آرشیف

2016-4-15

رسول پویان

زلـــــــف شـفــــق

سحر زلف شفق را شانه کردم
شـراب صـبحـدم پیمـانـه کردم

گلاب تـازه آوردم بــه محـفـل
سـماع و خـندۀ مـسـتانـه کردم

برای دختر مقـبـول خـورشید
انـار بـاغ انـسـان دانــه کردم

بـدوشــیـدم پـسـتـان طبـیـعـت
فـراز کــوه بـابـا  لانــه کردم

بـه بـرگ گل نبشتم نـام شـبنم
به ریحان قصۀ ریحانه کردم

بپاس اشک سردشمع خاموش
عـزا در ماتـم پـروانــه کردم

به قـربان دل گل‏های خودرو
گسستم دوری ازگلخانه کردم

مگـو از کاخ رنگین سلاطین
فقیرم خانـه در ویـرانـه کردم

نیم در مسجد و دیـر و کلیسا
وطن در گوشـۀ میخانه کردم

گریزانم ز علم و عقل ماشین
دل مسـتانـه را دیـوانـه کردم

صفا و سـادگی جویـم ز دلبر
نگه در سـیرت جانـانه کردم

14/12/2015