آرشیف

2015-1-30

جهانگیر خراسانی

غوری هــــــــا ترک اند و یا تاجیک؟

  جوابی است برنوشته نصرالدین ایماق!

امروزکه همه اقوام ساکن دربسترخاکی افغانستان درسایه دسایس سیاه وعمل خونین دشمنان آن، شاهد تباهی انسانها، تمدن،فرهنگ وهستیهای مادی ومعنوی خویش بوده وازوحشت نا امنیها، فقروگرسنگی وتفرقه های ملی، لرزه دراندام، منتظردرخشش نورخداوندی برای نجات شان، چشم به آسمان دوخته نشسته اند، یک عده اشخاص بحثهای هویت بخشی وهویت سازی قومی را تا سرحد تجزیه ماده کمیاوی دی- ان- ای اقوام بمناقشه میکشد.
درسایت جام غور،کسی بنام نصرالدین با تخلص" ایماق " که خود را از ولسوالی گرزیوان ولایت فاریاب فعلأ با شنده مسکومعرفی میکند، با ادعا های بلند پروازانه، اما بال سوزانه علمی ومعلوماتی، آقای عید محمد عزیزپور را که من با ایشان را معرفت ندارم، بنا برنوشته ای که ایشان ایماقهای غوری را تاجیک معرفی کرده اند خیلی بخشم آوررده و درطی یک نوشته طویل وعریض، بخیالش با ارائه دلایل موجه تاریخی، سعی بخرچ داده تا غوریها را ترک معرفی نماید. حتی این آقا حاضراست،اگرکسی دلایل واستدلات آنرا درقبول این ادعا نپذیرد ماده دی- ان- ای هرترک وتاجیک را بغرض " ایماق" شناسی به لابراتوارهای جهان مورد آزمایش های نسل شناسی قراربدهد. نمیدانم که این دوقوم برادرترک وتاجیک تا کدام مرز دوچارناسازگاری های قومی، درافغانستان وجهان شده اند، که او راه ها وروشهای متخصصانه جنیتکی را برای آنها راه سازی کرده است؟ دیگراینکه کثرت یک قوم ویا درازی ریشه آن درعمق زمین تاریخ، نمیتواند شاخص بنیادی افتخارآن قوم، بیرون ازدائره فعل وانفعالات مثبت ومنفی آن درپیوند به تمدن وحیات دیگرعالم بشریت باشد.
اما درباب ترک وتاجیک باید دید که مترادف واقع شدن نام این دوقوم دراکثرحوادث تاریخی،ادبیات نظمی ونثری منطقه، بنیاد تعلقات نزدیک این دوملت بزرگ کهن تمدن را درسیر تاریخ نشان میدهد. البته حرف تاریخ را نباید درعنعنه جهان گشائی، جهان گشایان وامیران آزمند، درتباهی ونا بودی کتله های بشری وهستی های مدنی وفرهنگی مردم این مرزوبوم رانا شنیده گذاشت وهم دورازانصاف ونا شکری خواهد بود که توجه فرهنگ آفرینی ومد نیت سازی رجال عزیزوفرزانه را بد ست حق نا شناسان سپرد. هدفم مقایسه چنگیزویرانگر وتیمورقهار، با رجال عالیقدرچون شاهرخ میرزا وبیگم عصمت پناه آن گوهرشاد، سلطان حسین باقرأ، علیشیرنوائی، ظهیرالدین بابرواحفادعلم دوست وادب پرورشان میباشد.طوریکه آقای نصرالدین ایماق سلطان علاوالدین جهان سوزغوری را مورد قضاوت خویش قرارداده است. این آقا درشروع مناقشه خویش با آقای عیدمحمد عزیزپور،ازین که اوشعروشاعری فارسی، سلطان علاوالدین غوری را دلیلی برای تاجیک بودن آن ارائه داده وسلطان را ازاصلیت ترک بودن آن بیرون آورده است،نصرالدین ایماق را برآشفته وبنابرگفته اش اگرسلطان علاوالدین غوری ترک هم باشد بنسبت اینکه شهرغزنی" عروس البلاد" را سوختانده، وصاحب هیچ افتخاری نیست سلطان مذکوررا برای تاجیکان میبخشد. نمیدانم که دیگربرادرا ن عزیزترکتبارما این صلاحیت معامله گری تاریخی را برایش تفویض کرده اند یا نه؟! بهرحال من میخواهم ازنصرالدین ایماق بپرسم که: شما سلطان علاوالدین غوری را بخاطرویرانی یک شهر؛ براینکه افتخارات تاریخی شما را غبارآلود نسازد ازجمع ترکها بیرون آورده به تاجیکها میبخشی وبهرتاجیکها اورا می پذیرد! اما چنگیزونواده اش تیموررا که مسًول جنایات عالم بشری و تباهی میراث های انسانی است چه افتخاری داری؟ به کی میبخشی؟ وکی آنها را خواهد پذیرفت.؟ این همه سخنان ناسنجشانه ای است که انسان را درقهرکم اطلاعی ازحرف تاریخ ویا دربی انصافی قضاوت درپرونده تاریخی رجالی که متفاوت عمل کرده اند رهنمائی میکند.
