X

آرشیف

سرخابی شاعر خوش قریحه ی وطن ما

 

سرخابی شاعر خوش قریحه ی وطن ما
سرخابی شاعر خوش قریحه ی وطن ما

محمد یونس فرزند محمد صدیق سرخابی در سال 1303 هش در شهر کابل در گذر قاضی فیض الله مشهور به (کوچه قاضی) تولد یافته درشعر سرخابی تخلص میکرد.وی تحصیلات ابتدایی وثانوی خود را تا صنف اا درلیسه ی استقلال ادامه داده ونسبت به بعضی معاذیر موفق نشد تحصیلات عالی را در کابل تکمیل بدارد.وی بعداز اینکه در سال 1341 به پول شخصی خود از اکثر ممالک اروپایی دیدن کرد،در سال 1344 جهت تحصیلات عالی در رشته ی علوم اجتماعی عازم فرانسه گردید .

سرخابی 12 بهار زنده گی را سپری کرده بود که دختری شهلا چشم زیبا روی بر لوح دلش تکیه زد وویرا در سوز وگداز گذاشت. وی شب وروز به عشق معشوق بی همتا وطناز خود میسوخت وتوان آنرا نداشت تا با او اظهار عشق ومحبت کند.آوانیکه آن الهه ی جمال را میدید لرزه براندامش مستولی شده،خود را کالبد بیروح می یافت وبدین سان میسوخت ومیساخت.

آخرالامر درد های درونی او به قول شاعر(شعر میگردد چو سوز از دل گرفت)به شکل شعر سوزنده آتشین درآمد وآرزو وآرمانهای قلبی خود را به قالب شعر در آورد.

قرار گفته ی سرخابی عشق ومحبت او باهجر آغاز یافته منبع والهام اشعار خود را چشمان فتان وسحر آمیز آن شاهدیکتا میداند و میگوید:

 

ماهرویا کوکب شام منی منبع اشعار والهام منی

گرچه دردعشق تو سوزان بود خویشتن تسکین آلام منی

 

وین ندیده هیچکس کاندرجهان هم دلازار هم دلارام منی

ماه من نور شبستان منی روشنایی بخش ایام منی

 

کوکبی افتاد از چشم فلک ماهی اما نقره ی خام منی

عشق سرخابی به هجرآغازشد مرگ هجر یار انجام منی

 

سبک واندیشه ها:

سکونت اصلی یونس سرخابی میمنه یا جوزجان بوده،ازاینکه مناظر شاعرانه،باغ وراغ ودامنه های سرسبز وشاداب جوزجان مرزبوم اصلی شاعر مشوق قریحه ی او گردیده،درباره اش چه خوش ترنمی دارد :

 

مرحبا برجوزجان وبر بهار خرمش

گرقریحه باشدم هستم منش ازجان رهین

 

بی خطا سنبلش بهتر هست از مشک ختا

عطراوصدچند به از نافه ی آهوی چین

 

کیف آدم میبرد بیش از هوای جنبشش

کس ندیده این چنین آب وهوااینگونه طین

 

نو جوانش پهلوان ،پیرش همی صاحبدل است

طفل او باشدچو شیرشرزه اندراین عرین

 

جنگ او دایم تکاور جمله گی شبدیزوش

پی سکالیدن جوانش میشود بران سکین

 

حسن خیز است این بلد تالی چگل را کشته چونک

نوخطانش همچو غلمان دخترانش حور عین

 

کسوت عباسیان پوشیده بیداو دمنش

گشته اندر وا دوچشم برمکان و برمکین

 

جام های چون عقیق اشگوفه در دستان شاخ

می گسارش گشته(سرخابی)هزارش آفرین

 

سرخابی به زبانهای فارسی دری،تورکی اوزبیکی وفرانسوی تسلط کامل داشته، به این زبانها شعر سروده است.اشعار فرانسوی را به دری و دری را به صورت شعر به شعرفرانسوی ترجمه کرده است.چکامه ومثنویات سرخابی خواندنیست.دیوان اشعار سرخابی را مسایل عشقی اجتماعی واقتصادی محتوی میباشد که روش بیانش در اشعار انتقادی واجتماعی بیشتر است.وی در شعر از مکتب خراسانی یا تورکستانی پیروی کرده در حصه ی سبک خود چنین میگوید:

 

