آرشیف
عایشۀ درانی؛ شاعری با ذهنیتی فراقومی وکولهبار سنگین سوگ
عبدالقیوم ملکزاد
یکی از زنان سخنساز و نامور کشور، بانو سرور بیگم است که متعاقباً به دلیل انتسابش به سلسلۀ درانی سدوزایی، به عایشۀ درانی شهرت پیدا کرد.
عایشه، دختر یعقوبعلیخان، یکی از نظامیان دوران احمدشاه و بعد تیمور شاه درانی و از جملۀ بزرگان عصر خویش بود و سمت توپچیباشی را به عهده داشت.(1)
این جایگاه در شعر عایشه نیز بازتاب یافته:
” پشت در پشت خطاب آمده ما را منصب
توپچیباشی همه بودند ذویالجاه و حسب”
پس از آنکه عایشه پا به مرحلۀ آمادگی برای آموزش نهاد، یعقوبعلیخان، پی استخدام آموزگاریافتاد، تاگوش وهستی دختر، با زمزمه های دلنواز و جانبخش قرآن نوازش و فروزنده ترین چراغ راهی برای زندگی وی گردد.آموزگار، علاوه بر تعلیم کلام الهی، فن انشاء و خطاطی را نیز به دختر توپچیباشی آموخت.
مدتی گذشت، والد عایشه، در فکرارتقای سطح دانش بیشتر صبیۀ خود شد. لذا معلم دیگری به وی برگزید. سرور بیگم یا عایشه- همانگونه که دکترحمیرا قادری نگاشته- به نعمت خواندن و دانستن کتب فارسی، چون دیوان حافظ، بوستان و گلستان سعدی و جامی نایل آمد.
اما از آنچه مرحوم (سرور گویا اعتمادی) نگاشته،برمیآید که حوزۀ فراگیری دانش، به وسیلۀ عایشه تنها به تعلیم و مطالعۀ دواوین شعرا محدود نشده، بل وی کوشیده تا”تحصیلات پردامنۀ خود را از قبیل صرف، نحو، معانی، بیان، تجوید، علم فقه، و تا اندازه ای علم حدیث و کلام و سایر شعوبی که مربوط به ادبیات متداول عصر بود، از نزد علمای آن عصر فرا بگیرد.”
جلیل نهیک فلاح نیز، با استاد گویا اعتمادی همسخن است.(2)
یکی از اقوالی که همگی برآنند، ایناست که عایشه درانی، در آستانۀ ورود به بیستمین بهار زندگی خود، رو به سرایش شعر آورد.
در بارۀ معرفی بیشتر آن بانوی سخنساز، ما را نیاز میافتد تا دورۀ زندگی وی را به سه بخش منقسم سازیم:
1- عهد کودکی و جوانی عایشه و روزگاریکه وی به فراگیری علوم پرداخته و در هوای گوارای خوشبختی بالیده وبه دنیای سرور و شادمانی زیسته و در عین حال برخورداراز سایۀ لطف تیمورشاه درانی بوده، اویی که در رشد استعداد عالی عایشۀ خوشبیان، نقش بیشتری ایفا نموده است.
2- دوران میان سالی عایشه درانی که توأم بودهبا رفتن به خانۀ بخت و داشتن شریک زندگی، که حاصل ازدواجش پنج دختر و یک پسر،ضبط برگهای یادنامۀ او شده است.
نگاشته اند: در باب اسمای دخترانش، اطلاعی فرا اختیار نیست، همانگونه که موفق به دانستن نام وجایگاه همسرش نیز نگشتیم. اما یگانه پسر وی که در نزد خانواده به خصوص مادر،خیلی هاعزیز بوده، “فیض طلب” نام داشت.