ازآنجایکه این آقا بدیگ قومی میجوشد شاید با آن کتاب " تحقیقی نژاد ها " بتحقیق بعدی بابای آدم را هم ترک معرفی نماید! زیرا اوکوشانیها،یفتلیها وشاخهای بعدی حاکمیتها وازجمله رتبیلان،کابل شاهان،لویکهای غزنی، دودمان غوریها،شارها،غلجیها وغیره را ترک معرفی کرده وازسرحد به ایران عبورمیکند رهبری دولتی امروزه ایران ازجمله آیات الله خامنه ای که عمامه سیاه رنگ سادات را برسردارد ویا احمدی نژاد فارس بومی ورفسنجانی را هم بنابرصورت بی مویش ترک معرفی نموده است. نمیدانم که آنها هم ایماق اند ویا ازنوع دیگرترک. بهرحال اوبا نقل قول ازمرحوم عبدالحی حبیبی کوشانیها ویفتلیها را ترک معرفی کرده وحتی صفحه مآخذ کتاب را هم یاداشت میدهد. این برادرما با بلند پروازی های عقابانه درآسمان علم تاریخ عزیزپوررا درحالی متهم به عدم دقت درمطالعه وبرداشت مفاهیم ازمنابع تاریخی میکند که خودش به عین مشکل دوچاراست. فکرمیکنم، اوکتاب حبیبی را از وسط خوانده که ازمطالب اول وآخرش محروم مانده است. زیرا فقط با دیدن کلمه " یوچی " ترکها را دریافته، ادامه مطالعه را بیشتر لازم ندیده. بخاطررفع معذرت این دوست ایماقی میخواهم چند نقل قول ازمرحوم حبیبی ودیگرمنابع تاریخی درهمین مورد ارائه بدهم. حبیبی درتاریخ مختصرافغانستان چنین مینویسد: " کوشانیهاهم نسل سا کها ازنژاد آریائی که چینائی ها آنها را یوچی میگفتند ازحصه شمال شرقی چین درسال 127 میلادی ازدریای آمو بسمت جنوب عبورنمودند" درهمین کتاب راجع به یفتلی ها میگوید: " درحدود 425 میلادی ازآریائی های سفید پوست که چینائیها آنها را یی- تی- لی- دو، رومیان ویونانیان افتالیت،عربها هیطل، بزبان سنسگریت شوته هونه (سفید پوستان) یاد میکردند ازآسیای میانه درشمال هندوکش ازتخاروباخترازدریای آموعبورکردند" درتاریخ افغانستان بعد ازاسلام آقای مرحوم حبیبی راجع به یفتلیها چنین ظهاردارند: " درعهد ساسانی ها هونهای یفتلی ازنژاد آریائی ازطرف تخاربرکابل وزابل حمله کردند که مورخین عرب مانند یعقوبی،ابن خرداذیه،بلاذری ودیگران ازین دودمان هائی بنام های شیران بامیان،دوران شاهان،رتبیلان،کابل شاهان،لویک وشار،یاد ها دارند"
مرحوم میرغلام محمد غباردرجغرفیای تاریخی افغانستان از دائرت المعارف اسلامی آلمانیا ازقول میسولنگورت آلمانی چنین یاد میکند: " کوشانیها که تخاریها هم یاد میشوند منسوب به نژاد آریائیها میباشد" سید بهادرشاه ظفرکاکاخیل استاد دانشگاه پشاورمؤلف تاریخ " پشتانه د تاریخ په رنا کی" مینوسد" ازصده ششم قبل ازمیلاد تا آخر قرن چهارم میلادی به غیرازسکندرمقدونی هرکس که درین سرزمین آمده ایرانی نسل بوده است" فکرمیکنم برای رفع