آرشیف

2014-12-20

ناهید خرم فروغ

شهلا و سهيلا دو خواهر محصلِ رشته حقوق در دانشگاه كابل

شهلا و سهيلا دو خواهر محصلِ رشته حقوق در دانشگاه كابل هستند ، پدر ايشان انسان متدين و نسبتاً پول دار ، معروف به رحيم خان است . در اين روز ها در شهر و بازار هر جا را نگاه میكنى يك پارچۀ سرخ آويزان شده ، مردم حال و هواى ديگر دارند . بعضى ها خوشحال اند و لباس هاى سرخ به تن کرده اند . از هر كوشه و كنار صداى هورا هورا و زنده باد حزب دموكراتيك خلق افغانستان به گوش ميرسد . اما عده ای  در سرا سر كشور در زندان هاى انفرادى و عدۀ ديگری هم از زنده يا مرده بودن شان خبرى نيست . در همچون شرايط ، نه به جوان رحم مى كنند نه به پير . زنان ، دختران و اطفال هم استثناء نيستند . روى هم رفته مردم در ترس و وحشت به سر مى برند ، درد و رنجِ مردم روز به روز افزون تر میگردد .
  در يكى از همين روز ها ، ظهر هنگام است و رحيم خان با حاجى آصف خان مردِ خيلى سرمايه دار که بسيار مهربان میباشد و محترم در بين مردم و همسايه ها ، از مسجد به طرف خانه روانه اند . دارند به خانه نزديك مى شوند كه ناگهان چشم آصف خان به موتر پليس كه دم دوازۀ خانه اش توقف كرده است ، می افتد . حيرت زده میگوید  : رحيم خان ، رحيم خان پوليس !!! چرا پوليس ؟ خدايا تو رحم و كمك كن .
آهسته آهسته به خانه نزديك میشوند ، يكى از افسرانِ پوليس مى گويد : آصف خان شما هستيد ؟ به ما امر شده تا شما را به ادارۀ پولیس ببریم . آصف خان جواب میدهد : بلی من هستم ، خیریت است ؟ پولیس میگوید : از شما شکایت شده و ما هم اوامر را اجرا میکنیم . 
آصف خان با ناراحتى و عصبانيت جواب ميدهد : چرا ؟ و با تعجب  ادامه میدهد : من كه با هيچ كس مشكلی ندارم !  .
سر انجام افسرانِ پوليس آصف خان را با خود ميبرند و ديگر وى را بر گشتی نيست . او هم در جمع آنهاىی كه تا امروز از مرگ و زندگى شان خبرى نيست ، اضافه مى شود . پول و سرمايۀ آصف خان در جيبِ جنايت كاران ريخته ميشود و همسرش با دختران و پسرانِ كوچكش بى سرپرست ميمانند .
يكى از روز هاى تابستان است و هواى شهر كابل خيلى گرم . جميع مدارس را تعطيل كرده اند و متعلمين را به خيابان ها كشانده اند . همه شعار دادن را سر داده اند : مرگ بر امپرياليزم ، مرگ بر داوود غدار ….  و از اين قبيل يقه  و گلو پاره كردن ها . در مجموع ازهمه اشتراك كنندگان خواسته شده تا پيراهنِ سرخ بر تن كنند .
در اين راه پيمايی شهلا و سهيلا هم با جمع كثيری از دانشجويان  از طرف دانشگاه اجباراً شرکت کرده اند . دیشب رحيم خان تا صبح نخوابيده بود ، نماز ميخواند و اشك ميريخت و خدا را ياد مى كرد ، چون چند روز قبل در پنجشير روسها عملياتِ هوایی شديد و وحشيانه ای را انجام داده بودند كه این عملیات سببِ از بين رفتن و شهيد شدنِ دو پسر جوانِ عمۀ شان و انسانهاى بیگناهِ دیگری از جمله شهيد شدن اطفالِ معصوم و زنان و مردانِ بى دفاع ، همچنان ويرانى خانه هاى مردم شده بود .
شهلا و سهيلا سخت متأثر از جنايت دشمنان کشور و كشتار بى گناهان در پنجشير  که برای هر انسان با وجدان غير قابل قبول است ، همچنان ناراحتى ها و بى صبرى هاى پدر شان ، که دل هاى پاك شان را غرق در خون کرده  و از طرفى اين راه پيمايی زور گويان و ستم پيشه گان بیطاقتِ شان کرده ،  بين اين همه سرخ پوشانِ طرفدار رژیم خونخوار ، ناگهان سهيلا صدايش را بلند مى كند و شعار مى دهد و مى گويد زنده باد مجاهدين ، زنده باد مجاهدينِ بر حقِ راه خدا و شهلا هم تكرار مى كند .
هنوز لحظاتی نگذشته است كه وحشى هاى خلقی و پرچمی ، آری اين غلامانِ روس ها سرازير ميشوند و با سرنيزه هاى كلاشينكوف  به جانِ اين ختران مسلمان و جوان  مى افتند و هر دو خواهر زخمی را سوار جيپ نموده و راهى زندان پلچرخى مينمايند .
ديگر از سر نوشتِ غم انگیز شان و  آنچه به سر آنان آمده است ، تا امروز  خبرى نيست . اما سرنوشتِ غم انگيز اين دو خواهر بد قسمت سبب مرگ پدر شان و راهی شدنِ مادر شان به دارالمجانين  گردید .