آرشیف

2015-2-6

اباسین ...

در شهرک چـــــــــــی گذشت؟

 

چند روزی در چغچران بودم از مردم و وب سایت جام غور همواره از نا آرامی ها و تجمع طالبان در ولسوالی های شهرک و دولینه میشنویدم و میخواندم اما، فکر میکردم که همه این خبرها و زمزمه های مردمی ممکن یک شایعه و تبلیغات بیش نباشد چون اردوی ملی و پولیس نیز به خاطر پاکسازی طالبان عازم ولسوالی های شهرک و دولینه شده بودند، به همین دلیل یک دل را صد دل ساخته و تصمیم گرفتم که به ولسوالی شهرک بروم، همین بود که روز یکشنبه تاریخ 13 جوزا 1392 زریعه موترسایکل از راه قلعه سرسنگ خود را به سربند رساندم، پوسته امنیتی پولیس در بند باین سفرم را مطمین تر ساخت، کمی راه را پیمودم که با موتر کلینیک دولینه سرخوردم، از وضعیت راه و امنیت پرسیدم راننده گفت؛ همین صبح در مناطق برخول ولسوالی دولینه ماین انفجار کرد یک تن کشته شد و یک تن دیگر زخمی گردید که اینکه به چغچران انتقال میدهم، با شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدم، فرد زخمی شده را دیدم، آدم ریش سفیدی بود، ناله میکشید و میگفت "تا شفاخانه نمی رسم" راستی خیلی دلم به حال اش سوخت، اگر زنده باشد خداوند شفا عاجل نصیب اش گرداند و اگر به رحمت حق پیوسته خداوند بزرگ جنت فردوس نصیبش گرداند؛ من که تصمیم داشتم از راه های فرعی بروم و حد اقل از ماین های جاسازی شده توسط طالبان خود را نگهدارم اما، راننده این را هم برایم گفت که ماین در یک سرک فرعی که بیشتر موترسایکل ها از آن رفت و آمد میکنند، انفجار نموده است؛ نگرانی ام چند برابر شد؛ در این مرحله دو دله شدم، به هر صورت تصمیم بر این شد که باید به شهرک بروم.