اشتباه آقای نصرالدین ایماق درزمینه برداشت شان ازنوشته تاریخی حبیبی کفایت میکند. با تائید این نقل وقولها سنگ نوشته سرخ کوتل بغلان بزبان فارسی تخاری منسوب بدوره کوشانیها،هردلیل غیر آریائی بودن کوشانیها را درزیرآن سنگ میگذارد. بنا بر شهادت تاریخ، مردم این خطه درقرن ششم میلادی با قبایل ترکی دروطن شان ملاقی شده اند. این درست زمانیست که یک نسل مختلط ازعنصریونانی باختری،کوشانی،ساسانی،یفتلی با عنصربومی دربستراین خاک خلق شده است. هونان سفید پوست آریائی نژاد را چطوربمغل وترک که ازنژاد زرد است اشتباه میکنی؟. آیا مغل وترک،تاتار،هزاره..وغیره را که خودت ازسریک کرباس میدانی که حقیقت هم چنین است، مگرازنژاد زرد نیستند؟! وقتی که به ایشان سفید پوست میگوئی وهم رنگ زرد میبخشی آیا درنوشته خود سردرگم نیستی؟
میرسیم براصل سوژه بحث که اصلیت ترک وتاجیک بودن غوریها ست.اگرغوریها ترک باشند افتخارکمترازتاجیک بودن را ندارند. ولی هیچ منبع تاریخی ومردم شناسی بحافظه ندارد که غوریها بیرون ازحدود جغرافیای تاریخی غور، حتی ازدیگرحصص خراسان بزرگ وارد این محدوده جغرافیا شده باشند،مگرازایام خیلی دورکه ازخیل برادران آریائی باختری خویش جدا وبعدأ وارد این محل خالی ازسکنه شده باشند. آنها ازبومی ترین شاخ نسل آریائیست که درین کوهستانات غرورآفرین نام ونشان آفریده اند. سابقه کهن ودیرینه غوریها درین سرزمین مبین هویت نژادی آنها میباشد؛ که تغییرهویت سنگ خارائی تاجیک بودن آنها به این خام اندیشیها میسرنیست!. این سخن موجه است که زبان نمیتواند یگانه مشخصه هویت نژادی باشد. طوریکه سلطان محمود،ظهیرالدین بابرودیگران را مثال داده ای !! اما این را هم باید متوجه بود که تاریخ، این صنادید ورجال را با زبان فارسی شان بحیث ترک میشناسد!. اما غوریها را تا جایکه تاریخ میفهمد با زبان فارسی شان به فارسی معرفت دارد. کی میتواند سندی بدهد که زمانی غوریها زبان ترکی داشته اند؟. یا حد اقل زبانی غیرازفارسی؟ پس آن آریائی نژادیکه زبان اولی شان فارسی باشد بغیرازتاجیک/فارس کیست.؟! این آقا که ادعا های آن بربنیاد اطلاعات شفاهی استواراست، حوادث وخاطرات تاریخ را ناقص ارائه داده و درجائی مینویسد " وقتی که عربها با فارسی زبانان ایرانی بغوررفتند ترکان غورفارسی را نمیدانستند با خود ترجمان بردند" این آقای محترم به تقویه این کلان گپیهایش نتوانسته که مآخذ هم بدهد. اگرمیداد هم شاید چیزی می بود که درجمله بالائی آن ازقول حبیبی داده است. نصرالدین خان! درعوض این نوشتهای عجولانه بهتربود یک اندازه خود را ازفهم وبرداشت مطلبی که مورد نظرشما بود مطمًین میساختی وبعد تصمیم به ارائه آن میگرفتی.