزیز مان که با هزاران آرمان وآرزوایکه در دل داشتند،نادیده وناخورده بدست آدمخواران سرخ وسبز از نعمت زنده ګی محروم ساخته شده اند،به اصل موضوع برګشته، جریان دیده ها وشنیده هایمرا برشتهء تحریر میاورم۰  ۲۴ جوزای ۱۳۵۸ خورشیدی شهر چاریکار: ساعت نه(۹)ویا هم نه وسی دقیقه قبل ازظهر ۲۴ جوزای ۵۸ در حالیکه مصروف انجام کارهای اداری/دفتری ام بودم،یکی از دوستان سابقه ام وارد دفترم ګردید۰ از دیدن او بعداز یک مدت طولانی، نهایت خوشحال ګردیده،از کار دست کشیدم۰ هدایت دادم چای آورده وبګذارند تا دریک فضای آرام صحبت نماءیم تاخاطرات روزهای خوش وفراموش ناشدنی مانرا یکبار دیګر تازه سازیم۰  ساعت ۱۱ بجه بود،به پیشحدمت وظیفه دادم تابه چاشت ما از مشهور ترین کباب فروشی شهر چاریکار که در فصل ګرما در پهلوی کباب پزی،شیر یخ،ژاله ونوشابه سرد نیز میفروخت،غذا بیاورد۰ برایش هدایت دادم تا کباب را وقتر فرمایش بدهد۰ این بآن دلیل بود که بین ساعات ۱۲ تا ۱۴ بعداز ظهر ازدحام زیاد میګردید۰زیرا مصادف با رسیدن بسهای مسافر بر ولایات شمال هندوکش بجانب کابل بود و  بعضآ غرض صرف غذا در چاریکار توقف میکردند،در همچو اوقات که بقول مردم(بیروبار)زیاد میشد،آشپزها ګوشتهای شب مانده(باسی) را کباب میکردند۰ پول دادم بزودی برود و غذا فرمایش دهد ،که تاساعات ۱۲ الی ۱۳ آماده شود۰ بدلیل ګرمی هوا،جلوګیری از ضیاع وقت وآرامتر بودن فضای شعبه نسبت به رستورانت،از رفتن به دوکان کباب پزی صرف نظر کرده بودیم۰ هنوز وقتی زیادی از رفتن پیشخد مت نګذشته بود که در زده شد موصوف داخل دفترګردیده، ګذارش داد که ا حمد ظاهر با دودختر(زن)ویک مرد در پیشروی کباب پزی بودند(همین اکنون اسم آن بخاطرم نیست) وبرای شان چند خوراک کباب خریدند۰ موتر مقبول داشتند۰ اضافه کرد این بار اول بود که من احمد ظاهر را از نزدیک دیدم۰ بر عکس تصورم آنقدر که مردم میګفت،مقبول نبود۰ قد وګردنش کوتاه وشکمش هم کلان(بیرون بر آمده) بود که به قداش چندان نمی خواند۰پیشخدمت بحرفهایش ادامه داده،اظهار داشت که: در حالیکه نشه معلوم میشدند، درسیت عقب موتر شان بوتل شراب هم داشتند۰زیاد مردم جمع بود و اورا تماشا میکردند۰ در بین مردم تبصره بود که با دختر ها به سالنګ میرود۰ و۰۰۰ و۰۰۰ ۰ در ختم سخنانش در حالیکه من تاحدودی قهر بودم،برایش ګفتم تورا فرستادم غذا بیاوری، تو برایم قصه احمد ظاهر،دختر ها وکباب خریدن انها را باز ګو میکنی۰خلاف عادتم که هیج علاقه نداشتم به آدرس کسی حرف درشت بزنم،غیر ارادی ګفتم او یک آدم عیاش  است۰این دو بد بخت(دو دختر) را شکار نموده وغرض عیاشی به سالنګها میرود۰بمن وتو ارتباط ندارد که چه میکنند وکجا میروند۰ غذا آوردی؟جواب داد خلیفه ګفت(هدفش نفر موظف هوتل بود) نیم ساعت بعد تر بیا ګوشتهای تازه تر را پخته میکنیم۰ برایش به تاکید اظهار داشتم،عاجل رفته و غذا بیاورد،که چنان کرد۰ من، دوست مهمانم وچند نفر از همکاران نان چاشت را در شعبه باهم صرفکردیم  دوست ام حوالی ساعت سه(۳) بجه بعداز ظهر تقاضا کرد اجازه بدهم تا برود۰ هر قدر اسرار کردم شب بماند،قبول نکرد۰اما وعده داد در تعطیلات هفته آینده بیاید تا با هم بباغ ګلبهار برویم۰ اورخصت شد (رفت)و من در دفتر کارم تنها ماندم۰ روزهای نهایت دراز(طولانی) نیمه دوم ماه جوزاګرم و خسته کن بود۰ هنوز دفتر را ترک نکرده بودم که همکار ما از علاقه داری سالنګ تلیفونی اطلاع داد که احمد ظاهردر راه بر ګشت از سالنګها بطرف چاریکار در حد فاصل  بین علاقه داری سالنګ و ولسوالی جبل السراج کشته شده است۰ چون تلیفون را من جواب میدادم واز جانب دیګر در مورد سفر احمد ظاهر با سه نفر دیګر(انطوریکه در فوق تحریر شده)قبلآ اطلاع داشتم خواستم ازش به تفصیل معلومات بدست بیاورم۰ با آنکه لین(خط) تلیفون ما مصوونیت نداشت(تلیفونهای شهر چاریکار در آن وقت نیمه اتومات بود۰ اول باید بمرکز مخابرات زنګ میزدی وخواهش میکردی تا ترابا شماره ویا مرجع مورد نظر ارتباط بدهد۰هرګاه کارمنددستګاه(سوچبورد)میخواست حرفها را ګوش(کنترول) نماید، مشکل نبود۰درین وقت یک خلقی دو آتشه بګمان غالب بنام ویا