خوش نبیذ کهنه ام ده دخت یکسال از رزان

تا کنم سبک خراسان را ز اشعارم رزین

 

این شاعر خوش قریحه شعر نورا نیز ستوده وخودش نیز شعر نو سروده است.آثارش از زنده گی خودش الهام گرفته وتوانسته است در قالب اشعارخوددرد های اجتماع را منعکس بسازد.(اوشیرین خالدار)منتشره ی روزنامه ی فاریاب،(پرنیان فرنگ)ترجمه وتاریخ ادبی فرانسه منتشره ی انیس ازآثار منثور سرخابی به شمار میرود.(قانون وراه ترافیک)یکی از تراجم اوست که از زبان فرانسوی ترجمه کرده است.سرخابی علاوه برین که شاعر شهیر ونویسنده ی چیره دست بود به سپورت استعداد خوبی داشت و مدالهای قهرمانی را درآببازی ،هاکی ودویدن ده هزار متری به کف آورده است.همچنان به هنر های زیبا شوق مفرطی داشته فرخی وار شعر خوش گفته،چنگ تر زدی وبانواختن دنبوره،طنبور،ارمونیه،زیربغلی ودف مجلس آرایی کردی.نا گفته نباید گذاشت که وی با آواز فرحتزا ودلکش خود کمپوز های کلاسیک هندی را خوب اجرا میکرد وبه موسیقی نیز ید طولایی داشت.

قصاید سرخابی با طنطنه وپر کیف بوده ،احساس شنونده را برمی انگیزد.یکی از مسمط مربع او شرق کهن است آن شرقیکه مهد تمدن حکماء ،علماء،بلغاء ودرخشانترین وبا عظمترین دوران خود بوده است.این دوره دوران جامعه سازی جوانان چون محمود وعلمای چون ابن سینا وسیدجمال الدین افغانی بوده که نام نامی آنان با خط درشت درصفحه ی تاریخ ثبت است.

شرق کهن شعرای موشکاف چون بیدل،سعدی،فرخی،انوری،حافظ،رازی،رودکی،خیام،فردوسی ومولانای بلخی را در آغوش خود پرورده است.بالاخره آن شرق کهن بودایی داشت که طریقه ی درون بینی واز خود گذری وغمگساری را نسبت به همنوع خود میخواست. بانفس

خود صلح وصفا میجست.دروغ،انتحار،تجاوز به مال ومکنت دیگران را منع قرار داده بود.زردشت که پرورده ی همین خاک است همواره شعار میداد وبه پیروان خود میگفت:پندار نیک،گفتار نیک،کردار نیک را شعار سازید وبا این سه قانون خودتمام اخلاقیات را بیان میکرد.

شرق کهن آن وقت زیبابود.بنابرقول اوستا و ویدا(بخدیوم سریرام اردود وفشام)وبلخ زیبایی داشت که ما در شهر های جهان گهواره تمدن مشرق زمین دارای پرچم های بلند وعروس آسیا بودکه حالا چادر ژولیده ی روزگاران را بر سر کشیده با نکبت وبدبختی به خواب عمیق فرو رفته است.سرخابی گفتار فوق را در رشته ی وزین خود به صورت بسیار واضح در آورده ازاوست:

 

شرق کهن

 

ای کوه ودمن جانی تو به تن ای پیرزمن ای شرق کهن

بزدای محن ای مامن من ای مادرفن ، ای شرق کهن

 

بی مکرو ریا، بی جورودغا، بالطف ورضا رخشان وصفا

بنگر به قفا، بودی همه جا، توفخر زمن، ای شرق کهن

 

مهد حکماء،مهد بلغاء،مهد فصحاء،مهد علماء

اهلت عقلا بودند چرا، برگوی بمن ،ای شرق کهن

 

عرفان زتوبد،دوران زتوبد،میدان زتوبد،بنیان زتوبد

انسان زتو بد،مردان زتوبد،برفرق بزن ای شرق کهن

 

آن سید بس والای توکو،فارابی بس بینای توکو

رازی توکو،سینای توکو،مردان سخن، ای شرق کهن

 

هان رودکی علام توکو،فردوسی تو،خیام توکو

آغاز توکو،انجام توکو،ای مامن فن، ای شرق کهنی

 

کوخسروتو،کوانوریت،کومیرعلی عبقریت

کوفرخیت،کوعنصریت،رخشان چو پرن، ای شرق کهن

 

