آرشیف
سوگنامهیی برای غزۀ مظلوم
عبدالقیوم ملکزاد
غزه ای شهر عزا!
ای به هر ساعت به چنگ صد مصیبت مبتلا!
وی به هر لمحه مقابل با هزار آفت، بلا!
وی دیار خورده صدها زخم کاری از عدو!
ای ترا هر ثانیه در سینه گردد بی حساب –
خنجر خونریز و زهر آلود سفاکان فرو،
وی ترا بی وقفه جاری هر طرف دریای خون!
سالها شد رایت آرامی ات گشته نگون.
ای اسیر بند ظلم!
روز و شب بینم که اهریمن به هر یورش ترا،
میکند ویران و یکسر وحشیانه هستیت-
میزند آتش، ورا در دستِ خاکستر دهد…!
نیست پیدا یک وجب خاکی، که نبود اندران-
تکه ای از پیکر صد پارۀ قربانیان…!
بسکه ریزد بمب صهیون بر سرت لیل و نهار
شد شمار کشتگانت بیشتر از ده هزار!
نی دوا، نی آب، نی درمانسرا، نی داکتر
نی پناهگاهی که ماند کس دمی آرام سر!
مویه باید کرد از غم، مویه از سوز و گداز
در عزای کشوری کان پارۀ ایمان ماست،
کشوری که رنج و درد مردم بیچاره اش
قصۀ بی انتهاست!
شهر مجروحی که دود آه مظلومان آن،
پیچ پیچان تا ثریا میشود هر شب بلند!
کشوری که ناله های زار زار کودکان
همچو طوماری چنان باشد طویل،
میزند پهلو به بام کهکشان!
وادریغا صد دریغ،
کاندران شهر غریب،
از جنایاتِ بزرگِ حاکمانِ تل ابیب،
سر زند صدها هیولای فجایع هر قدم،
تا برد بیچارگان را کش کشان سوی عدم!
آخ، از آن ویرانسرا،
بر نخیزد غیر آوای عزا،
بر نمیخیزد به غیر از هایهای مادران،
ناله های پر ز درد و زار زار بیکسان…!
وادریغا! هیچ صبحی نیست، زان ماتمکده،
بر نیاید پیهم از هر کوچه ای چندین شهید.
زانکه افتاده کنون-
سرنوشت دردبار و تلخ انسان غمین-
در اسارتگاه طیارات صهیون لعین…!
گریه کن ای چشم! بر احوال زار مردمی-
نی دوا باشد به زخمش، نی شهیدش را کفن.
” دشمن اسلام در بیتالمقدس روز و شب” (1)
بمب های خوشه ای ریزد فرو از فرط کین!
گریه کن، زیرا کنون-
“دود آهی را که بینی، سر زده بر آسمان”
از دل اهل نخستین قبله میگردد بلند!
یعنی آنجا از برای تک تک بیچارگان،
غزه چون زندان شده،
“راه دشوار است و شب تاریک و دشمن در کمین”
“بر فضا افگنده سایه، ابر های سهمگین”
“مرگ میبارد سحاب از آسمانش جای آب”
“خون به بار آرد به جای لاله از خاکش زمین”
” کشوری غلتیده در خون چشم عبرتبین کجاست؟”
” تا بخواند داستان عبرتاً للناظرین”!
دوش دیدم مادر بیچاره ای از غزّه داشت-
کودک جان داده اش را آه افشان در بغل
“بود از سیلاب اشکش ابر نیسان در مژه
بودش از خونابۀ دل جوش طوفان در بغل”
“جای آثار تبسم وحشت مرگش به لب
جای گلهای امیدش خار حرمان در بغل”.
ای قلم برخوان حدیث درد شهری که نشست
زخم کاری هر نفس از تیر عدوان در بغل
از فلسطین گو که عمری شد ورا بگرفته سخت
آتش و باروت بم با دودِ پیچان در بغل
“داستان خواهرانی تیر خورده در جگر
ناله های دخترانی نیش پیکان در بغل”
“حال آن مردی که تا جام شهادت سر کشد،
قبضۀ شمشیر در کف بود و قرآن در بغل”
” برق آزادی در انداز نگاهش جلوه گر
جلوۀ هر پرتوش را نور ایمان در بغل”.