تخلص«غمي»از مردمان غوربند که ګفته میشد قبلا کارمند عادی مخابرات پروان(چاریکار)بوده،بحیث مدیر عمومی مخابرات ایفای وظیفه میکرد وګفته میشد که ګاهګاهی به مکالمات تلیفونی مردم ګوش میداده است)باآنهم هر چه میخواستم بشرح ذیل از او پرسیدم: چند نفر کشته شده؟ جواب داد تنها یکنفر۰(با آنکه قبلا از شخص کشته شده اسم برده بود،باز هم از او پرسیدم) کی کشته شده است؟ جواب داد: احمد ظاهر۰ پرسیدم کاملا مطمین هستی که او مرده؟ جواب داد بلی! او در همان لحظات اولیه جان سپرده است۰ سوال کردم جریان حادثه از چه قرار است؟آیا کسی اورا کشته؟آیا توسط شورشی ها کشته شده؟(آنوقت به مخالفین رژیم شورشی میګفتند۰واز جانب دیګر این سوال را بخاطری پرسیدم که تازه اولین ګروپهای مخالف دولت تشکیل شده بود واز اشخاصی بنامهای وکیل قیوم وپهلوان احمد جان بحیث سران ګروهکهای ضد رژیم در ولسوالی پنجشیر اسم برده میشد۰ همچنان یک هفته ویا هم ممکن ده روز قبل ازین تاریخ،پایین تراز علاقه داری سالنګ، تقریبآ در همین حدود وثغور محل حادثه ترافیکی وکشته شدن احمد ظاهر،از کوه های جناح چپ سرک عمومی کابل- مزار بالای یک عضو حزب خلق(اسمش را روی مصلحت تحریر نکردم) که به سواری موتر سایکل عازم جبل السراج بود،فیر صورت ګرفته بود امابه موصوف آسیب نرسید ) جواب داد:نخیر شورشی ها نکشته اند۰ پرسیدم مردم محل کشته؟ جواب داد نخیر مردم محل هم نکشته۰ شتابزده پرسیدم پس به چه شکل و چګونه کشته شده؟ جواب داد:  ظاهرآ در یک حادثه ترافیکی۰ پرسیدم یعنی چه؟ جواب داد که میګویند موترش در نتیجه تیز رانی(سرعت بالا) از کنترول خارج وبه دیوار برفګیر(استنادی) بغل سرک خورده(برخورد کرده)ودر نتیجه ای برداشتن جراحات عمیق بسرش وخونریزی شدید ناشی از آن،ازبین رفته(مرده)است۰ پرسیدم سایر همراهانش چطور است؟(طوریکه قبلا نګاشته ام از رفتن چهار نفر به سالنګها ،بواسطء پیشخدمت شعبه خبر شده بودم) جواب دادکه سایرین همه جور و زنده اند۰(با خودم ګفتم جالب است تنها یکنفرمرده) سوال کردم جسد اش کجاست؟ جواب داد به جبل السراج انتقال داده شده۰ پرسیدم دیګر چی؟اظهار داشت اضافه ترازین چیزی نمیداند۰ ازش خواهش کردم اګر خبر جدید تری بدست ات رسید برایم اطلاع بده،من بدفتر هستم۰(درین وقت تقریبآ رسمیات دفاتر ختم شده بود)جواب داد خوب است۰ بااو خدا حافظی کردم۰ پیوست خدا حافظی با او به سنترال مخابرات چاریکار زنګ زده وخواهش کردم من رابا دفتر قوماندان څارندوي(پولیس)ارتباط دهند۰(شخص بنام علی محمد مجبور درین وقت قوماندان پولیس ولایت پروان بود)ارتباط تیلیفونی من با دفتر قوماندان پولیس بر قرار ګردید۰ ګوشی تلیفون را یکی از ظابطان قوماندانی برداشته و طبق معمول شعبات نظامی،خودشرا با ذکر نام ورتبه نظامی اش چنین معرفی کرد: بلی! ساتنمن۰۰۰ هستم،امر کنید۰ از صحبت (لهجه)اش فهمیدم که ساتنمن مذکور پښتو زبان است۰ بعداز معرفی خود بزبان پښتو برایش اظهار داشتم که: زه غواړم چې  قوماندان صیب(صاحب)سره خبري وکړم۰ قوماندان صیب تشریف  لري؟ جواب دادکه: بلی صاحب تشریف لري،خو همدا اوس په سنترال کښې دی۰(هدف اش از سنترال دفتر یا شعبهء مخابره ای
قوماندانی پولیس بود۰) پرسیدم:چا سره خبري کوي؟ جواب داد: زه نه پوهېږم چې چا سره خبري کوي۰ خو دومره پوهېږم چې کابل سره په ارتباط کښې دی۰ (آیاواقعا نمیدانست که با کی صحبت میکند ویا شاید هم بخاطر حفظ اسرار نظامی،لازم ندید بګوید با کی صحبت میکند۰) بهر صورت موفق نشدم با آقای مجبور قوماندان پولیس چاریکار ارتباط تلیفونی بر قرار نمایم۰زیرا بګفتهء ساتنمن۰۰۰ باکس ویا هم کسانی در کابل(قوماندان عمومی ژاندارم ویا مقام وزارت ) مصروف صحبت بود۰علاقه داشتم با کس دیګری از مقامات حزبی یا دولتی ولایت پروان تماس بګیرم۰ اما در نهایت ترجیح دادم منتظر بمانم۰ ازجانب دیګر انتظار داشتم شاید همکارم در علاقه داری سالنګ در صورت بدست آوردن خبر جدید،همرایم تماس تیلیفونی بګیرد، که نګرفت۰ دردفتر نشستم و منتظر رسیدن اخبار جدیدتر بودم۰ برایم چای خواستم۰ وقتیکه پیشخدمت چای آورد،بادیدن او این  حرفهایم که ګفته بودم:«او یک آدم عیاش است وباز این دو بدبخت