در شهرک چی گذشت؟

در مسیر راه دوستان که میشناختم بخاطر احوال پرسی و جویای معلومات از مسیر راه، ایستاد میشدم، در منطقه اوشان ولسوالی شهرک زمانی با یکی از دوستانم ملاقات میکردم همواره از برگشتم به چغچران توصیه میکرد، او میگفت " این روز ها برای سفر به دولینه و بخصوص به ولسوالی شهرک مناسب نیست؛ طالبان زیادی سرازیر شده که در حدود 70 حلقه ماین را در سرک عمومی و راه های فرعی جا بجا نموده اند، انفجار ماین تازه ایکه زخمی آن حادثه را به چغچران انتقال دادند و هم چنان انفجار دیگری که بالای یک موتر فلانکوچ در دولینه صورت گرفت و 4 تن کشته و حدود 13 تن دیگر زخمی گردیده بودند، برایم بازگو کرد؛ این دوست در ضمن از اختلافات ذات البینی اقوام که در مسیر راه من وجود داشتند یکا یک برایم توضیح داد؛ در واقعیت وضعیت به حدی نا آرام بود که در بیشتر تپه های کوهی افراد دیده میشد، قریه جات و سرک که مسیر سفرم از آن بود افراد مسلح را میدیدم، مردم عام یک نوع نگاه عجیبی بطرفم میکردند، به منطقه ی از اوشان رسیدم و یادم آمد که چندی قبل این منطقه شاهد قتل جوانان، نونهالان و مردان بود که مانند هر انسان این جامعه امید و آرزوها از زندگی داشتند. خواستم لحظه ی با یک تن از کارگران در این قریه بنشینم و درد دل مردم فراموش شده خود را از زبان کسی که 45 بهار زندگی را در غم و اندوه وابستگانش گذشتانده بود، بشنوم؛ بعد از سلام و احوال پرسی بحث بر سر زندگی شخصی این مرد که از دشواریهای روزگار نشانه های در دست، پا و صورت اش پیدا بود، چرخید؛ اما زمانیکه از قتل های اخیر در این منطقه قصه به میان آمد و کشته شدن یکایک از افراد دوطرف صحبت میکرد، اشک از چشمانش بی خود جاری بود، گوشه از لنگی اش را بر چشمان گرفت، به آواز بلند ناله و گریه کرد، این مرحله ی بود که دیگر تاب گیریه خفیه را نداشت، حدود 40 دقیقه با هم نشستیم، ساعت 2 بعد از ظهر شد و ناچار با این مرد که صحنه های قتل فرزندان و هم قطاران را به دیده خود تماشا کرده بود، خدا حافظی نمایم.
شب در یکی از منزل های دوستان که نزدیک به مرکز ولسوالی بود مقیم شدم، خانه دار هر لحظه معلومات تازه ی را از وضعیت که معمولاً با تبلیغات همراه بود از طریق مخابره های کوچک بدست می آورد، در شهرک معمول است که بیشتر افراد عام مخابره دارند و رفتن به کانال های عمومی گفته های پولیس و طالبان را همزمان میشنوند، در این مخابره ها علیه یک دیگر نعره الله اکبر، مزدور پاکستان و امریکا، صدور فتوا، فتح سنگر، بگریز که آمد، … نفر کشته شد، فلانی با … نفر زخمی و زور ازمایی های لفظی که گاه گاه به دشنام نیز پایان می یافت، شنیده میشد. این همه سرو صدا های مردمی و مخابره ها وحشتی بود که ترس و لرز را چندین مرتبه بالاتر از حقیقت جلوه میداد.
صبح روز سه شنبه به مرکز ولسوالی آمدم، حدود 9 بجه قبل از ظهر بود که سروصدا رنجر و موترسایکل های پولیس بالا شد، دکانداران بازار شهرک گفتند که طالبان بر قریه مناره (شرق ولسوالی) حمله کردند، جنگ با رسیدن پولیس و زخمی شدن یک تن از باشندگان قریه مناره بعد از یک ساعت پایان یافت، اما دیری نگذشت که باز هم صدای موتر های پولیس در بازار شهرک بلند شد و این بار با سرعت تمام و صدای ویژه لودسپیکرهای رنجر به طرف شرق ولسوالی حرکت کردند، با خود گفتم؛ قبلاً جنگ بود اما سرعت موتر های پولیس کمتر از اینبار؟ از مردم میپرسیدم که چی گپ و خبری است؟ بعد از 10 دقیقه رنجر پولیس برگشت و جنازه دوتن پولیس که یکی آن صاحب منصب و دیگر سرباز بود، به کلینیک انتقال داد. با پخش اطلاع کشته شدن دوپولیس وضعیت در داخل بازار شهرک غیر عادی شد، دکانها بسته و بازار خالی. مردم میگفتند که دوتن از طالبان در درگیری بین آنان و پولیس زخمی شده و طالبان به طرف بند که نزدیک منطقه سرتیده (مرکز تجمع طالبان) است، بازگشتند.
روز پنج شنبه بیشتر دکانها باز شد و مردم به کار و بار خود بشکل عادی ادامه دادند، در نشست های که با مردم عام و متنفذین داشتم درک کردم که تخریب آنتن اتصالات توسط طالبان در شهرک احساسات مردم بویژه جوانان را علیه طالبان بر انگیخته است، سروصداهای بود که نشست های قومی سرتاسری راه اندازی خواهد شد و راجع به طالبان و فعالیت های آنان خود مردم تصمیم قاطع را خواهند گرفت. اما در این مرحله حساس که تمام مردم شهرک عزم یک نشست سرتاسری را دارند، کی جرئت رهبری نشست، مطلع ساختن مردم و انسجام آنرا به عهده خواهد گرفت؟ این زمانی است که باید از همه اولتر دولت به گونه غیر مستقیم وارد عمل شود و زمینه ی برای برگزاری نشست عمومی را راه اندازی نماید.
مطالعه که از وضعیت ولسوالی شهرک داشتم به این نتیجه رسیدم؛ تا زمانیکه دولت اقدام به ازدیاد نیرو و ایجاد یک پروسه آگاهی عامه از طریق نشست ها با متنفذین و علما را روی دست نگیرد مهال است که از کشتار و قتل های روزانه جلوگیری نماید. و این مرحله ایست که دولت میتواند به گونه غیر مستقیم وارد صحنه شود و نشست های مردمی را راه اندازی تا زمینه ی برای یک نشست سرتاسری در آن ولسوالی ایجاد گردد.

با احترام
اباسین