آنچه که شما گفته اید، حد یث درمورد اعراب نه، بلکه درحصه لشکرکشی سلطان مسعود غزنوی ترکتبار بسوی غوراست!. وقتی که سلطان مسعود بدروازه های غوربرای مقابله میرسید، بقول" بیهقی" کسی را بعنوان "ترجمان" با دوتن ازسرداران غوری بمحل میفرستد تا پیغام هدف آمدنش را برای مبارزین غوربرساند. این همان ترجمانی است که آقای مرحوم عبدالحی حبیبی آنرا ترجمان پشتومیسازد ونصرالذین خان ترجمان ترکی.!!! ازترجمان پشتون اگر بگذارم درمورد ترجمان ترکی ازایماق صاحب سوال میکنم: درصورتی که غوری ها ترک بودند، سلطان مسعود که هم ترک وهزران ترکی زبان هم شامل لشکرش چه ضرورت به ترجمان داشت؟ ازآن جایکه سلطان ولشکرش بگویش هردوزبان فارسی وترکی قادربودند، استدلال منطقی روشن میسازد که فرستادن" ترجمان" نه بخاطررفع مشکل زبانی، بلکه آن نماینده وسخن گوی سلطان مسعود بود که بخاطرباورمردم از پیغامش،همراه با دوسردارغوری به محل فرستاده بود. اما غوریها را ترک نامیدن وادعای حضورعنصرترک را درآن زمان به سرزمین غور،همان تهمتی است که درترک گفتن کوشانیها ویفتلی ها ازکتاب" تحقیق نژاد ها" آقای شهرانی برای حبیبی بسته ای. بقول تاریخ هیچ عربی بغیرازعبدالرحمن بن ثمره وارد کوهستانات غورنشده است. اویگانه عربی بود که درسال سی هجری با هشت هزارلشکر وارد کوهستانات غورشد وچهارهزارنفر تلفات داد تا بت جسم طلائی و چشم یاقوتی " زور" را که مورد پرستش ساکنان آن محل بود با خود بردند و کوهساریکه " بت زور" درآن قرارداشت دریاداشت های شان بنام " جبل الزور" یاد کردند که امروزبنام " کوه زور" وپیروان آن بنام " زوری" مسمی است. که بعضیها آنها را بنام سوری هم یاد میکند. علیرغم سخنت درآن رویداد نه حدیثی ازترجمان است ونه یادی ازترک وایرانی.( ازنوشتهای ابن اثیر در فتوح البلادان " الزور" درتاریخ افغانستان بعد ازاسلام نوشته مرحوم حبیبی). وقوع این رویداد به زمانی تعلق دارد که شاید اولین قافله عنصرترک آمادگی عبوراز دریای آموبسوی جنوب را میگرفتند.. اما این آقا قبل ازان کوهسارات غور را مملو ازترک ساخته وترجمانان لایق ترکی را برای ترجمانی شان با اعراب همراه فرستاده است. حلقه تاریخ سازحاکمیت های گذشته افغانستان هم با تمسک به همین کلمه " ترجمان " وبا تعبیرکلمه " غر" پشتوازکلمه غور تلاش نمودند تا غوریها را هویت پشتونی بدهند.قسمیکه دوسال قبل به اثرتوجه چند شخص تشنه به قدرت ومنفعت جوی، بنام شورای قوم" زوری" سعی داشتند تا ذهن زوری ها را پشتون سازی کنند.که خوشبختانه ازسوی زوریهای اصیل ومفتخربه اصلیت تاجیک بودن شان، محرکین این اقدام ابلیسانه را جواب توهین آمیزدادند.