را شکار کرده وغرض عیاشی به سالنګها میرود» بیادم آمد که واقعا نا راحتم ساخت۰ من در دفترم بودم،از یک همکارم خواهش کردم یکمرتبه تا چوکات شهر رفته وبه بیند چه خبر است؟(کسانی که چاریکار را دیده اند،میدانند که اکثریت دفاتر دولتی درګرد ونواح همین یګانه چوک شهر موقیعت داشتند۰)هنوز در دفتر بودم وهمکارم بیرون نرفته بود،خبر شدیم که جسد احمد ظاهر را به شفاخانه چاریکار آورده اند۰ تا تقریبا حدود یکساعت دیګر هم در شعبه بودم۰اطلاع ګرفتم تعداد زیادی از مردم،جوانان وبخصوص دختران جوان پیشروی شفاخانه جمع شده اند۰طرف شفاخانه رفتم۰ دیدم واقعاازدحام زیاد بود۰ حین ورودم به دهلیز شفاخانه با ریس یا هم سرطبیب آن مقابل شدم۰( سر طبیب شفاخانه داکتر حیدر یوازي نامداشت که نطاق تلویزیون افغانستان نیز بود۰) از داکتر صاحب یوازي پرسیدم: میګویند حادثه بدی رخداده؟با کشیدن آه سرد جواب دادبلی۰ متاسفانه احمد ظاهر در نتیجه یک اکسدنت (حادثه ترافیکی) کشته شده۰ پرسیدم در نتیجهء اکسدنت کشته شده؟ جواب داد بلی۰ اضافه کرد راپوریکه به شفاخانه داده اند،حادثه ترافیکی ګفته شده درمورد هم سفر هایش پرسیدم۰جواب داد همه(هرسه نفر) جوړ/روغ هستند۰ پرسیدم جسد احمد ظاهر کجاست؟با دست بطرف یکی از اتاقهای شفاخانه اشاره کرد و خودش غرض انجام کدام کاری بطرف دیګر رفت۰ طرف اتاقیکه جسد احمد ظاهر درآن ګذاشته شده بود رفتم۰ چند نفر داخل اتاق بودند که هیچکدام آنها را نمی شناختم۰ رو به آنها نموده،تقریبا با اشاره(اشاره سر وچشم) پرسیدم میتوانم جسد را به بینم؟(فکر میکردم مسوولین امنیتی خواهند بود) یک یا دو
نفر از آنها مانند من به اشاره جواب مثبت دادند۰روی جایی را از بالای سرش دور کردم۰دیدم که علاوه از سرو روی او، تقریبا همهء سینه(صدر)اش نیز پر خون بود۰ آنطوریکه آقای محشور نوشته اند،سوراخ کوچکی در شقیقه اش نه،بلکه زخم نسبتا بزرګی در پشت قسمت اخیر چشم چپ اش درحالیکه خونها در اطرافش لخته (خشک)شده بود، اصل زخم تازه و نم داربه چشم میخورد وبه وضاحت نشاندهندهء آن بود که چیزی بزرګتر از میله المونیمی آفتابګیر موتر بوده که اصابت کرده۰صورت،ګردن وحتی قسمتی ازصدر اش کبود(سیاه)شده بود و هنوز هم ازجسدش بویی تند الکول بمشام میرسید۰(وقتیکه بامداد ۶ میزان ۱۳۷۵ جسد حلق آویز شده ای داکتر نجیبالله را در چهار راهی آریانا با شقیقه شګفته شده وسروصورت کبودش که در نتیجهء شکنجه ای چوچه های(سی آی ای و آی اس آی)یعنی طالبان بوجود آمده بود دیدم،دفعتا ۲۴ جوزا ۱۳۵۸ و جسد احمدظاهر بیادم آمد۰)من چیز دیګر نمیتوانم ونمیخواهم بګویم۰اما این را به صراحت ګفته میتوانم که قطروعمق جرح در شقیقه احمدظاهر بیشتر از آن مینمود که در نتیجه ای فرورفتن(بقول محشور) میله المونیمی آفتابګیر بوجود می آید، یا باید بوجود بیاید۰ از اتاقیکه جسد درآن ګذاشته شده بود خارج شدم۰ حین خروج اعلم ګل«همت» ښاروال(شهردار) چاریکار را نیز در دهلیز دیدم۰ این بار علاقه ګرفتم تا اګر ممکن باشد همسفران بګفته داکتر حیدر یوازي(روغ/جوړ) احمد ظاهر را نیز به بینم۰به این کار موفق شدم۰(اصلا کسی وجود نداشت که مانع این کار میشد) دیدن این بسلامت مانده ها از اکسدنت مرګزا خیلی جالب بود:
اول اینکه کاملا صحت وسلامت بودند۰ هیچکدام را  دست،پا، ګردن وکمرنه شکسته بود۰ بر عکس صرف دست یکی ازآن دو دختر خراشیده ګی سطحی و یک قسمت روی(صورت) محبوب الله نام زخم خیلی عادی داشت۰ دوم: با وجود آنکه آنها همه جریان حادثه را از سر ګذشتانده و به چشم سر ملاحظه کرده بودند،اما تشویش وناراحتی زیاد نداشتند۰ سوم:بجای اینکه مسوولین پولیس آنها را بمراجع امنیتی انتقال میدادند، بر عکس به شفاخانه آورده شده بودند۰و۰۰۰و۰۰۰و که همه سوال بر انګیز بود۰ نمیدانم قبلا کدام مرجع امنیتی از آنها درمورد چګونګی وقوع
