آرشیف

2015-1-16

عبدالظاهر سروری

محبت بـــــــــــی نظیر مادر
 

 
خوانندهګان نازنین جام غور سلام ! میدانید که محبت مادر طولانی ترین محبت در دنیا است که خستګی رانمی ‍‍‍پذیرد، ویک محبت بی نظیر در زندګی انسانها است  ومطلب را که من تهیه کردم در همین رابطه است که جواب این محبت واز خود ګذری مادر مهربان را یک فرزند چګونه با تنفر میدهد.
 
 
My mom only had one eye. I hated her… she was such an embarrassment
مادر من فقط یك چشم داشت. من از آن متنفر بودم … آن همیشه مایه خجالتی من بود

She cooked for students & teachers to support the family
آن برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مکتبی ها غذا ‍‍ پخته میکرد
 

There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me
یك روز آن آمده بود دم دروازه مکتب كه به من سلام كنه ومن را با خود به خانه ببره
 

I was so embarrassed. How could she do this to me
خیلی خجالت كشیدم آخر آن چطور توانست این كار را به من بكنه ؟
 
I ignored her, threw her a hateful look and ran out
به روی خودم نیاوردم، فقط با تنفربرایش دیدن كردم و فورا از آنجا دور شدم
 

The next day at school one of my classmates said, EEEEyour mom only has one eye
روز بعد یك همصنفی هم  من را مسخره كرد و گفت، مادر شما، فقط یك چشم داره!
 

I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear
فقط دلم میخواست یك رقمی خودم را گم و گور كنم. كاش زمین دهن وا میكرد من كاش مادرم یکرقمی گم و گور میکردم
 

So I confronted her that day and said If you're only gonna make me a laughing stock, why don't you just die
روز بعدبرایش گفتم، اگه واقعا میخوای من را شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟!!!

My mom did not respond
آن هیچ جوابی نداد….

I didn't even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger
حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم، چون خیلی عصبانی بودم.
 
I was oblivious to her feelings
احساسات آن برای من هیچ اهمیتی نداشت
 

 
I wanted out of that house, and have nothing to do with her
دلم میخواست از آن خانه برم و دیگه هیچ كاری با آن نداشته باشم
 
So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study
سخت درس خواندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
 

Then, I got married, I bought a house of my own, I had kids of my own
آنجا ازدواج كردم، برای خودم خانه خریدم، زن و بچه و زندگی ساختم
 

I was happy with my life, my kids and the comforts
از زندگی، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم
 

Then one day, my mother came to visit me
تا اینكه یک روز مادرم آمد به دیدن من
 
She hadn't seen me in years and she didn't even meet her grandchildren
آن سالها من ونواسه های خودرا ندیده بود
 
When she stood by the door, my children laughed at her and I yelled at her for coming over uninvited
وقتی ایستاده بود دم دروازه، بچه ها به آن خندیدند و من ګفتم چراخودرامهمان کردی ایجا بی خبر
 

I screamed at her, How dare you come to my house and scare my children: GET OUT OF HERE! NOW
سرش صدا زدم، چطور جرات كردی بیای به خانه من و بچه ها را بترسانی؟! حالاگم شو از اینجا! 
 

And to this, my mother quietly answered, Oh, I'm so sorry. I may have gotten the wrong address, and she disappeared out of sight
آن به آرامی جواب داد، من خیلی معذرت میخوام. مثل اینكه آدرس را اشتبای آمدم، و بعد فورا رفت و از نظر ناپدید شد
 

One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore
یك روز، یك دعوت نامه آمد در خانه من در سنگاپور برای شركت در جشن تجدید دیدارشاګردان مکتب
 
So I lied to my wife that I was going on a business trip
ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم
 

After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity
بعد از مراسم، رفتم به آن خانه قدیمی خودمان البته فقط از روی كنجكاوی
 

My neighbors said that she is died
همسایه ها گفتن كه آن زن  مرده
 
I did not shed a single tear
ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم
 
They handed me a letter that she had wanted me to have
آن ها یك خط  به من دادند كه مادرم  ازآن ها  خواسته بود كه به من بده اند
 

My dearest son, I think of you all the time
 I'm sorry that I came to Singapore and scared your children
ای عزیزترین پسر من، من همیشه به فكر تو بوده ام. من را ببخش كه به خانه شما سنگاپور آمدم و بچه های شمارا ترساندم
 

I was so glad when I heard you were coming for the reunion
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم که اینجا ميايي
 

But I may not be able to even get out of bed to see you
ولی من ممكنه كه نتوانم از جايم بلند شوم كه بیايم شما را ببینم
 

I'm sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up
وقتیکه بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
 

You see … when you were very little, you got into an accident, and lost your eye
 میدانی … وقتیکه تو خیلی كوچیك بودی، تو دریک تصادف، یك چشم خودرا از دست دادی
 

As a mother, I couldn't stand watching you having to grow up with one eye
به عنوان یك مادر، نمی توانستم تحمل كنم و ببینم كه تو بایك چشم بزرګ بشی
 

So I gave you mine
بنابراین چشم خود را به تو دادم

I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me in my place with that eye
برای من اقتخار بود كه پسرم میتوانست با آن چشم به جای من دنیای جدید رابطور كامل ببینه

With my love to you
با همه عشق و علاقه من به تو
 
 
 
درآخر تشکری میکنم ازجام غور که با جوانان همکاری میکند.
 بااحترام عبدالظاهر (سروری )
محصل دانشکده ادبیات وعلوم بشری دربخش زبان انګلیسی دانشګاه بلخ.