نصرالدین ایماق درمورد رجال سلسله دودمان" غلامان" وحتی هویت قاضی منهاج الدین جوزجانی با درهم وبرهم نویسی خود دوچار بی اساس گوئیها شده است. اوبدون اتکا به کدام سند،جوزجانی را ترک معرفی نموده وحتی نواسه سلطان محمود غزنوی!! یک نویسنده مقاله با این توقعات تاریخی نباید آنقدرعجول باشد که ناسنجشانه هرمطلب را بدست نشربسپارد! مولوی عبدالخالق جد چهارم منهاج الدین عثمان جوزجانی مؤلف کتاب طبقات ناصری دخترسلطان ابراهم ازاحفاد سلطان محمود غزنوی را بزنی گرفته بود،ومادرقاضی جوزجانی مؤلف ازتولک غوربود که نواسه تولکی های تاجیک میباشد. ولی این برادراو را نواسه سلطان محمود میخواند وهم دوطرفه ترک!!. عجب شجره سازی!. درحالیکه درتعلیقات طبقات ناصری چنین آمده: " اجداد مادری مؤلف نسلانساوی خراسانی مسکنا تولک غوروهرات بود ند" وراجع به نژاد منهاج الدین عثمان جوزجانی ازمولوی عبدالخالق جد علی مؤلف شروع تا شرح حال خودش درپنج پشت هیچ چیزی ازنژاد آن یاد نشده است. مگرنصرالدین ایماق معلومات ناقص خود را درماورای حرف تاریخ قرارداده بملاحظه نام سوم قاضی( جوزجانی) که نسبت مکانی جد چهارم آن مولوی عبدالخالق بوده اورا دوجانبه ترک معرفی میکند.بنابرفکرش درآن زمان هم اهل سکنه جوزجان همه ازبک بوده است. درحالیکه میمنه یکی ازمراکزبودباش امروزه برادران ترک نژاد ما درروزگاری مرکزحیات اهل یهود بوده که درتاریخ بنام " یهودیه"یادمیشد.اودرمورد ترکهای دربارغوریها که زمانی بنام دودمان" غلامان" درهند حاکمیت داشتندمینویسد:"جوزجانی کتابی به افتخارغوریها بنام ناصرالدین قباچه تالیف کرده که این خود دلیل خوبی برترک بودن غوریها ونامهای ترکی پادشاهان آن میباشد" این ایماق محترم که خود را فرهنگی دانسته وهم مشاورآقای عنایت الله شهرانی درتدوین کتاب تحقیقی" تاریخچه نژاد های افغانستان" معرفی کرده با تأسف نفهمیده که قباچه،کزلکخان،التمش،قطب الدین ایبک وغیره غوری نیستند و نه جوزجانی آنها را غوری معرفی نموده. بلکه اودرتمام مباحث طبقات ناصری آنها را جدا ازغوریها بنام ترک یاد کرده و هیچ پیوند نژادی شان را با غوریها معرفی نکرده است.اما راجع به نوشتن کتاب بنام قباچه که این آقا یاد کرده، من ازایشان میپرسم: اگرعالمی ازیک قوم برستایش یکی ازرجال قوم دیگر،کتابی بنگارد آیا این به آن معنی ست که مؤلف کتاب ازقوم همان رجال است؟!. مگرفردوسی بزرگوارفارسی الاصل "شهنامه" این شهکارمنحصربفرد خود را بنام سلطان محمود ترک تقدیم نکرد؟! آقای نصرالدین ایماق باید بپذیرد که با این روش استدلالی نمیشود قضایای ریشه دارنژادی را روشن نمود.
من دریک مقاله خود درتحت عنوان " یادی ازیک جراحی پلاستکی تاریخ" که از طریق سایت خاوران پخش شده بود یک سلسله دلایل را درغیرپشتون بودن غوریها متذکرشده بودم، که یک پراگراف آن مقاله را آقای عزیزپور درضمن مقاله جوابیه شان به آقای" کوشا" متأسفانه که بنام آقای غوث الدین مستمند غوری آورده بودند. نمیدانم چرا چنین شده بود؟ امید است آقای عیدمحمد عزیزپوردرین مورد وضاحت بفرمایند. ازجمله آن دلایل یکی هم حرف آن سردارمغل بود که ملک تاج الدین حبشی غوری را " تاجیک" خطاب کرده بود. اگرچه سهوأ درآن مقاله من ملک احسام الدین برادرش یاد شده است. بهرجهت ! اما آقای نصرالدین ایماق بنام این که آن مغل یک" سپاهی" بیسواد بوده قول مذکوررا درتاجیک بودن غوریها قبول ندارد. این آقا شناخت حق وراست گوئی را منحصربدایره اخلاقی باسوادان دانسته و دیگرانسانها را مشتی از موجودات عبث فکرمیکند. برادرعزیز! سخن حق وناحق میتواند ازدهن با سواد وبیسواد بدون اندازه گیری سطح سواد شان بحد متفاوت بیرون شود. اگرانسان بیسواد باشد حتمی نیست که بی عقل وحرف نافهم هم باشد. مگرچنگیزوتیموربیسواد نبودند؟ آنها نمیدانستند که کجا را فتح کرده وسکنه آن چه نسل وزبان دارند؟ اگرازقول این دوشخص بیسواد درمورد حادثه ای چیزی شنیده باشید مورد اجابت شما قرارنمیگیرد؟ اگرشخص بیسواد وارد یک محل شود، آیا آنقدراحمق خواهد بود که بدون شناخت اصل ونسب مردم آن محل ایشان را بنام این وآن خطاب کند؟ فرضأ خلاف آنچه که هستند اگرخطاب شوند آیا مخاطب، آنرا متوجه اشتباه آن نمیسازد؟ بخصوص که ازسلاله یک دومان سلاطین هم باشد؟ آقای ایماق! این بحثهای انکاری ازشهود تاریخ، انسان را دررسیدن بمنزل حق، د ست وپا میبندد! شما میتوانید بنا برشفتگی حقانیت سخن تان هیچ دلیل موجه را نپذیرد. ولی دیگران بمنظورزمینه سازی قضاوت خوانده های عزیز میخواهند یافته های تاریخی شان را ابرازدارند. من مایلم با تکرارمفصل ترسخن سردار لشکرمغل و دلایل ثبوتی دیگرتاریخی مبنی برتاجیک بودن غوریها قرارذیل عرضه دارم:
قاضی محترم پروده حرم شاهان غوری، منهاج الدین عثمان جوزجانی واقعه نگاردوران سلاطین غوری درطبقات ناصری چنین اظهارمیدارند: " درشهورسنه ثمان وعشروسمتائه کاتب این طبقات منهاج سراج که ازتمران بسوی غوربازآمده شد،درقلعه سنگه ملک احسام الدین عبدالملک را دیده آمد، ناگاه برادرش ملک تاج الدین حبشی عبدالمک که او را خسروغورلقب داده بودند، ازطرف تالقان به اجازت چنگیزخان بغوربازآمد این حکایت از او سماع افتاده است،اوگفت: وقتی ما (ملک تاج الدین حبشی خسروغور) ازنزدیک چنکیزخان بیرون آمدیم درخرگاهی نشستیم،اقلان چربی که من با اوآمده بودم با چند نوئین دیگرحاضربود یم وبزرگتر آن همه اقلان چربی بود، دومغل را بیاورد ند که دوش دروقت یتاق (پهره داری) گرداگرد لشکرهردوبخواب رفته بودند…" وقتی که ازین دوپهره دارسوال میشود بدون عذراقرارمیکند که دروقت پهره داری درخواب بودند. بنابراین جرم درآن واحد هردوی شان را سرمیزند. با دید این فیصله آنی ملک تاج الدین حبشی خسروغورازنوئینان مغل حاضردرخرگاه میپرسد، که درصورت انکارآیا این دونفرازکشتن خلاص میشدند؟؟؟ اقلان چربی مغل چنین میگوید: " چرا عجب میآید ترا، شما تازیکانید چنان کنید که دروغ گوئید، که دروغ گفتن شما باشد، یعنی تازیکان، ومغل را اگرهزارجان درسرآن شود کشتن اختیارکنند ودروغ نگوید.ازین چیزها ست که خدای تعالی بلای ما را برسرشما فرستاده." این همان دلیل روشن وانکارناپذیر تاجیک بودن غوریهاست که نصرالدین ایماق آنرحرف یک "سپاهی بیسواد مغل" میداند. خسروغوری که با تمام لشکروحشم خود با تفاهم با چنگیزخان مغل، همراه با نماینده های مغلی آن، بغرض حکومت داری درناحیه غور،ازتالقان رهسپارآن منطقه میشود، آیا این احتمال وجود دارد که چنگیزخان او را نشناسد وسرلشکریان آن یک شهزاده را علیرغم هویت اصلی آن " تاجیک " خطاب کند؟! مغلهای چنگیزی، بیش ازهرسلسله دیگر قدرتهای منطقه، غوریها را بخوبی معرفت داشتند. زیرا مغلها با تمام قهاریت ودهشت آن نتوانستند استحکامات غوریها را بشکناند. سرانجام با سازش وتفاهم راضی شدند. اگرملک تاج الدین حبشی خسروغورتاجیک نمی بود، جناب قاضی منهاج الدین خلاف گوئی آن مغلها را وضاحت میداد.