3- عهد واپسین زندگی او، مملو ازمرارت بود و توفان سهمناک سوگی بزرگ و جانفرسا، او را به خود میپیچید؛ واین ماتم جانسوز، به اثر مرگ یگانه پسر جوان او (فیض طلب)- که به تازگی جانشین پدر گردیده بود- بیرحمانه به وی تاخت.فیض طلب آن جوان خوش سیما و مهذبی که مادرش از وی چنین تصویر داشت:
شرح تحسینش نمیگنجد به لوح روزگار
شیوۀ نیکوی او بودی حسَن اندر حسَن
رشتۀ زنجیر عشق آن بت رشک قمر
پیر و برنا افگند اندر گلو چون برهمن.
فیض طلب، پس از درگذشتِ یعقوبعلیخان، در حالی پا به جای منصبِ نظامی پدر گذاشت که سنش از بیست و پنج سالفرا تر نمیرفت.ویهمزمان با تقررش به این سمت یا توپچی باشی، جانب کشمیر اعزام گردید و دیری نگذشتدر اثر جنگ شدیدی که میان نیروهای متمردین و عساکر دولت مرکزی، در آن دیار مشتعل شده بود، (3) باغ زندگی اش پرپر و مادر را بر سر گلیم سوگ همیشگی بر نشانید. چنان سوگی که سروربیگم یا عایشه درانی، پس از آن هر سخنی را که به لبمیآورد، آمیخته با یأسِ عمیق بود وتا پایان عمر، اندوده با درد بزرگ وناله های جانسوز..!
واین در حالی بود که عهد جوانی عایشه، همواره در هوای گوارای طرب سپری میگشت. این شور و شادمانی، بیشتر از آن رهگذر ارزانیش شده بود که پدر به عنوان مردی نامدار و با اعتبار، نسبت به دختر عزیزش توجه خاصی مبذول میداشت. در کنار آن مبذول بودن عنایت و تشویق گستردۀ زمامدار وقت ( تیموری شاه درانی)مجال آن را برای وی مساعد ساخته بود تا آهوانه به گلشن سخن بچمد و اشعاری شاد بسراید و مدت زمانی بعد تر، سخنانی ناب با رنگ وبوی عرفانی از خود ارائه دهد؛ طوری کهدانشمند گرامی دکترشهرانی به نقل از فرزانۀ دیگر کشور: (سرورخان اعتمادی) نگاشته:” اولین شعری که از طبع عایشه تراوش یافت و شاعره آن را به حضور تیمورشاه قرائت کرد، تصویر زیبایی بود از شفق گلفام پایتخت کشور(کابل):
شفق را لاله گون دیدم نماز شام در گردون
مگر خورشید را کشتند که دارد دامن پر خون
تیمور شاه – که خود نیز سخنور بود – (4) با شنیدن آن، در صدد شد تا شاعره را بیشتر از پیش،در سایۀ حمایت و نوازش خویشقرار دهد و با اهدای انواع بخشش و انعام،زمینه را برای رشد قریحۀ شاعرۀ نو ظهور، مساعدترسازد. همین تشویق و بذل شاه بود که عایشه مستمراً به دیوانهای شعرای نامدار رو میآورد و زورق اندیشه به دریای شعرای بزرگ، سیر میداد و از تصویرسازیها و نحوۀ کاربرد واژهها، ترکیبات، طرز ادا و مفاهیمی که بزرگان سخنساز و بیشتر از همه رندِ شیراز، بهره برمیگرفت. هرچند رسیدن به پایۀ حافظ بسی دشوار است، اما نمیتوان منکر شد،تاثیراتی که در سخن عایشه، از کلام دلنواز وی، بهمشاهده میرسد، بسیار است.
طبق بررسیهای مستشارنیا که پیرامون اشعار عایشه انجام داده است، وی بیش از هر شاعر دیگر، از کلام حافظ تاثیر پذیرفته و غزلهای فروانی در وزن و قافیه غزلیات حافظ و با اندک تغییری در قافیههای آنها سرودهو گاه مصراعها و ترکیبات خاص ویرا تکرار کرده است.