حادثه استجواب کرده بودند یا نه؟ من بدون اجازه از مقامات امنیتی که در همچو موارد ضروری پنداشته میشود،(هیچ مسوول امنیتی حضور نداشت که ازش اجازه میګرفتم )بخودم اجازه دادم تا بطور شفاهی چند سوال از آنها به پرسم۰ اول از مرد پرسیدم۰ به بخشید اسم شما؟ کوتاه جواب داد: «محبوب الله دوست احمدظاهر۰» بعدا از دختر ها پرسیدم۰آنها خود را بمن باالترتیب«شهلا بنت دین محمدخان وشهناز بنت دین محمدخان»معرفی کردند۰از انها پرسیدم با هم خواهر ها هستید جواب دادند بلی۰ برایم جالب بود دو خواهر۰(آقای محشور آنها را شهناز و شکیلا بنت خان محمد شیخانی معرفی کرده است۰به آنچه برای من ګفته اند«شهلا وشهناز بنت دین محمد»کاملا متیقین هستم۰ اما از امکان دور نیست بمن بنت دین محمد وبه محشور بنت خانمحمد ګفته باشند۰ اینکه آقای محشور مدعی است با آن خانواده معرفت داشته واکنون هم میداند که در کدام کشور زندګی میکنند،من بر دین محمد یا خان محمد بودن اسم پدر انها اصرار نمیکنم۰طوریکه در سطور اول نګاشته ام دیده ها وشنیده هایم را بدون کم وکاست ونهایت صادقانه برشته تحریر می آورم۰من اززبان آنها شهلاوشهناز بنت دین محمد شنیده ام۰)´بخودم اجازه دادم باز هم سوال نمایم۰ از محبوب الله نام چیز دیګری نپرسیدم،اما به دختر هاګفتم اګر ممکن است جریان را نهایت فشرده بیان کنند۰ یکی از آنها با لهجهء خیلی قشنګ کابل اظهار داشت که:«به ایستګاه دهن حمام(یک ایستګاه پاینتر از ایستګاه لیسه عمر شهید یک چهار راه یا چهارسرکه است که درضلع راست آن یک محراب مسجد شریف ودر ضلع غربی آن ایستګاه بس بود که بنام حمام یا دهن حمام یاد میشد۰ م) منتطر ملی بس بودیم که آنها آمدند۰ (منظورش از آنها احمدظاهر ورفیق او محبوب الله بود)موتر شانرا پیشروی ما توقف داد ه وپرسیدند کجا میروید؟ما جواب دادیم حصهءاول خیر خانه میرویم و منتظر ملی بس هستیم۰ ګفتند بیاءید سوار شوید،ما هم آنطرف میرویم و شما رانیز میرسانیم۰ بمشورهء همدیګر سوار موتر آنها شدیم۰ وقتیکه به ده کیپک رسیدیم موتر را طرف کوتل خیر خانه پیش راندند۰(این قسمت از حرفها ی آنها با یاداشت یا ګذارش محشور متفاوت است۰ شما میتوانید نوشته اورا در سایتها مطالعه نماید) پرسیدم کجا میروید؟ما خو حصه اول میرویم۰ جواب دادند که موتر تیل ندارد واز تانک تیل زیر کوتل بموتر تیل می اندازیم۰ (منظور تانک تیل ده کیپک واقع در زیر کوتل خیرخانه است۰) ګفتم خوب است۰ وقتیکه از پهلوی تانک تیل تیر(رد) شدند باز هم پرسیدم کجا میروید؟ احمدظاهر جواب داد که به پشت کوتل  در سرای خواجه یکنفر هندو قرضدار من است،تاهمانجا میرویم۰ پولم را ګرفته،عاجل بر میګردیم وشما را الی کوچه خانه تان میرسانم۰ګفتم خوب است اما لطفا کمی زودتر۰ زیرا در خانه منتظر ما هستند۰جواب داد خیلی خوب کوشش میکنم۰(درین وقت میخواست بحرفهایش پایان بدهد امامن مداخله نموده،ازاو پرسیدم دیګر چه؟جواب داد که)وقتیکه از سرای خواجه ګذشتیم، پرسیدم اینجا کجا بود؟ جواب دادند مناطقی مربوط میر بچه کوت یا سرای خواجه خواهد بود۰ عاجل ګفتم شما خو ګفته بودید الی سرای خواجه میروید وحالا از آنجا ګذشتید۰ نمیدانیم شما کجا میروید؟(این قسمت با ګذارش محشور تفاوت دارد۰نمیدانم شنیده های من از زبان یکی از آن دو دختر به صحت قرین است یا نوشته اقای محشور۰ /الغیب عندالله/ اما نوشته من کاملا به نقل از ګفته های آن دو دختر تحریر شده۰) جواب دادند تا چاریکار ویا هم باغ ګلبهار میرویم۰ وقت توت است،کمی توت میخوریم واګر شد بدریای پنجشیر آببازی نموده وعاجل بر میګردیم،تشویش نکنید وقت کافی داریم۰ ما هم دیګر چیزی نګفتیم۰چون فهمیدیم آنها کاردل خودرا میکنند۰ یک وقت متوجه شدیم که از جبل السراج ګذشته وبطرف کوتل سالنګ میروند۰ګفتیم قرار بود به باغ ګلبهار بروید۰ کجا میروید؟ګفتند سالنګها بهتر است۰رفتیم سالنګها۰ بعداز ختم میله، دروقت باز ګشت چون بسیار نشه بودند موتر از کنترول شان خارج ګردیده وبدیوار بغل سرک خورد(اصابت کرد) و احمدظاهر شدیدا زخمی شد وبالاخره درنتیجهء خونریزی زخم اش