هان، ای ابلیس آدم رو، بگو:
چیست معنای دفاع از حق اطفال و زنان؟
چیست معنای حمایت کردن از بیچارگان؟
راست گو: این ادعا آیا دروغ بیش نیست؟
معنی آن جز دفاع از قاتل و از خویش نیست؟
همدم و همراز تو، آری جز اسرائیل نیست!
آنکه کرده غزه اکنون کورۀ آدم کشی!
مسلخ نوع بشر!
مقصد آن نیست غیر از قطع نسل!
آنکه از ظلمش دیاری کورۀ آتش شده
عامل قتل هزاران کودک مهوش شده
“تر به اشک نا توانان خنجر ظلمش به کف
سرخ از خون شهیدان تیغ عریان در بغل”
نیست اسرائیل الا سرزمین غاصبان،
خواستگاه قاتلان و پایگاه جابران.
رسم حکامش نباشد جز جنایت، جز ترور،
“دشمن آسایش نوع بشر،
دست نکشوده به کاری جز به شر!”
ساخته از پیکر انسان منار،
وندران با نفت افگنده شرار”!
“زنده زنده سوخته اجساد [خلق]،
بر شده با دود شان فریاد [خلق]”!
های، ای شیّاد ها!
ای جهنم سازها بر خلق، در روی زمین!
پرسشی دارم چنین:
از شما ای غاصبان!
از شما ویرانگران، آدمکشان!
وز شما ای حامیان بی حیای تل ابیب!:
گر به پای طفل تان خاری خلد،
درد آن آیا نمیگیرد فرا دلهای تان؟
شعلۀ دردش نمیسوزد شما را استخوان؟
کودکانی را که اکنون وحشیانه میکشید-
نیست آیا بهر آنان مادری؟!
یا برادر، یا پدر، یا بهر ایشان خواهری؟!
… نیستند انسان مگر؟!
پس شعار و قول و حرف تان نباشد، جز فریب…!
گفته های تان نباشد جز دروغ…!
در جهان مانند غزه خطه ای ویرانه نیست
بر گناه آنکه گوید: غزه از بیگانه نیست!
ای شما در قتل عام کودکان بی گناه-
در جلو صد گام از فرعون عهد موسوی (ع)
ای قساوت پیشه هایی که جهان را بر بشر-
از سر کین و عداوت، چون جهنم کرده اید.
از جنایات شماست،
غزه شد کشتارگاه آدمی،
غزه گشته زین شرارت کورۀ آدم پزی…!
از تو پرسم، حامی کین توز اسراییل! گو:
این به خون افتاده ها اولاد آدم نیستند؟
میدهی فرمان برای غاصبان،
بهر جلاد شریر تل ابیب-
تا کند نابود یکسر، هست و بود غزه را!
حال از هر وقت دیگر شد یقین:
آنچه میباشد میان سینه ات،
نیست او را نام “دل” بل سنگ باشد، سنگِ سخت!
مرگ بر درّنده های تل ابیب!
مرگ بر کیان صهیونزم و حامی های آن،
“باد لعنت بر ستمگار زمان”،
باد نفرین بر سران بزدل ایمان فروش،
مرگ باید گفت بر “شورای” بی “امنیت”ش…!
های ای آدم نما، ای مؤمن بیخاصیت !
شرم بادت زین سکوت مرگبار…!
با چنین خاموش بودن، لب فرو بستن، بگو،
با چه رو خود را کنی”انسان” خطاب…!
قتل عامی را ببینی لیک بهر اعتراض،
بر نجنبانی زبان،
یا نگویی: غزه گردد تا به کی؟
ماتمستانی برای مردم مظلوم آن!
تا به کی گردد چنین شهر نجیب،
کورۀ آدم پزی!
مسلخ کودک کشی…؟!
ای سران مسلمین!
پیشوایان ذلیل!
ای همیشه قلب تان از جلوۀ همت تهی!