به قول مشارٌالیها، بیش از 100 نمونه از بهرهگیری عایشه از حافظ، دیده میشود. اینهم نمونه هایی که نویسنده با مراجعه به دیوانِ شعرِ آن اخترِ تابناکِ ادب،تمسک جسته است:
حافظ: دل میرود زدستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
عایشه:ای ساقی پریرخ! یک جرعه بخش ما را
دل برده ای و دینم پنهان شد آشکارا
حافظ:دوش میگفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدایا که پشیمان نشود
عایشه:دوش میگفتی که فردا میدهم کام دلت
وعده دوشینه را امروز تاخیری فتاد
حافظ:سینه مالامال درد است ای دریغا همدمی
دل زتنهایی به جان آمد، خدا را همدمی
عایشه:زخم ناسوری که من دارم ندارد مرهمی
دل زتنهایی به جان آمد ندارد همدمی
به باور دکتر عفت مستشارنیا: “با همه تاثیری که عایشه از شاعران دیگر و بیشتر از همه از خواجۀ شیراز پذیرفته و غزلهای فراوانی در وزن و قافیه غزلیات حافظ یا با اندک تغییری در قوافی آنها انشاد و گاه مصراع ها و ترکیبات خاص او را تکرار کرده است، شعر او از آنِ خود اوست، علیالخصوص در مواردی که مربوط به احساسات و عواطف مادرانۀاو میشود، فوقالعاده اختصاصی است و از این دیدگاه کمتر شاعر زنی را میتوان با او مقایسه کرد.”
در سطور بالا، سخن از تشویق تیمور شاه به میان آمد، نیکو خواهد بود تا به این گفتۀ شهباز ایرج نیز همنوا شویم که باری در یادنامهای از عایشۀ درانی نگاشته بود:
“شاید برای خیلیها این نکته که بانویی از اعضای خاندان احمدشاه درانی ابدالی شاعر نامآور و محبوبی بوده است، تا حدی جالب و شاید هم باور نکردنی باشد؛ اما حقیقت ایناست که نه تنها خود احمدشاه درانی، بلکه فرزند و جانشین او تیمورشاه، هر دو از حامیان و مشّوقان اهل ادب و شعر بوده اند و هر کدام آثار در خور تاملی در شعر داشته اند و عایشه درانی نیز به چنین خاندانی تعلق داشته و درخشانترین سالهای شاعری و محبوبیت خود را در زمان تیمورشاه گذرانده است.”
محمد مرادی نیز در مورد علاقۀ تیمور شاه به ادب فارسی- دری،و ارتباطش با دنیای شعر، نظری دارد مشابه به دیدگاه بالا! وی در مقالهای تحت عنوان: ” تیمورشاه ابدالی پادشاه پارسی گستر” مینویسد:
” تیمورشاه در بدو ورودش به کابل، در سال 1152 شمسی برابر با 1187 هجری قمری، به تأسیس «انجمن حضور» اقدام کرد. فعالیت این انجمن، به معنای تجمع فرهیختگان، علما، ادبیان و شاعران در یک دارالعلوم بود که هم میآموختند و هم میآموزاندند. در واقع، دورۀ تیمورشاه، اوج شکوفایی زبان فارسی در افغانستان بود که نه تنها این زبان برای ادارات دولتی مسجل و قطعی شد، بلکه زبان فارسی به اندرون خانههای کرسینشینان کابل نیز راه یافت و خانوادههای آنان در اندک زمانی، به کلی زبان مادری خود را کنار گذاشتند و فارسیزبان شدند.” (5)
با توجه به آنچه گفته آمدیم، اشعار عایشۀ درانی، سخنوری که در عرصۀ اندیشه با ذهنیتی پاک فراقومی وارد شده بود، برخوردار از سه روحیۀ متفاوت دیده میشوند:غزلسرایی، مثنوی هایی که حال وهوای عارفانه دارند و سوگسراییها.
در این مجالِ اندکی که برای یادکرد از سروده های او، در نظرگرفته شده، محال است، همۀ اشعار “شکرگنج” (6) یا مجموعۀ پنجهزار بیتیِ(7) او را از نظر گذراند و سمند بررسی را در پیرامون کلیه ابیات آن جولاند.