کوحافظ تو،کوبیدل تو،کوسعدی تو،کوعاقل تو

کومولوی بس فاضل تو، چون در عدن، ای شرق کهن

 

با حلم وحکم بودای تو رفت،زردشت بس بینای تورفت

کونفیسوس دانای تو رفت،چون جان زبدن، ای شرق کهن

 

آن مهبط حق محمود توکو،بهبودتوکو،مقصود توکو

مفقودتوکو،موجودتوکو،ای پیرزمن ای شرق کهن

 

کو بارگه ی کانشکه ی تو،وان نیک سیر شاهنشه ی تو

کور وش شه ی دانسته ی تو،باارزوثمن ای شرق کهن

 

بلخ تو کنون ویرانه شده،غزنین توهم بیخانه شده

مجدو شرفت افسانه شده،آلوده بظن،ای شرق کهن

 

بست تو کنون دربسته شده،ازظلم خسان دل خسته شده

هرچندجهان راهسته شده،اکلیل وطن، ای شرق کهن

 

در تیر ستم آماج شدی،از خانه ی خود اخراج شدی

تاراج شدی،محتاج شدی،حتی به کفن، ای شرق کهن

 

سرخابی خودکردی به فغان،ای مهد مهان خوابی توچنان

دولت زتوو حاکم دگران مخفی و علن ،ای شرق کهن

 

عقاید ادبی واجتماعی:

یونس سرخابی جهان بینی وسیع داشته عموما”از واقعیتها طرفداری میکرد وهمچنان پیرو فلسفه ی ریالیزم بود.از آنانیکه مفکوره ی تعصب نژادی،مذهبی وغیره داشت،دوری گزیده اشعارش نیز عاری ازتعصب میباشد.از دیدن مردمی که با وضع نامساعد امرار حیات داشتند رنج میبرد.

سرخابی اکثر ولایات کشور خود را دیده،بافرد فرد مردم خود از نزدیک صحبت وتبادل افکار نموده است.رفقا ودوستانش اورا (ماشین سخن) خطاب میکردند از جهت اینکه در سخن راندن فصاحت وبلاغت کلام را مراعات میکرد ودر سخنرانی را باطمطراق عجیبی گشوده،مستمعین را با ابراز منطق ودلیل قاطع به خود جلب نموده وکسی در محفل سخنرانی او پیدا نمیشد که به گفتارش گوش فرا ندهد.

 

ایده ونظر او به ادب وهنرچنین است:

اندیشه ی هنر برای هنر نادرست است بل که هنر خدمتگزار اخلاق اجتماع است.یعنی هنرمند مجبورومکلف است هنر خود را درخدمت جامعه وبرای رشد فکری آن بگارد تاباشد ازاین راه خدمات قابل وصفی به جامعه ی خود انجام بدهد.

همچنان ادبیات را آیینه ی جهان نمای محیط ونودار اوضاع اجتماعی وحامل کلتور یعنی نشان دهنده ی رسوم ورواجها،آداب وعنعنات،طرز جهان بینی ومعتقدات مردم دانسته است.سرخابی با هنر خود توانسته است رنجها وتکالیف بینوایان وبیچارگان را که با وضع رقتباری امرار حیات دارند تمثیل نماید وبه حال کسانیکه دست روزگار وناسازگاری زمانه گلوی ایشانرا می فشارد سرشک الم بریزد وماتم بخورد.جمعی را که فلسفه ی (بخور وبخواب) جزء عادت شان گردیده در بستر مخمل ودیبا فارغ از همه چیز آسوده وآرام خفته اند به سوی تعاون وتساند رهنمونی میکند از اوست.

 

اهریمن دی تاخت نمایان بسر ما

گردید برون باید ازین ورطه سرما

 

برفست بزیروزبر باغ کفن وار

خم کرده زاستبری خود سروسهی را

 

بلبل زگلستان شد وگل مرد بخواری

زاغ آمد وبربود همی نرگس شهلا

 

زاغان بسر برف چو هندو بچه گانند

کزشوق بگردند پراگنده به صحرا

 

دی آمد وغم آمد وسردی وکدورت

گویی که مرا سرد شده هستی ودنیا

 

برف است گرامی ببر مردم دارا

خوف از چه کند آنکه غنی است چودادا

 

