X

آرشیف

ظاهر شاه، خشکسالی، غور، فراه و بادغیس و شکارِ آهو !

 

گردونه­ی تاریخ معاصر افغانستان تا اوایل سال­های چهل خورشیدی، در همان مسیر آرام، یکنواخت و کسالت­آور خویش در حرکت بود. شاه به شکار و شکم­بارگی و مردم به فقر، ذلت و بیچارگی عادت کرده بودند. شاه سالی یک بار مردم را رعایای وفا شعار خطاب میکرد و مردم در شبانه در چندین بار برای بقای تخت و بخت پادشاه اسلام دعا می­کردند و اما از سال 1343 به بعد وزش بادهای گرم روشنفکری به تدریج یخ­های سکوت را آب می­کرد، جریان­های سیاسی شکل می­گرفتند، روشنفکران متشکل می­شدند و صف­ها مشخص می­شد. این صف بندی­ها قسما در سایه قانون اساسی جدید و قسما هم در زیر فشار ملی و بین المللی صورت می­گرفت. آنانی که در پله­های پنجاه و بالاتر نردبان عمر خویش قرار دارند، حتما به یاد خواهند داشت که سال­های آخر دهه چهل و اوایل دهه پنجاه خورشیدی برای مردم افغانستان به صورت عام و برای اهالی ولایات غور، فراه و بادغیس و مناطق مرکزی به صورت اخص سال­های نحس و نامیمون ثبت شده اند. زیرا این سال­ها مردم مناطق متذکره به خاطر خشک­سالی­های شدید و پیهم، تلخ­ترین و دردناک­ترین شب­ها و روزهای زندگی خود را گشتانده اند.

در تابستان سال­های 1349 و 1350 خورشیدی دهقانان و مالداران آن ولایات همراه با خانواده­های خود به خاطر اینکه چیزی در کندوهای­شان نمانده بود و حاصلات­شان نیز به سبب خشکسالی­های متواتر سوخته بود به دشت­ها برآمده و مانند حیوانات، گیاه و ریشه نباتات را می­خوردند و به کودکان خویش نیز می­خوراندند، که در اثر آن هزاران زن و مردم و کودک جان سپردند، ولی در همین شب­ها و روزها سایه­ی خدا یعنی اعلیحضرت همایونی در دره­های سرسبز و شاداب صفحات شمال کشور مصروف شکار آهو بود و دلقکانی نیز در حضورش فکاهه می­گفتند و در وصفش چکامه می­نوشتند.

جالب­تر اینکه در همان سال که شماری از روستاییان آسیب­دیده، دختران و پسران  خوردسال شان را به کابل آورده و به امید زنده ماندن، آن­ها را در بدل پول ناچیز، به خانواده­ها می­فروختند، وزارت مطبوعات وقت تقویم سال 1350 خورشیدی را با تصویر اعلیحضرت همایونی مزین ساخته بود که در آن تصویر، اعلیحضرت شان کلاه فرنگی (شاپو) به سر و لباس شکار به تن داشتند و پای راست را به گردنِ آهویی گذاشته بودند با شاخ­های بلند در پیش پای مبارک­شان خوابیده بود و برای آنکه رنگ تملق در آن تابلو چشمگیرتر شده باشد، بیتی را از یک غزل زیبای امیر خسرو در حاشیه­ی پایین تصویر چاپ کرده بودند:

همه آهوان صحرا، سر خود نهاده بر سنگ

به امید آنکه روزی، به شکار خواهی آمد

نمی­دانم روان پاک حضرت امیر خسرو دهلوی “ره” در بهشت چقدر مکدر شده باشد که گلبرگ­های شعرش را مشتی کودن در پای شخصیتی کودن­تر از خود ریخته­اند. بهرحال تماشای  تصویر رنگین شاه با آهوی خوابیده، در پیش پایش از یکسو و دیدن چهره­های رنگ پریده­ی پیرمردان و پیرزنان با کودکان­شان در بازارهای کابل که در زیر فشار گرسنگی خانه و کاشانه­های­شان را رها کرده برای گدایی به کابل آمده بودند، از سوی دیگر، آن روز ذهن و روانم را چنان متاثر ساخت که شب وقتی به خانه آمدم، دست به سرایش شعر طنزآمیز زدم که در بحر متقارب سروده شده بود و چنین آغازی داشت:

به نام شهِ فاضل و باهنر

که در صید آهو شده نامور

سبک­مغز و عیاش و بی­بندوبار

فتاده بر او سایه­ی کردگار

شها مهربانا، شکار افگنا!

تنت همچو پولاد و دل آهنا

در این باستانی وطن هرچه هست

فدای تفنگی که داری به دست

اگر نان ندارد رعیت چه باک

ترا سیر دارد خداوند پاک

که تو شهریاری و ما بنده­ایم

برای دعای سرت زنده­ایم

آن مثنوی را که حدود دو صد و بیست بیت داشت، با شماری از سروده­های دیگرم که تقریبا همه لحن سیاسی، انتقادی و پرخاشگرانه داشتند، در دوسیه­ی خاص و در قفسه­ی کتاب­های خود نگهداری می­کردم و منتظر روزی بودم که مردم افغانستان علی­رغم آنکه در انزوا و تاریکی نگهداشته شده بودند، پرده­های بیداد و سیه­روزی را بردرند و پایه­های لرزان سلطنت را فروریزند، که در آن صورت امیدوارم بودم فضایی برای تنفس به وجود آید و در شمار صدها اثر دیگر من و سروده­های پراگنده­ی من نیز مجال چاپ بیابند و به دست مردم برسند.

منبع:

مجموعه اشعار

رازق فانی

به جای پیش­گفتار

صفحه­های: 31 – 34.

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

یک دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.