لذا حدیث فشرده آناست:
در بارۀ بخش نخستین اشعار آن شاعرۀ نامدار، نمیپیچیم، اما در مورد بخش واپسین سروده ها، یا سوگنامههای عایشه با استناد به قول استاد سرورگویا باید گفت که: “… در یکهزار و دوصد (1200) بیت آن، یک بیت حاوی سُرور و فرحت به مشاهده نمیرسد” مسلم است انگیزۀ اساسی آن غم بیکران از دست دادن فرزند عزیزش بوده که شاعره را ناگزیر ساخته که تا پایان عمر،سپندآسا در مجمر سوگ بسوزد و دردمندانه بنالد و به حکم عشق مادری که گوشۀ جگرش را از دست داده، زار، زار بموید:
طاقتم طاق شد و ناله به افلاک رسید…،
یا: دیدی که فلک با من سرگشته چه کرد؟…،
و هم: یارب به حق من چه ستم کرد روزگار؟…،
همچنان:ندیده تیره ایامی چو من اندر جهان هرگز…،
و نیز: چه کرده ام به فلک، کو زمن گرفته قصاص…،
هکذا: حالتی عجیب دارم، خویش را نمیدانم…،
و….!
واقعاً مرگ هر عزیزی برای اعضای خانواده،جانسوز است، ولی برای مادر، بیشتر. ایکاش صاحبِ این قلم را، دیوان کامل عایشه درانی، فرا اختیار میبود تا بحث مزیدی در بارۀ غمنالهها و سوگسروده های وی، حوالۀ خامه میشد؛ خصوصاً به نواهای المبار وحزن آلود ویأس اندودی که خطاب به پسر درخون غنوده اش و از جمله گفته:
عزم کردی سوی کشمیر و به دام فرقتت
مادرت را همچو مرغ نیم بسمل داشتی
و این در حالی بوده که عایشه قبل از عزیمت پسر، از وی مصرانه خواسته تا هوای رفتن به سوی کشمیر را از سر به در کند! گویی، دل مادر گواهی میداد که گرگ اجل پی دریدن آن جوان برومند است! چنانکه در ابیات زیر میخوانیم:
بیا، ای فیضطلب، ترک سفر کن
خیال جاهلی از سر به در کن
اگر هرچند داری ذوق کشمیر
به حال مادر بی کس نظر کن.
اما فیض طلب غرق غرور خود بود و مست از بادۀ منصبی که بدان گمارده شده بود؛ لذا الحاح و التماس مادر را نادیده گرفت. همان بود که تیر اجل بیرحمانه به خاک و خونش افگند!
پس از آنکه خبر غیرقابل باور کشته شدن فیض طلب، به گوشها رسید، عایشه را در آغاز باورنمیشد که عزیزترین ویگانه پسر جوانش را از دست داده باشد؛ با اینکه از شنیدن شایعه ای که حقیقت داشت،بیتابانه میگریست، و از کثرت گریستن نشانه های ضعف بینایی برایش پدید آمده بود و در لابلای گریههای جانسوز همراه با نیایش، میگفت:
کور یک دیده را تو بینا کن
فیض طلب را به خیر پیدا کن
زنده اش به حق علیم قدیم
نامۀ عمر وی تو امضا کن
ویا:
مبارک ساعتی، فرخ زمانی
که آمد مژده ای از یار جانی
وصالش گر ببینم بار دیگر
زلیخا وش ز سر گیرم جوانی.
میبینیم، با وجود پیچیدن خبر تلخ و جانگداز درگذشت پسر به هر کوچه و برزن کابل، مادر یارای آن را به خود نمییابد که قبول کند، موضوع به خاک و خون افتادن آن سرو سرافرازش، راست باشد. بل هنوز هم به صورت پیهم و مصرانه و با کمال عاجزی وبیچارگی با لحن پرسش، پیغام میفرستد:
ای راحت جان من! کجایی؟
دل برده و رخ نمینمایی
کی باد صبا، رسانَد ای دوست
از آمدنت به من ندایی.