وفات کرد۰» صاحب این قلم متوجه نشدم تا به پرسم در وقت وقوع حادثه چه  کسی،احمدظاهر یا محبوب الله راننده ګی میکرد۰آنها هم درصحبت های خود تذکار ندادند۰قابل یادآوری است که بیشتر یک دختر حرف میزد و دیګرش با خونسردی تمام حرفهای خواهرش را میشنید وتایید میکرد۰جالب بود که محبوب الله نام نهایت خموشانه،اما با دقت به حرفهای دختر ها ګوش میکرد اما هیچنوع عکس العمل نشان نمیداد اضافه تر چیزی نپرسیدم وآنها هم بیشتر حرف نزدند۰ آقای محشور نوشته که احمدظاهر در سیت عقبی موتر نشسته بوده،یک یا چند مرتبه متوجه کیلومتر سنج موتر شده وبه محبوب الله پاچا هشدار داده تا آهسته براند۰ محبوب الله به هوشدار های مکرر او دقت نکرده تا بالاخره دریک دقیقه ویاهم چند ثانیه این حادثه پیش آمده دوستان محترمیکه نوشته باقی سمندر را مطالعه نموده،بخاطر خواهند داشت که موصوف چګونه از دیدګاه قانون!فزیک،قوه،عمل وعکس العمل فزیکی به توضیح! مطلب پرداخته است۰(بعضا دور از موضوع در چندین مورد هر چه دلش خواسته،ساخته و به هر طرفیکه خواسته تاخته۰ در فرهنګ نقد،تردید ویا هم تایید یک نوشته به این طریقه چندان ثواب نیست۰ در بعضی موارد محشور را مورد عتاب قرار داده،بر خصوصیات وزنده ګی شخصی او حمله نموده که به نظر من وسایرین از کفیت نوشته اش کاسته است۰)  این نګارنده که با قواعد جاذبه،ضربه،عمل وعکس العمل چندان بلدیت ندارد، نمیخواهد قضیه را از آن دید به بر رسی بګیرد۰ اما آنچه را که به چشم خود دیده/عمق جرح/درمورد اش میتواندبنګاردکه
الف: بیشتر،بزرګتر وعمیقتر از آن مینمود/بود/ که یک سر نشین سیت عقبی موتر در وقت اکسدنت باید بردارد۰آنهم درحالیکه سایرراکبین، بخصوص دونفر سیت های پیشرو/اول/ کاملا سلامت باشند۰
ب: سوال پیدا میشود سیخ المو نیمی آفتابګیر موتر بجای شقیقه ای شخص سیت اول، چګونه واز کدام طریق/راه/ به شقیقهءشخص سیت دوم/عقبی/ موتر رسیده؟ فکر نمیشود این سیخ لعنتی « هوشمند» بوده باشد۰
ج: اکسدنت جالب بوده۰ با این سرعت بالا/زیاد/ تنها یکنفر جراحت بسیار عمیق می بردارد و درهمان نخستین لحظات،جان میدهد و سه نفر دیګر کاملا صحت میماند،که باید آنها را حداقل دست، پا،سر یا کمر می شکست،که نه شکسته بود۰ ودهها چرای دیګر۰
بار دیګر جریان موضوع: وقتیکه از دهلیز بیمارستان شهر چاریکار خرج شدم،دیدم تعداد بشتر وبیشتر باشنده ګان شهر در ګرد ونواح شفاخانه جمع شده بودند که حتی جریان ترافیک را در یګانه جاده اسفالت شدهء شهر اخلال میکردند۰ من که قبل از آن هیچګاهی جسد مرده،آنهم با شقیقه ای شګفته شده وسر وصورت آغوشته بخون را ندیده بودم،خیلی احساس نا راحتی(حتی ترس وبیم)میکردم۰در صحن نهایت تنګ ومزدحم بیمارستان سیګارم را روشن کردم تااګر اندکی راحت شده وحواسم
جمع ګردد۰شاهد بودم که دختران جوان چګونه اشک میرختند۰(قابل تذکار است که همین روز در تالار سینما پروان محفل بزرګی فکر میکنم بمناسبت تجلیل از روز مادر تدویر یافته بود که اکثریت  مطلق اشتراک کننده ګان آن زنان و دختران بودند و بعداز ختم محفل هنوز آمد وشد آنها در جاده ای مرکزی شهر جریان داشت که جسد احمد ظاهر رابه بیمارستان چاریکار آورده بودند۰)  یکی از صدها زن حاضر در محل که در نزدیکم بود و در زیر چادری اش زار زار میګریست مخاطب قرار داده،پرسیدم خاله جان (باآنکه فهمیده میشد جوان است،خاله خطاب اش کردم) تو احمد ظاهر رادیده بودی و میشناختی؟ جواب داد : نه۰ پرسیدم پس چرا ګریه میکنی؟ جواب داد:«جوان بود۰ هنرمند خوب بود۰ مقبول بود و۰۰۰) ګفتم در مقدرات او از روز اول همین حادثه ترافیکی نوشته بوده و او امروز آنرا دید۰در حالیکه من با او صحبت میکردم، یک خانم چادری(برقع) پوش دیګر که از صدایش فهمیده میشد جوان است، بدون مقدمه حرفهای مانرا قطع نموده با لهجهء خاص چاریکاری ګفت که:«آلې که کشتند دیش،با میګن که ده حادثه ای ترافیکی مردس۰»(حالا که اورا کشته اند، میګویند که در حادثه ترافیکی کشته شده است۰)  من که تا یک لحظه قبل به حادثه ترافیکی وچګونګی آن فکر میکردم،با شنیدن کلیمه ای «کشتنددیش»تکان خورده،متوجه پهلوی دیګر قضیه شدم۰«کشتنددیش»واقعا تکان دهنده بود۰«کشتنددیش» ذهنم را سخت بخود مصروف ساخت۰از خودم می پرسیدم یعنی چه؟ چه کسی باید اورا کشته باشد؟چګونه کشته است؟بااستفاده از چه وسیله ای کشته شده؟چرا باید او را کشته باشند؟۰۰۰ودهها پرسش دیګر۰ هنوز در صحن بیمارستان بودم که اعلم ګل همت از داخل دهلیز شفاخانه خارج ګردید۰ذهنیت ام آن بود که همت از لغمان است مجردیکه بمن نزدیک شدو در حالیکه ناراحتی از سیما اش بوضاحت ملاحظه میشد، موصوف را مخاطب قرار داده وګفتم: بیچاره احمدظاهر در یک حادثه ترافیکی کشته شد۰ جواب داد:«خوراکي ووژل شو۰ ویل کېږی چې په یوه ترافیکي حادثه کښې وژل شودی، خو مګر۰۰۰» خو مګر ګفتن اعلم ګل همت مانند«کشتنددیش» ګفتن آن خانم چادری/برقع/ پوش سوال یر انګیز بود۰فهمیدم خیلی نا راحت است،دیګر با او حرف نزدم۰ درحالیکه نصوار بدهن داشت،از من تقاضای سګرت کرد وبرایش سګرت دادم۰استعمال همزمان نصوار وسګرت نمایانګر درجه نا راحتی او بود۰(نا راحتی او برایم جالب بود۰زیرا موصوف یکی از قصی القلب ترین کارمندان عالی  رتبه آنزمان ولایت پروان بود۰چیزیکه نزد او بی ارزش بود،بستن،  زدن،مرګ وکشتن بود۰ روی این دلیل نا راحت بودن او برایم جالب
مینمود۰)او را بحال خودش رها کرده ،از صحن شفاخانه رفتم بیرون۰ دفعتا متوجه شدم در حد فاصل روغتون وچهار راهی(چوک) چاریکار صدای غالمغال است۰ از دور دیدم آقای شهرالله شهپر مستوفی ولایت پروان است۰(آقای شهپر یکی از بنیانګذاران واشتراک کننده ګان کنګره موسس جریان دموکراتیک خلق در سال ۱۳۴۳ بود۰ موصوف در مسیر شاهراه کابل-پروان توسط نیروهای شورشی ربوده شده و بست آنها مظلومانه بقتل رسید۰) در حالیکه مخاطب معین نداشت،اما کلیمات ذیررا با خودش به آواز بلند تکرار میکرد: «مرد۰دیګرزنده نمیشود۰ دیګر او از بین رفت۰از پیش مارفت۰او را از بین بردند۰او را کشتند۰دیګر زنده نیست۰نامرد ها او را کشتند،نامرد ها او را کشتند۰۰۰»درین وقت چند تن از مامورین ملکی،که بګمان غالب کارمندان مستوفیت پروان بودند،تلاش میکردند اورا آرام ساخته،مانع ګفتن حرفهای او به آواز بلند شوند۰شخصا از چند متری متوجه اش بودم۰سخت نشه بود۰ روی وسر تاس اش سرخ شده بود۰چون با او معرفت قبلی نداشتم،همرایش داخل صحبت نشدم۰ حرفهای مرحوم شهپر،بخصوص که میګفت«۰۰۰نامرد ها اورا  کشتند»برای سومین بار شوکم داد۰«کشتنددیش» ګفتن خانم برقع پوش،«خو مګر۰۰۰» ګفتن آقای همت و«نامرد هااورا کشتند۰» از حرفهای شهپر،یکی بعد دیګرش ذهنم را سخت مشغول ساخته بود۰ دوباره جانب شفاخانه حرکت کردم۰ هنوز در چوک بودم که با یکتن از افسران قوماندانی پولیس که از قبل بااو معرفت داشتم( او پسر  خاله یکی از دوستان و همصنفیان دوران مکتب من و باشنده ای یکیازد ره های زیبایی ولسوالی نجراب ولایت کاپیسا بود۰)روبرو شده، ازش پرسیدم در مورد حادثه کشته شدن احمد ظاهر چه میدانید؟  جواب داد:یک هفته قبل غرض اجرای بعضی امورات به علاقه داری شیخ علی رفته بودم۰بعداز انجام وظیفه در راه برګشت دوشب در سیاګرد بودم(مرکز ولسوالی غوربند را سیاګرد میګفتند۰)وهمین نیم ساعت ویا هم چهل وپنج دقیقه قبل رسیدم۰ اما از کشته احمدظاهر در پل متک خبر شدم۰ مردم در متک میګفتند که احمد ظاهررا در راه سالنګ کشته اند۰این حرف هم بسیار جالب بود۰زیرا هنوز چند ساعت از وقوع حادثه نګذشته بود که مردمان مسیر راه علاقه داری
