آرشیف

2015-1-8

سید ضیاء احمد ضیائی

شــاهـیــــن

شاهینشاهین
 

 

در یکی از روزهای آفتابی یک شکارچی که جهت شکار به جنگل رفته بود، تصمیم گرفت که یک پرنده شکار کند. این برایش مهم نبود که چه نوع پرنده ی در دامش بیفتد. همین بود که یک چوچه شاهین را شکار نمود. شکارچی چوچه شاهین را با خود گرفته و به خانه اش برد و با مرغهای  خانگی و مرغابی های که داشت یکجا ساخت. او به چوچه شاهین خوراک مرغ های خانگی میداد و به همرای آنها پرورش داده بزرگش ساخت. با وجودی که او یک شاهین یعنی شاه مرغان بود.
تا اینکه بعد از پنج سال برای شکارچی یک مهمان آمد، او یک حیوان شناس باتجربه بود، متوجه شد که در بین مرغان یک شاهین هم وجود دارد، روبه صاحب خانه نموده گفت:
    ـ این پرنده مرغ خانگی نه بلکه یک شاهین است.
صاحب خانه گفت که بلی درست است ولی من به او غذای مرغان خانگی راداده ام و همچنین به همرای مرغان پرورش یافته است او دیگر شاهین نه، بلکه یک مرغ خانگی است،با وجودیکه درازی بالهای آن به پنج متر میرسد.
 

شاهین

 

اما مرد حیوان شناس گفت که نه  او حالا هم یک شاهین است، زیرا قلب  یک شاهین درون سینه اش می تپد.
حیوان شناس از صاحبخانه خواهش نمود که شاهین را به او بدهد تا بر فراز آسمان بلند پروازش بدهد، ولی صاحب شاهین گفت که این یک مرغ خانگی است وهیچ وقت پرواز کرده نمیتواند.  این بود که با حیوان شناس موافقت نمود تا یکبار تجربه کند. همین بود که حیوان شناس شاهین را با خود گرفت، به شاهین گفت که تو مربوط به زمین نیستی، بلکه به آسمان آبی تعلق داری. بعد او را به آسمان پرتاب نموده گفت:
 ـ بپر  به آسمان آبی. ولی شاهین به زمین افتاده به طرف مرغها دویده با آنها به پالک زدن زمین پرداخت.
صاحب شاهین روبه طرف حیوان شناس نموده گفت:
 ـ نگفتم که دیگر این پرنده شاهین نه بلکه یک مرغ خانگی است.
ولی حیوان شناس با او موافق نبوده گفت:
 ـ نه او یک شاهین است، او را رها کن. فردا من یک بار دیگر شانسم را آزمایش می کنم.
فردای آن روز حیوان شناس شاهین را گرفته بالای بام بالاشده روبه طرف شاهین نموده گفت که تو دیگر مرغ نیستی بلکه یک شاهین هستی یک شاهین واقعی باز کن بالهای خود را و پرواز کن به آسمان زیبا وآبی که تعلق به تو دارد. پس از آن شاهین را به  آسمان پرتاب نمود، ولی شاهین دوباره به زمین خورده به طرف مرغها دوید وبه خاک پالک زدن همرای مرغها خانگی پرداخته مشغول دانه چیدن شد.
صاحب شاهین تکرار نموده گفت:
 ـ من نگفتم ګه او یک مرغ خانگی است نه شاهین. مگر حیوان شناس حرف او را قبول نه نموده گفت:
  ـ نه او یک شاهین است، یک شاهین با قلب واقعی شاهین. یک چانس دیگر میخواهم برای اینکه ثابت کنم که او یک شاهین واقعی است.

شاهین

روز دیگر حیوان شناس صبح زود بلند شده شاهین را با خود گرفته پیاده روانه کوه بلند دور از خانه وشهر شد.  در بلندی کوه، آفتاب تازه درخشش خود را شروع نموده، یک صبح خوب زیبا، دل انگیز، هوای صاف وآسمان آبی وهوای نهایت خوش آیند را نوید میداد.  درین صبح لذت آفرین آفتاب فرش زرین خود را بالای همه کوه ها پهن نموده منظره واقعآ قشنګ ودیدنی  را بوجود آورده بود. حیوان شناس شاهین را روی دودستش بلند نموده گفت:

شاهین

 ـ تو یک شاهین واقعی هستی، آن آسمان زیبا و آبی به تو تعلق دارد، نه این زمین خاکی. باز کن بالهای خود را…..شاهین به چهار اطراف خود نظر انداخته وبا مشاهده منظره زیبای طبیعت به لرزه افتاده و خود را تکان داده بالهای خود راشورانده وبه یک زندگی جدید روی آورد، ولی هر قدر کوشش کرد پرواز کرده نتوانست. درین جابود که حیوان شناس او را کمک کرد تا به ذات خود مراجعه نماید، بعد چشمان نافذ شاهین را به طرف آفتاب قرارداد. درین موقع دفعتآ شاهین بالهای خود را باز نموده وبه آواز بلند چیغ زدن را شروع نموده بلند و بلند ترچیغ زدنش را ادامه داد. بعد شروع کرد به بال بالک زدن و پروازنمود به بلندی آسمان و خیلی بلند از زمین ارتفاع گرفته، به اوج آسمان رسیده و به اصلیت خود پیوست و دیگر هیچ وقت به زمین باز نگشت.
 
دراخیر  نویسنده این قصه، نظریه خود را در مورد مردم آفریقا نوشته است که من با احترام به نظریه نویسنده آنرا حفظ نموده ام، اما بجای آن امیدوارم سیمیناری که چند روز پیش به ابتکار محترم انجینر صاحب عبدالرحمن(غوری) درمورد  امپراتوری غوری ها در کابل دایر شده بود، زمینه باشدبرای باز کردن بالهای غوری ها… و من اینجا فقط می گویم:
 ـ مردم رنجدیده غور! چند سده به عقب برگردید و یکبار به تاریخ پرعظمت خویش بنگرید. باز کنید بالهای خود را، و پروازنمائید به بلندی آسمان آبی و بیکران.
 
 سالهای 1875ـ1927(James Aggerey) نویسنده:جمس اگرائی  
 1980(Sørensen)برگرداننده به دانمارکی:سورنسن  
به فارسی:ضیائی اپریل 2009