چند روز دیگری، که هر لمحه اش زهر مرگ تدریجی به کام مادر میریخت، نیزسپری گردید. عایشه، غمناکتر از همیشه و ناتوانتر ازگذشته، هستی را به دست پریشانی بینهایت وآه و مویه سپرده بود، مویه های زار زاری که تا هنوز به صورت کامل نمیتوانست سفر بی بازگشت پسر را به باور بنشاند. هرچند ناله و فریادی که سر میداد، چنان جانگداز و جانسوز بود که تو گویی دل سنگ را آب میکند.هرلحظه با تمامت بیقراری، دیده به دروازۀ کوچه میدوخت و به صدای هر کی بر دور و برش میبودند گوش میسپرد؛ گویی از همۀ آنها، ملتماسانه میخواست، تا بگویند، قصۀ شهید شدن عزیزش دروغ است! و مژده اش دهند: او به زودی بر خواهد گشت و چشمان بی فروغ مادر را روشن خواهد ساخت و…! مگر تا چه زمان…؟
سرانجام ناگزیر شد که بپذیرد، خورشید امید او، برای ابد به دهکدۀ غروب کوچیده و یارای طلوع کردن دوباره را ندارد…! آنگاه صدای نالههای حزینش چند برابر در صحن خانه ماتمزده اش پیچید و چنان حالتی طاری اش شد که قلم را یارای آن نبود، کماکان تصویری از آن ارائه دهد.
جز این، از دست مادر بیچاره، چه کاری ساخته میآمد؟ مادری که پتک سنگین درد قامتش را خم ساخته بود و او را در میان کورۀ سوزان ماتم افگنده بود، فریاد میکشید، آه میافشاند…، آه پیاپی، آه سرد،چنان سرد که خودش گفته بود:
سردی زمهریر از آه یخ ماست
احرار سقر ز شعلۀ مطبخ ماست
پس از چندی، عایشۀ سوگوار، با دیدۀ اشکبار و با دل انباشته از سوز و درد و داغ، از اطرافیان خود طلبید، قلم برکفش نهند تا نفریننامه بنویسد، نفریننامه به آدرس قاتلان نامرد فیضطلبِ جوان، قاتلانی که هرگز دل سنگین شان به حال مادر بیچارۀ آن نسوخت و سرو قامتِ جوان نامراد را با تبر قساوت بریدند و بیرحمانه دستان شرارتگستر شانرا به خون گلگون او ترکردند…، نفرین نامه ای همراه با دعای بد، به این مضمون:
بی نصیب از فضل حق، از لطف پیغمبر شود
آن که محرومم ز وصل همدم و همراز کرد
کور بادا چشم آن کلب لعین نا به کار
بشکند دستی که قصد سینۀ شهباز کرد.
پس از آن،معلوم میشد که او با خودش نیست، منزل ماتمزده اش، به “شهر زنان و دشت یلان” تبدیل شدهو روزش، به سان شب، تاریک و ظلمانی گشته، و به سان مجنونی گردیده که قادر نیست، دمی از یاد جانسوز و اندوهِ پایان ناپذیر هجران” فیض طلب” فارغ بِزِیَد، طوریکه داستان سوگواری دامنهدار و ماتم گرفتن او در همه جا پیچید، درست همان گونه که خودش میگفت:
شهر زنان و دشت یلان خانۀ من است
مجنون”فیض طلب” دل دیوانۀ من است
روزم شبست و شب همه شب بیخودم زخویش
گفتار مرد و زن همه افسانۀ من است.
در کنار رنج بیخودی و درد بیکران زخم فرونشسته ازنشتر سوگو شعله های هجران، گاهی سیمای کشمیر را در برابر خود تصویر میکرد، خصوصاً آن یا آن قطعۀ خاک کشمیر را که خونِ گلرنگِ فیضطلبش در آن فرو چکیده بود. اکنون هیچجای زمین به اندازۀ کشمیر برایش نفرتآور نبود، دیاری کهآن را دوزخ دنیا برای خود برمیشمرد:
این چرخ به من چگونه کج رفتار است
کشمیر، بهشت مردم و دوزخ ماست.
