آرشیف

2015-1-1

فهیم فرند

سنـگــــــزار نـــا خـــــــــــرم

به تو ای سنگزار نا خرم
که نه جودیست بردرت نه کرم
به تو بارندگی چه بیش چه کم
نه به کردت کدو بود نه کرم
شانهءعشق از تو کرد ورم
پشت فرهنگ را نمودی خم
***
 
باغ بعد از تو غیر دام ندید
بلبل از رعب خندهء تو پرید
به علفزار کفتری نچرید
گل ز اندوه و درد جامه درید
نفست زهرداد دم بردم
پشت فرهنگ را نمودی خم
***
 
چونکه بر باغ مینهی پایت
میشود زنده خشم بیجایت
لاله میمیرد از دل آسایت
غرق خون میشود پاهایت
کم بیاور به باغ سوگ و الم
پشت فرهنگ را نمودی خم
***
 
باغ ابریشم و چراغ و سرود
رفته چون قبر کهنه یی به رکود
از گل و برگ میبرآید دود
نغمۀ مرگ میسرآید عود
چو بدادی به سبزه زارش لم
پشت فرهنگ را نمودی خم
***
 
در زمین محبت و گندم
تخم نیکی بکار بر مردم
نه ریگر طبل جنگ زن نه ترم
نشود تا که مهربانی گم
عقده کم پاشده قدم به قدم
پشت فرهنگ را نمودی خم
***
 
هی ما، هی هی شبانان نیست
نای ما، چوبدست چوپان نیست
عشق ما، دشمنی با انسان نیست
ورد ما، جز دعای باران نیست
برگ در برگ کم بیفشان سم
پشت فرهنگ را نمودی خم
***
 
دشمنی با زبان درو گهر
دشمنی با ترانه است و هنر
کن ازین کار زود صرف نظر
ورنه غوغا شود ز بام ودر
چون بکردی حکیم یمگان ذم
پشت فرهنگ را نمودی خم
***
 
گرچه با اسپ زور می تازی
به رسیدن زمینه میسازی
لیک در گامهای آغازی
ودرین نرد زود میبازی
نه به کاووس میرسی نه به جم
 پشت فرهنگ را نمودی خم
***
 
تا نیفتیم شب به چاه عناد
مشعل راه ما<غبار>نهاد
داد تاریخ را به ما و تو یاد
مگر ازاو نه عرس شد نی یاد
نه ستویش با دو سه درهم
پشت فرهنگ را نمودی خم
***
 
کار سختیست یادگار شدن
مرد نامی روزگار شدن
چه گران است شعله وار شدن
سوختن مردن و غبار شدن
سنگزار سیاه نا خرم
پشت فرهنگ را نمودی خم
***
 
هر چه خواندیم کارنامه تو
خط تو خامهء تو نامهء تو
ارزشی نی به جیب جامهء تو
نی به اندیشه و درامهء تو
نه به اندازهء جوی نه درم
پشت فرهنگ را نمودی خم
***
 
با سیاه و سپید کم بستیز
به طرفداری صداقت خیز
غله با (ایلک) غرض تو مبیز
قلمت را تو رنگ آبی ریز
کم بریزان آبروی قلم
پشت فرهنگ را نمودی خم
***
 
گرت این پند داده شخص دگر
گو برایش که ای جهنم شر
ملت ما یکیست باش خبر
آب کی پاره میشود به تبر
زخم بر زخم کی شود مرهم
پشت فرهنگ را نمودی خم
***
 
چاشتگاهی به باغ ناجو ها
غرق رویا و خلوتی تنها
به من از آسمان صاف خدا
عشق آمد فرو از بالا
فرش کردی مگر خوان ستم
پشت فرهنگ را نمودی خم
***
 
آخر کوچه ارغوان زاریست
برگ برگش کتاب اسراریست
سریک سنگ نای و گیتاریست
میروم آنطرف مرا کاریست
از برای خدا بس است ستم
پشت فرهنگ را نمودی خم
***