سیفی هروی تاریخ نویس زمان آل کرت درباب ملک شمس الدین که یکی ازاحفاد " بنی اعم" غوریها ست درجائی مینویسد که ملک شمس الدین درسفرش دردرسال 649 بسوی افغانستان ( مناطق ژوپ وکوئیته مسکن اصلی پشتونها که درجنوب شرق خراسان واقع بود) در"مرغزاری" که " قنقوردای نوئین" هم درنزدیکی های آن محل " بشکاربرنشته " بود خرگاه داشت که " اباجی" پسرقنقوردای بدون اجازه وارد خیمه گاه ملک شمس الدین شد و به آوازبلند فریاد زد که ای " تاژیکان". ملک بسبب ورود خودسرانه آن بخیمه گاه وقتی که اورا برسم " مغلی" هژده چوب زد اوبه نزد پدررفت شکایت کرد وگفت که: ملک سمش الدین کرت مرا میان چندین هزار" تاژیک" برهنه چوب زده است. این حرف تاریخ تصریح میکند که ملک شمس الدین نه ترک بوده ونه هم افغان. ورنه، چنین خطابی را برای یک پادشاه لازم نمی دیدند.ازجهت دیگر حرکت یک شاه غوری خراسانی، ازقلعه خیسارغور،بسوی" افغانستان" برهان قاطع ای برای دست اندرکاران پروژه پشتون سازی غوریهای تاجیک تبارمیباشد، که اصلاح گران حرف تاریخ،با ادعای باطل ومحضک شان سلسله شاهان غوری را پشتون نوشته واظهارنموده اند که آنها براثرحمله مغلها ازموطن اصلی شان یعنی" غور" فرارنموده اند. درحالیکه درجوش حمله واوج قدرت مغلها، سلسله شاهان غوری با تفاهم به آنها قدرت شان را حفظ کرده وبرای ایل ساختن افغانها به افغانستان لشکرمیکشند. این سند بزرگ وروشن سازحقایق، نشان میدهد که مسکن پشتونها تا این تاریخ حتی بیرون ازتمامیت خراسان بوده، کجا باشد غورتاریخی قلب خراسان.!
درهمین تاریخ سیفی هروی آمده: وقتی که ملک فخرالدین بعدازمرگ پدربمقام امارت اونشست برخلاف سنت دیگرامیران خراسان، بحضورالجایتو سلطان مغل دربغداد باریاب نشد، بهمین نسبت دانشمند بهادر را با ده هزارلشکربجهت هرات فرستا د. بهادردانشمند وملک فخرالدین برای جلوگیری ازجنگ بوساطت مولوی وجیه الدین تعهد کتبی را برای مذاکره امضأ نمودند. اما وقتی این تعهد نامه ازسوی دانشمند بهادرنقص میشود ملک فخرالدین درحالیکه طوطک بلا، یکی ازاقارب دانشمند بهادرحضوردارد خطاب به مولوی وجیه الدین چنین اظهارمیکند: " من ازاول گفتم که این ترک بد کنش برتعهد خود ثابت قدم نباشد" با این جمله، ملک فخرالدین خط تفاوت نژادی خود را با ترکها ترسیم میکند. همچنان درهمین رابطه وقتی که ملک فخرالدین بیرون ازهرات است، دانشمند بهادربه اجاره قبلی ملک فخرالدین میخواهد قلعه اختیارالدین هرات را تماشا نماید،حفاظت قلعه به سرلشکرجمالدین محمد سام غوری تعلق دارد. وقت که دانشمند بهادربا هشتاد نفربمدخل قلعه وارد میشود محمد سام غوری به استقبال آن میشتابد اما دانشمند بهادربا بهانه گیری میگوید" ای تاژیک فضول بچه دلیری پیش من نیامدی" که بلاخره محمد سام غوری سرش را ازتن جدا کرد. این ثبوت دیگریست از تاجیک بودن غوریها که ازطرف یک سرلشکرمغل صورت میگیرد.