دوزخی که گرمی آن، او را به گونۀ نانی سوخته در تنور سوزان ساخته بود:
عایشه افتاده است در دست گردون ناگهان
درتنور هجر و محنت همچو نانی سوخته.
غمنالههای آن “ستارۀ شعر و ادب افغانستان”، و به قول خودش آن “مادر بدبخت” که خانه به او همراه با کودکانی یتیم که همه دختربودند، سیمای غمآلوده “شهرزنان” را به خود اختیار کرده بود؛وکار وی روز و شب گریستن شده بودو دل به چنگ دیو غم سپردن!
برپایۀ نبشتهها: مادر از سوگ و درد فراق فرزند و درد سنگین کوله بار سوگ، چندان اشک افشاند و بیتابی کرد که نعمت بیناییِ یک دیده را از دست داد.
گاه به این باور میشد، یگانه وسیلهای که غمها و آلام بی پایان وغصه های بیکرانش را با آن بازتاب دهد و اندکی آتش دلش را تسکین دهد، هماناپناه بردن به شعرهای غمناک دل دردمند خودش خواهد بود؛ چنانکه میگفت:
بی تو ای مونس جان تخت روان را چه کنم
عمر خضر ار بودم حشمت خاقان چه کنم
با تو در دوزخ سوزان بتوان زیست مدام
بی تو با حور جنان روضۀ رضوان چه کنم
گرچه ابر کرم از چشمۀ حیوان بارد
بس ببارد به سر و لؤلؤ و مرجان چه کنم
نیست بر لوح بصر غیر خط زنگاری
چون نبینم رخ تو یوسف کنعان چه کنم
روز، شب کردم و شب روز نیامد یارم
عمر برباد شد اکنون سر و سامان چه کنم
هرکسی کشتۀ خود میدرود آخر کار
هستم از فعل بد خویش پشیمان، چه کنم
عایشه درد تو بگذشته ز قانون شفا
چون علاجی نبود سعی به درمان چه کنم.
به این غمناله اش نیز گوش مینهیم:
فیض آباد دلم از دست غم ویرانه شد
خانۀ عیش و نشاطم عاقبت غم خانه شد
آنکه چون جانش گرامی داشتم، آن ارجمند-
حسرتا از طالع برگشته ام بیگانه شد.
همانگونه که گفته شد، نالههای سوزناک آن مادر داغدیده و آن ستارۀ شعر و ادب کشور، بسیار است؛ اما نمیتوان پیرامون تک تک قطعات شعرش، دراین فرصت مختصر پیچید. هرگاه خواننده به مصراعهایی که به گونه نمونه در زیر آورده شده، توجه بدارد، باور دارم که با قلم همسخن خواهد شد؛ توجه کنیم:
سوختم در آتش هجرتو ای سرو روان!..،
یا: به هم زد لشکر عیشم سپاه گردش گردون…،
و یا: ساقی بیار باده که عیشم عزا شده…،
هکذا: شیشۀ دل را پر از خون جگر کرد عایشه…،
همچنان: آه وویلا زجور چرخ و ظلم روزگار…،
و در شعری: فلک سرگشته و خونین جگرکردی مرا…،
و هم در غمسرودی، به صورت مشخص جگرگوشه سفرگزیده اش را مخاطب قرار میدهد:
” ارجمندا! آرزوی چند در دل داشتی…. “
یا: ” آن گلعذار لب شکر سیمتن چه شد؟… “
و نیز: ” ای نور دیده شرح ندارد عزای تو… “
و هم: ” به پای خویش تو در خانۀ اجل رفتی… “
و امثال چنین اشعار سراسر درد و داغ…!
همانکه نگاشته اند: عایشه، در واپسین روزهای عمرش، کاملاً دست از علاقه به زندگی فرو شسته و گوشه انزوا برگزیده بود. برای اینکه مقداری سنگینی کولهبار درد و ماتم از دوشش کاسته آید، زبان را با الهیگویی های صبح و مسا دمساز و دل با نواهای پرسوز سلوک وعرفان، همباز ساخته بود.
