X

آرشیف

قصه های مادربزرگ
یادم هست قصه های مادربزرگ و دیگر زنهای فامیل و همسایه؛ که بعد از ظهرهای آرام, دور هم جمع می‌شدند، با خیال راحت اطلاعاتی درباره یکدیگر با هم رد و بدل می‌کردند و از نیات و تفکرات و خواسته‌های یکدیگر می‌شنیدند و می‌گفتند. من که در صحن حویلی مشغول بازی با همقطارانم می‌بودم, گاهگاهی از ماورای شوخی و شیطنت، با حس کنجکاوی، به آنها گوش فرا می‌دادم; چون هر قصه دلگرمم می‌کرد و مرا به جهان سادگیها گره می‌زد.
واقعیت این است که من از شنیدن قصه های شان لذت می‌بردم. قصه های شان مملو از آب و آتش زندگانی بودند. هر قصه، هر خنده، هر گفتگو و هر سؤتفاهم، مثل نور و پرستوها و بهار و جویبارهای چهاردهی، آغشته با پاکیزگی بود؛ و گفتگوی شان
لکه ای سیاهی بر روی سفید روزگار نبود.
آن قصه ها به هزار دلیل مرا بلافاصله به نجابت ذاتی پیوند می‌دادند و قلب نرم و کودکانه ام را که به پرنده ها شباهت داشت به جهان آزاد وصل می‌کردند.
همان قصه ها و دوستی ها و سرگرمیها ، معنای زندگی را در پرتوی احساسات من روشن می‌کردند و بدون آنکه بدانم زندگی هدف خاصی را دنبال می‌کند یا نه، با فطرتی آگاه به سادگیهای دور و نزدیک می‌چسبیدم و زندگی را خالی از درد و خشم و نفرت و کینه می‌دیدم. فکر می‌کردم همه جهان در همان قصه ها ، همنشینی با آدمها، بازیهای کودکانه و آب و هوای تازه، خلاصه می‌شود؛ و با گرمای درون به دهکده ای غریبانه نگاه می‌کردم و زمین آن را بهشت می‌پنداشتم. آن روزها و قصه های پیشین، شناخته شده ترین ذرات، برای بارورکردن خاطره ها و شخصیت درونی من استند؛ شخصیتی که آب‌دیده‌تر از دیگران، به گذشته ای ساده و پرمعنایش افتخار می‌کند.
ولی مدتهاست که دیگر با شنیدن قصه ها ، وجد و سرور و تفکر مثبت به سراغم نمی‌آیند؛ چرا که به نظرم، قصه های امروز برایم نوعی بی انتهایی و تکرار دردهاست. و اغلب، معنا و ارزش عمیقی در گفت و شنودهای امروز نمی‌یابم. و در درازای سالها، در گستره دوستی های کوتاه مدت و ناپایدار، در لا به لای گفت و شنودها، چنان ویژگیهای عاطفی و کرداری نیافته ام. به عقیده من قصه های امروز، همه، در اصلیت خود با هم مشترکند و هریک، عاری از صدای آشنایی و بوی دوستیها است که یکجا با تمام اعمال و رفتار آدمیان تغییر کرده اند.
به همان چند دلیل قاطع و روشن، دیریست که به قصه ها گوش فرا نمی‌دهم؛ در عوض به سایه ی خاطره ها تکیه می‌زنم، خودم را در حال کودکی و نوباوگی مجسم می‌کنم؛ و با شوق زیاد به یاد قصه ها و دوستیهای دیروز می‌افتم که زنهای چهاردهی در کنار یکدیگر آرام جمع می‌شدند و در صحن حویلی، و گاهی از پشت دیوارها یا بامهای گِلی، با هم قصه می‌کردند.
اکنون من آن خاطره ها را به نزدیک گوش دلم می‌برم؛ تا یکبار دیگر صدای بامعنای زندگی را بشنوم؛ تا یکبار دیگر قلب و روح من به گذشته های پاکیزه تر از امروز متصل شوند.
شهلا لطیفی
بیست فبروری ۲۰۲۲(میلادی)
May be an image of 1 person
X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.