سالنګ الی چاریکار میګفتند«احمدظاهر راکشتند»چرا نمیګفتند در حادثه ترافیکی کشته شده؟هنوز مصروف صحبت بودیم که یکنفر  دیګر شامل جمع ما ګردید۰من اورا نمیشناختم۰اماآندو با هم معرفت داشتند۰ افسر پولیس از او پرسید کجا بودی؟ جواب داد در صحن شفاخانه بوده۰ پرسید در موردچګونګی حادثه چه شنیده وچی میداند (اکثریت حرفهای او مطالبی بود که درفوق تحریر شده وتکرار ان ضرور نیست)مطلب جدید در صحبت هایش به ارتباط داکتر ظاهر بود که اظهار داشت: میګویند به پدر احمدظاهر،داکتر صاحب ظاهر سابق صدراعظم افغانستان اطلاع داده بودند که احمد ظاهر زخمی شده است۰ داکتر ظاهر به چاریکار آمده بود،اما به او اجازه دیدن احمد ظاهر را نداده و ګفته بودند در اتاق عملیات است ۰مااورا عاجل به کابل میفرستیم۰داکتر ظاهر هم اسرار نکرده ودوباره بکابل بر ګشته۰ اظهار داشت در لحظات موجودیت داکتر ظاهر ،آقای شهپر را از ساحه دور ساخته بودند تا با سر وصدای او پدر احمدظاهر از جریان
با خبر نشود۰(چون من در موردآمدن داکتر ظاهر هیچ اطلاع نداشتم و ازکسی دیګر هم نشنیدم واګر راستش را بنګارم در همان وقت اصلا نمیدانستم که داکتر صاحب ظاهر در داخل است یاخارج،آزاد است یا زندانی،حتی زنده است یا مرده۰بنا صحت وسقم آمدن اورا به چاریکار تایید یا هم تردید کرده نمیتوانم۰) ۲۵ جوزا ۱۳۵۸ ش : قبل از ظهر ۲۵ جوزا با چند نفر طرف جبل السراج رفتیم۰ در بین مردم آوازه بود یا بعبارت دیګر مردم میګفتند که احمدظاهر بدستور داود تړون قوماندان عمومی ژاندارم پولیس بقتل رسیده است۰ شنیدن این حرفها برایم جالب و نامفهوم بود،بافکر کردم:چرا داود تړون؟آنهم در سالنګها۰ مګر تړون با همه قدرت اش نمیتوانست او را مانند صدها وهزار ها جوان دیګر یکه توسط سادست های آدم خوار قرن بیست یعنی دست اندرکاران رژیم کودتا در کابل وولایات،تیر باران ویاهم زنده-زنده زیر خاک شده ومیشدند،احمدظاهر رانیز چنان میکرد۰ بار دیګر اصل مطلب:  شخصا از زبان چندین نفر شنیدم که میګقتند:«تړون احمدظاهر را کشته است۰» از یک نفر بطور مشخص پرسیدم روی چه دلایل یا کدام دلیل وسند میګوید که احمدظاهر توسط تړون(بدستور تړون) کشته شده است؟ جواب داد:«خانم احمدظاهر وخانم داود تړون دختران کاکا بودند۰احمد ظاهر خانم اشراکه دختر کاکای خانم تړون مشد در  وقت حاکمیت داود خان کشته بود اما بدلیل داشتن واسطه ای قوی از زندان رها ګردید۰(جریان موضوع را در یکی از دو مقاله ای آقای محشور در مورد احمدظاهر مطاله بفرمایید۰)موصوف ادامه دادکه: «بعداز انقلاب تړون بفکر ګرفتن انتقام بود اما چون دختر حفیظ الله امین(موصوفه محصل دیپارتمنت فلسفه فاکولته ادبیات بود و بقول  مردم که زیر فشار پدرش جبرا وقهرا با اسدالله امین ازدواج کرد۰ اما مردم میګفتند که او احمدظاهر را دوست داشته!! است۰)حامی احمد ظاهر بوده،به این دلیل داود تړون برنامه اش مبنی بر قتل احمدظاهر را تطبیق کرده نمیتوانسته است۰تا اینکه سرانجام حمایت اسدالله امین را حاصل نموده،ومطابق پلان از قبل تعین شده،موفق شد احمد ظاهر راتا سالنګها کشانده وشکارش کند۰»از شخص مذکور پرسیدم که روی کدام اسناد ودلایل این حرفها را میزند؟(من باید توضیح نمایم که او به اعتماد یکی از اقارب و خویشاوندان اش که با ما بود حرف میزد ۰در غیر آن هیچکس جراءت زدن همچو حرفها را نداشت زیرا این کار بمفهوم خود کشی بود اګر کسی انجام میداد۰ م) این مرد جبل السراجی از چند نفر اسم برد« که به چشم خود دیده بودند یکعراده موتر /جی-ام-سی/(من این اسم را قبلا نشنیده واین نوع موتر را نمیشناختم) بموتر احمدظاهر مزاحمت میکرده تا اینکه موتر حامل او ازکنترول خارج شده و بدیوار برفګیر/استنادی/ بغل جاده بر خوردکرده وچند نفر ازموتر جیپ(جی-ام-سی) خارج ګردیده، ظاهرآ بنام کمک، اما در حقیقت پلان خود را تطبیق کرده اند»(الغیب عندالله) راستش را بنګارم مطالب فوق بمن چندان قابل فهم نبود۰ اما اینها حرفهای بودند که اکثریت مردم در همان اولین ساعات پس
