آرشیف

2014-12-25

سید شکیب زیرک

راه قدس

 

من آنزمان تنها نشسته بودم

وتو تنها ترين موجود هستي بودي

آرام از كنارم با گيسوان نمناكت گذشتي

سالها پيش از امروز

آنزمان كه مادر من وتو

           تنها كنار آدم نشته بود

خاطره اي بياد ميآورد

بوي گندم اين ديوانه گر آدم

               آنگاه جدائي آورد

هابيل وبلقيس را به ياددارم

وگندم زار سبز نوح را

آنگاه كه در آن كشتي ما در گل نشست

افسانه اي در من پديد ميشود

از عطر نفس هاي ذرات

انگاه كه در آتش تك لرز ميخوردم

               يادم از فريزر بازوان توميآمد

وسياهي چاه يوسف در كنعان وجود تو نهفته بود

واز ناقه كشي هاي اهرمن باتو رستم

تا از ميان رحم مريم سردرآوردم

سالها بود كه در سليب چوبي آويزان بودم

واي« عشق »گم شده

           دوباره از كوره راه مقدس تورا تا معراج

عبور كردم.