لطف فرمایید بر این پرسشم پاسخ دهید:
“بر مسلمانان مگر از دین حمایت فرض نیست؟”
“پیرو توحید را با هم صداقت فرض نیست؟”
“بهر این ناموس عظمی درس غیرت فرض نیست؟”
یا مگر با راهیان حق، “اخوت فرض نیست؟”
های آقایانِ مست از بادۀ گلگون شده!
می شود آیا دمی-
چشم خود از ناز بکشایید تا بینید باز،
غزه گشته یکقلم،
شهر ماتم، شهرضجه، شهر غم!
جای آب جاری جوهای آن
خون سرخ آدمی باشد روان!
یأس گسترده چنان دامن در آن،
یک کسی را می نیابی تا شمد،
ساعتی بوی امید و زندگی…!
بر شما هم، کاش ای مغرورها!
کاش ای مزدور ها!
نعمت این آگهی میشد نصیب:
” خم شدن در پای دونان، شیوۀ احرار نیست!
چند پایین آمدن و از شوق بالا زیستن؟!”
” زندگی عام است، اما در نگاه اهل دل-
فرق ها باشد میان زیستن تا زیستن”…!
“غرۀ آز و هوس گر یک دو دم جولان کند،
عاقبت چون خر فرو خسبد به زیر بار خویش…”!
ای فلسطین، ای دیار انبیاء!
” در صف آزادگان سرو تو واژون شد چرا؟
نقش آمال عزیزانت دگر گون شد چرا؟”
ای فلسطین عزیز!
ای دیار پاره پاره از جفا!
وی امید خاطر توحیدیان!
چشم تاریخ بشر،
دیده بس شداد ها و دیده بس جلادها،
“اهرمن ها، دیوها، شیادها!”
“عاقبت گردیده حق پیروزمند،
رایت عدل خدا گشته بلند!”
مطمئن باش، آنکه دعوای بزرگی میکند،
از پی از تایید و نصر حضرت پروردگار،
پرچم ظلمش فتد آخر نگون،
زود باشد، بنگرند:
“بنده آسا بر فراش مرگ میافتد ذلیل”!
میرسد روزی که” پر گیرد عقاب حریت”
“بوم استعمار هر جا بر کشد بانک رحیل”
“بعد از آن بزم ستم رنگین نگردد در جهان
گاه از اشک یتیم و گاه از خون قتیل”.
ای فلسطین عزیز!
یأس از خود دور افگن، سر فرازی زانِ تست
ای منقش در لوایت حسبناالله الوکیل!
ای خدای منتقم!
بر فلسطین رحم کن!
غزه را برهان ز ظلم ظالمان،
غزه را بستان ز چنگ غاصبان،
“جز حریم رحمت عامت که میبخشد پناه”
بر سیه روزان و بر مرد و زن نالان آن.
آری، ای پروردگار عالمین!
” ای خدای چاره ساز مجمع بیچارگان!
رحم کن بر حالتِ از خانمان آوارگان”؛
ای خدای دادگر!
بر سر اعدای دین،
از کرم،” سنگ ابابیلی فرست،
وز مقام قهر سجیلی فرست”!
……………………………………
- ابیات داخل پرنتز از استاد خلیل الله خلیلی است.
نوشتن دیدگاه
دیدگاهی بنویسید
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
مطالب مرتبط
پر بیننده ترین مقالات
مجلات و کتب
پیوند با کانال جام غور در یوتوب
صفجه جام غور در فیس بوک
Problem displaying Facebook posts.
Type: OAuthException
Subcode: 460
گزارشات و مصاحبه ها
-
قاری رحمت الله بنیان گزار گروه داعش و سرکرده گروه طالبان ولایت غورطی یک عملیات نیروهای امنیتی افغان در ولایت فاریاب کشته شد
-
کارگاه سه روزه آموزش حقوق بشر و حقوق بشردوستانه برای نیروهای امنیتی و دفاعی در ولایت غور
-
گرامیداشت شانزدهمین سالروز تأسیس کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان در ولایت غور
-
امضاء تفاهمنامه نشر برنامه های حقوق بشری با چهار رادیو در ولایت غور