از وقوع حادثه اظهار میداشتند۰
    بمحل وقوع حادثه رفتیم۰ موتر احمدظاهر را انتقال داده بودند۰ صرف یکمقدار روغنیکه از موتر ریخته بود هنوز هم روی اسفلت جاده معلوم میشد ودر بغل دیوار سرک کمی از توته های شیشه شکسته شده چراغ موتر نیز بچشم میخورد۰عده ای از باشنده ګان سالنګ هم حرفهای را میګفتند که مردمان جبل السراج میګفت و قبلا تحریر کردم۰ باز هم مینګارم با آنکه این حرفها برایم قابل فهم نبود و خیلی هم بدلم چنګ نمی زد، اما هر لحظه این ضرب المثل مشهور بیادم می آمد که:«تا نباشد چیزکی مردم نګویند چیزها» و یا اینکه میګویند «تا باد نباشد برګ درخت تکان نمیخورد» با خود فکر کردم که حتمآ چیزی بوده که مردم میګویند چیز ها۰ ورنه چرا در همه جاها(چاریکار،جبل السراج،پل متک،سالنګ۰۰۰) همین یک مطلب است که به تکرار ګفته میشود۰ خدا خودش بهتر میداند۰  بقول اسماعیل محشور هر سه نفر هم سفر احمد ظاهردر روز مرګش یعنی محبوب اله وآن دو دختر در قید حیات اند،توقع همه آنست تابا تحریر وارسال چشمدید های خود در مطبوعات داخل وخارج کشور، پرده ابهام از روی این معما بردارند۰ من بجای فکر کردن درمورد اینکه جریان قتل احمدظاهر حادثه ترافیکی بوده ویا هم عمل عمدی، بیشتر به این چند موردفکر میکنم:
   ۱- این دو خواهر در کجا بوده اند که صبح زود بخانه ای خود میرفتند؟
   ۲- هر ګاه آنها حاضر(موافق) نبودن به این سفر /مرګزا/ بروند،پس چرا در همان لحظات اولیه عکس العمل نشان ندادند؟اګر فرض کنیم در ده کیپک،سرای خواجه ومیر بچه کوت زمینه فرار یا حد اقل بلند  کردن سروصدا برایشان مساعد نګردید ویا هم فکر کنیم در داخل موتر ودر حال حرکت بوده وخارج شده نمیتوانستند،اما در چاریکار که موتر توقف نموده وآنها ازاو خارج هم شده بودند، میتوانستند سرو صدا بر پا نموده از مردم(تماشاګران خود)وپولیس محل تقاضای کمک نمایند،که نکرده اند۰ سوال پيدا میشود که چرا؟ پس هر کس حق دارد بګوید که آن دو دختر موافق بوده اند۰
   ۳- بلد(آشنا)بودن دختر هابا اسم اکثریت محلاتی واقع در مسیر جادهء کابل-سالنګ نیز قابل تامل است۰
   ۴- آیا هردو خواهر بفکر معاشقه همزمان بااحمدظاهر بودند؟فکر نمیشود چنین بوده باشد۰ زیرا مطابق ارزشهای معمول جامعه ما، هیچګاه دو خواهر در روز روشن در برابر چشمان یکدیګر دست به  معاشقه بازی نزده ونمیزند۰ سوال پیدا میشود که این دو خواهر(شهلا وشهناز) یا بقول محشور(شهناز وشکیلا)چطور حاضر شدند یکی در برابر چشمان دیګرش مورد معاشقه دو مرد(مست ودیوانه)قرار ګیرند؟
   ۵- چرا پولیس پروان با آنکه وظیفه اش بود،کمتر فعال وحاضر صحنه بود و۰۰۰و۰۰۰  آخرین مطلب ایکه درین مورد شنیدم،درست(۳۶۶) روز بعدتر بود صبح روز ۲۵ جوزا ۱۳۵۹ ش بدفتر خلیل زلمی پسر خوازک زلمی که در کمیته حزبی فاکولته ادبیات کار میکرد،داخل شدم۰ خلیل بدون مقدمه اظهار داشت:«احمدظاهر راکشتند،خو خان قره باغی هم کشته شد۰»(قابل تذکار است که خان قره باغی راننده تاکسی بود و در روز ۲۴ جوزا۱۳۵۹  در مسیر جاده میدان هوایی کابل در قلعه وکیل بی بی مهرو در داخل تکسی اش توسط یکنفر مسلح کشته شد وقاتل آن فرار نموده بود که هویت ان هرګز معلوم نشد) معنی حرف خلیل آن بود که احمدظاهر را که ګویا رفیق ما«پرچمی» بوده،خلقیها کشتند وما هم خان قره باغی را که «خلقی» ووابسته به خانواد ه تره کی بود،کشتیم۰هدف از تحریر مطلب اخیر این است که جناح پرچم حزب خلق هم مدعی بود که احمدظاهر را داود تړون بدستور مستقیم اسداله امین کشته است۰ باز هم باید ګفت که خدا خودش بهتر میداند ۰(الغیب عنداله)
مطالب تحریر شده دیده ها وشنیده های من به ارتباط جریان حادثه قتل هنر مند مشهور ،محبوب وتکرار ناشدنی کشور احمدظاهر بود که بطور فشرده اما بدون کم وکاست برشته تحریر آوردم۰
 
               (( م- ویانس ))