دایرت المعارف تاجیک ازقول "کارو" یک مستشرق انگلیسی میگوید که در درکتاب خود بنام " پشتونها" نوشته که:"باشندگان غورپشتون نبودند بلکه ازطایفه تاجیکها بودند که پس ازاستیلای سامانیان وغزنویان خون ترکی نیزدرآنها مخلوط گردیده است".درهمین کتاب ازقول" راورتی" میگوید که: " مردم غوراز تاجیکهای شنسبانی بودند که به هیچوجه ارتباطی با منشأ پتانها نمیتوانند داشته باشند" سید بهادرشاه ظفرکاکاخیل درکتاب " پشتانه د تاریخ په رنا کی" به نقل از" گیرو" میگوید: " مردم غورنسلآ ایرانی بودند مگراثرات خون ترکی درآنها وجود دارد که پشتونها وترکها به آنها تاجیک میگوید." این دلایل شفاف تاریخی با واقعیتهای درون فرهنگی امروزه غوریها، پیشوازهرنوع چانه زنیهای ترک وپشتون بودن غوریها را می بندد. اما احتمال آمیزیدن خون ترکها با بخشی ازاهالی مناطق غورمیرود نه درتمام تاجیکهای غوری. طوریکه دربعضی نوشتها که یکی ازدیگری کاپی نویسی کرده، دیده میشود که زوری ها را هم شامل قوم به اصطلاح چهارایماق غوری نموده اند! که این یک فهم نهایت غلط وغیرحقیقت شناسی نژادیست. زیرا نه تنها اثرخون ترکی درچهره های شان خوانده نمیشود بلکه کلمه ایماق برای شان نا مأنوس است. آنها نه اینکه تنها خود را ایماق نمیگویند بلکه همه ایماقها را بنام " تیمنی" معرفت دارند. کلمه ایماق که شاید از" یماک" انکشاف کرده باشد، بعضیها آنرا بمعنی" پاشاه "ونام غلام " قیصرروم " وبعضی هم که آنرا نام یک قبیله از ترک میدانند برای مردم غورصبغه نژادی ندارد. بلکه یک نسبت لقبی بوده که بمروروقت، عنوان قومی را، دریک عده غوریهای تا جیک نژاد اختیارنموده است. نسبت های لقبی درطویل مدت بغلط حالت صبغه قومی ونژادی را نظربعضی مردم اختیارمیکند. درولایت فاریاب "مرکز میمنه" که آقای نصرالدین به آن منسوب است قومی زندگی دارد نبام " کوهی" که حتی مکتبی به نظرم خورد که نوشته بود " متوسط نسوان کوهی" اما آنها تاجیکهای کوهستانات اند، زمانی که وارد زمینهای هموارترشده ازطرف مردم محل بنام کوهیها لقب یافته. یا مثلأ یک شعبه ازقوم نورزائیهای پشتون نبام "خرگوشها "مسمی میباشد. حال اینکه خرگوش قوم نبوده بلکه لقبی بوده که زمانی ازطرف قوم خود شان برای بزرگان آنها داده شده که امروزاحفاد ونبیره شان بهمین نام شهرت دارند. ازین مثالهای قومی وافراست.
نسبت کلمه ایماق برای غوریها هم نمیتواند غیرازچنین حالت باشد. یا بعلت سیما وشکل ظاهری ویا بسبب ازدواج ها ویا هم بعلت شیوه های مشابه زندگی اجتماعی بعضی فامیلها ی غوری به ایماقهای ترکی ویا دراثرنسبت بخشیهای عنادی درون قبیله ای چنین لقب ونامی گرفته باشند. اما ایما قهای غور،خویشتن را ترک محسوب ندارند وبرای ترک بودن شان هیچ ثبوتی هم وجود ندارد.آقای نصرالدین وشاید هم بسی کسان دیگرازبرادران ایماق سمت شمال کشورما ایماق اصلی ترک نژاد باشند واصل خود را مستند بدانند ولی نباید درماورای اسناد واقرارتاریخ درقضایا ادعا ای داشته باشد.