رحمی بگدایان وفقیران و یتیمان

ای آنکه بخوابی بسر مخمل و دیبا

 

جمعی که بود پاش سوار است بمرکب

جمعی شده از دست درو مانده وبی پا

 

جمعیست همی فقردم از قلت خوراک

جمعیست فشار خون از خوردن بیجا

 

فقرو خنک وجوع ومریضی وجهالت

حیران بعلاجش شود اعجاز مسیحا

 

سرخابی مهجور بخود آی و گرنه

هجران بکشد زودترت در شب یلدا

 

نگاه انتقادی در اشعار:

سرخابی در چکامه سرایی بیشتر به تقلید وپیروی استادان خراسان چون منوچهری،عنصری وفرخی می پردازد وازاین رو در بخشی از پدیده های فکری او کمتر به نو آوری وابداع برمیخوریم حالانکه هنرمند در وهله ی اول باید دارای اندیشه های نو ودید تازه باشد؛زیرا تقلید دشمن ترین دشمنان هنر است.

در پاره یی از اشعار سرخابی کلمات ثقیل ونا خوش آهنگی به نظر میرسد که زاده ی گرایش او به شیوه های کهن است.سرخابی از جمله ی آن هنرمندانی است که در اثر نا به سامانی ها ورنج های زنده گی نتوانسته است آن چنانکه سزاوار است به پرورش قریحت واستعداد خود بپردازدو آفرینش هنری خود را بروی پایه های نیرومند مبانی استوار ادبی وهنری بناء نهند.سرخابی دربرخی از اشعار خود به قول سخن سنجان پیشین کمال معنی را فدای جمال لفظ کرده ونتوانسته است آن بهم پیوستگی و همبستگی که لفظ ومعنی را در کار است نگهدارد.معذااواز جمله شعرا وفضلای چیره دست کشورخود بشمار میرودوامید است که تعداد همچو اشخاص فاضل وخبیر در مملکت روز افزون گردد.

شور بختانه در سال 1371خورشیدی بعد از سقوط حکومت داکتر نجیب الله وآغاز جنگهای خانمانسوز تنظیمی در کابل دیوان مکمل اشعار سرخابی مانند سایر گنجینه های با ارزش فرهنگی کشور در اکادمی علوم افغانستان که خود عضو بخش علمی وفرهنگی آن اکادمی بود وتحت تایپ قرار داشت یکسره نابود شد.دردا ودریغا این شاعر ونویسنده ی نامور نستوه واین نماد پایمردی ومقاومت از اثر مریضی سرطان در 22 قوس سال 1373 خورشیدی در فرانسه چشم از جهان فرو بست، روانش شاد خاطراتش جاوید باد.

 

این هم یک غزل بهاریه ی سرخابی به نام(فروردین جوزجان):

 

باد فروردین وزید از کوهساران بر زمین

حبذا کوه آنچنان و خرما باد این چنین

 

میغ را آورد تا بارد همی لولوی تر

تاج گل رخشان کند از پر تو در ثمین

 

لاله و گل سلسله بندد بدست وپای شاخ

نوعروس باغرا سازد بطنازی قرین

 

فرش سازد مر زمین راباپرند اخضری

تا به تخت گل نشیند پادشاه فروردین

 

شد بساط بوستان زربفت سان از شنبلید

بهر پای انداز نیسان پرنیان ساوزرین

 

زاغ را از جوش گلها رشک صد بتگر کند

باغ راآزین ببندد به زفردوس برین

 

سبزه جوید قوه نامی خود ازبین خاک

پرورد بنت نباتی را زمان اندر زمین

 

میکند نجوی بهم هر عنصری گلشن چنین

روش شد قانون نشوو ارتقای داروین

 

راستی از فصل های سال به باشد بهار

صاف گردد می اگر در شیشه ماند اربعین

 

آب باران ریخت نیسان باز دراشگوفه ها

گلبنان ریزند برخوید از یسارو ازیمین

 

میکند اعجاز نیسان مسیحا دم بود

زنده کرد از یک نفس گویی نباتات زمین

 

دامنش مملو زلولو حاتم از یادم ببرد

ریختند مرجان وگوهر نوبهار از آبدین

 

لوءلوء احمر بجای عنبر اشهب شود

هست اندر آستین نیسان را گنج و دفین

 

 نوشته ی داکتر فیض الله ایماق

تورنتو – کانادا

 

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.