در مورد وی این نیز گفته آمده: هشت سال پس از خاموش شدن چراغ زندگی فیض طلب، چهرۀ زندگیاش یکقلم عوض شده بود و حتی رغبتی به زیستن نشاننمیداد.در آن روزهایی که لحظات پیوستن به فیض طلب عزیزش را به دل میپرورید، پی آن شد، تعدادی از اشعاری که از آنها بوی مدح دیگران و دنیا گرایی به مشام میآمد، از دل دیوان بیرون افگنَد.
طومارجستار را با بهره از اشارۀ استاد سرورگویا، بر میبندیم:
عایشه مانند یک ستارۀ سحری درخشید و یک آسمان کم رنگ را به فروغ خویش پرتو بخشید و ناگهان به گونۀ همان ستاره ای که از افق ناپدید شد و تاریخ اختتام دیوان خود را شخصاً به دست خویش، همراه با دقتی که نیاز بود، بیاراست و سرانجام تن رنجور را، درچاشتگاه روز پنجشنبه بیست و ششم ماه رجب (1232)ق، به دست تودۀ خاکی از محلۀ اونچی باغبان کابل بخشید…! روانش شاد.
……………………..
1- توپچی باشی – میرآتش : قوماندان عمومی توپچی اکثراً به نام توپچی باشی، میرآتش و بعضاً هم به نام داروغۀ توپخانه یاد میشد. توپچی یک صنف مهم اردوی درانی را تشکیل می داد و قوماندان آن از جملۀ صاحب منصبان بزرگ انتخاب میشد. توپچی باشی در ابتدا به علت موجودیت یک قوت بزرگ توپچی صحرا و ثقیل و یک قوت توپچی سبک به همین نام یاد میشد؛ ولی پسانها که قسمت اعظم توپچی را توپهای سبک (زنبورک یا شاهی) تشکیل میداد، قوماندان توپچی به نام شاهینچی باشی یاد می گردید.( برگرفته از مقالۀ “تشکیلات نظامی دوران امبراتوری احمدشاه ابدالی” وبلاگ پیام محبت.
توپچی در لغاتنامه ها:(ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) مأخوذ از ترکی ، لشکری توپ دار و لشکری که سلاحش توپ است. (ناظم الاطباء). آنکه توپ انداختن داند و بدین اسم در قشون معین است. (یادداشت بهخط مرحوم دهخدا). فرد یا افرادی که اداره ٔ توپ را از جهت فنی اعم از نشانه گیری و جز آن بهعهده دارد، توپچی و توپچیان نامند. واحدی از نظام که مأمور تیراندازی با توپ است. (فرهنگ فارسی معین ).رجوع به توپچی باشی و توپ و دیگر ترکیبهای آن شود.
2- به نوشتۀ سعید حقیقی، نهیک فلاح بر گفته برادرش مرحوم غلام فاروق فلاح، از استادان ادبیات دری[فارسی] دانشگاه کابل، استوار است.
3- منابعی انگیزۀ سفر پسر جوان، دلاور و بخشندۀ عایشه را، به قصد آزادی کشمیر از دست «عطا محمد خان بامیزیی» نگاشته اند که در سال 1277 قمری رخ داد.
این نیز قابل ذکر است که در کشمیر، به دلیل تمرد و انصراف حاکم وقت آن قلمرو،از پرداختِ مالیات به دولت مرکزی (کابل) جنگهای متعددی صورت گرفت. استاد یوسف کهزاد نبرد یاد شده را بسیار سنگین توصیف کرده، به نوشتۀ او، طی مدتی که آتش جنگ به آن مشتعل شده بود، صدها نفرکشته شده و حدود 2000 تن از سپاهیان منسوب به “متمردین” در دریای مظفر آباد غرق گردیدند.
