آرشیف

2014-12-26

رسول پویان

زنــــدگــــــی

 

خواب می دیدم،
که راز زندگانی را،
خوش و خندان می جویم.
بخورشید جهان گفتم،
که راز زندگانی چیست؟
میان آتش سوزنده-
پاسخ داد،
و براین گفته ام خندید.
ز ابر تیره پرسیدم؛
به آه و ناله و افسوس،
بر طرز بیان گریید.
ز دریا،
چون:
شدم جویا؛
بخود پیچید- 
و از گرداب وحشت،
موج زن برخاست،
و بخروشید.
حباب خسته را گفتم؛
به پیش چشم من،
ترکید.
 

3/2/1361