جهت مزید معلومات و اینکه جنگ بدواً چگونه به نفع سـپاهیان پادشاه تمام شـد، اما متعاقباً، سپاه مرکز، دوباره به رو هزیمت نهاد و تصمیم بعدی تیمورشاه چه بود؟ و…، فرا میخوانیم به مطالعۀ نوشته استاد کهزاد تحتِ عنوان:” رجال و رویداد های تاریخی افغانستان” در سایت نی ( سال 2009) نیز به نشر رسیده است و تاریخهای دیگری که در این باره پرداخته اند.
4- اینهم قطعه شعری تراویده از طبع تیمورشاه درانی، که در صفحه 346 جلد اول کتاب «کابل باستان» درج میباشد. میتوان سخن وی را پخته خواند و بر با صلابت بودن آن حُکم راند:
چون از کمین سرما ترکان کمان گشادند
بر کوهسار کابل خفتان ز نقره دادند
از بین لشکر دی هر دجله شد سلب پوش
سیمین سلب نظر کن بر آب چون نهاوند
نوباوههای اخگر بر قلعههای منقل
پنهان به جامهای سیمابی رمادند
از آب هر چه سر زد، یارب چه جرم اکنون
چون دشمنان شه بند، از آهنش نهادند
اشجار باغ یکسر بیبرگ و بار گشتند
داد برهنگی را اطفال شاخ دادند
شد موسم زمستان، مستان بهرغم اندوه
درهای عیش بر رخ، از هر طرف گشادند
چون فوج دی در آمد، در باغ بهر یغما
شمشاد و سور و عرعر لرزیده ایستادند
مطرب بده بشارت، پیران پارسا را
شکرانه گو حریفان در پای خم فتادند
سبزان هند دارند گرچه بسی ملاحت
خوبان پارسیگو زیشان بسی زیادند
گلبن شکوفه دارد، از برف در زمستان
جمعی بدین تماشا از صوت زاغ شادند
خرگاه گرم راشد، هنگامه گرم تیمور
خرگاه آسمان را پوشش ز خز چو دادند
5- روزنامه عصرنو، قوس 1396.
6- نسخۀ دیوانی که به قلم عایشه تدوین یافته، به اساس مقابلۀ سرورگویا، با نسخۀ چاپ شده در سال 1305 ( به اهتمام احمدجان خان الکوزایی) مکمل تراست که اسمش “شکرگنج” نهاده شده بود.
7- همین لحظه ای که به نوشتن یادنامۀ عایشهمیپردازم، متاسفانه دیوان شاعره را در اختیار ندارم و سخنانم در مورد او با استناد به نوشته دیگران استوار است. بناءً رقم ارائه شده در مورد تعداد ابیات شاعره، براساس نوشتۀ دکترعنایت الله شهرانی نقل گردیده است که ایشان در کتاب خود موسوم به ” زنان برگزیدۀ خاور زمین نگاشته است:” تعداد ابیات دیوان عایشه را پروفیسور سرور همایون، پنجهزار دانسته و عمر عایشه رابالغ بر نود وشش سال میداند.” اما سایر نویسندگان تعداد ابیات آن ستاره تابناک ادب وسخن را ( 3000) بیت تذکر داده اند.
مآخد:
– زنان نام آور خاور زمین،دکترعنایت الله شهرانی،
– مفاخر حوزه تمدنی را بهتر بشناسیم/ «عایشه درانی» بانوی شعر افغانستان/ خبرگزاری فارس – افغانستان،
– عایشه درانی شاعر کمتر شناخته شده، دکترحمیرا قادری،
– دیوان عایشه درانی، با مقدمۀ دکترعفت مستشارنیا/ چاپ موسسه نشراتی عرفان- تهران،
– وییکی پیدیا.
– عایشۀ درانی؛ شاعرکمترشناخته شده/ دکتور حمیرا قادری،
– عایشۀ درانی، دُّر دوران/محمد مرادی، نویسنده و پژوهشگر،
– عایشۀ درانی، باز چاپ یک دیوان گمشده، نوشته ای ازسعید حقیقی به نقل از نهیک فلاح.
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور