آرشیف

2014-12-25

سید شکیب زیرک

در انزواي مرگ

 

فقط يك پازچه مندرس بود كه دور كمرش پيچيده شده بود ،از شدت سرما ميلرزيد، موي هاي بدنش سيخ شده بودند پوست بدنش بر آمده گي هاي ريز ريزي داشت ،لب هايش كبودي كمرنگي داشتند.

يك كاسه را از آب پرگرد ؛از آب هاي گنديده وكدر داخل حوض وسپس انگشت خودرا در داخل ان چرخاند آب دور خود ميچرخيد فرو رفته گي يي ميان كاسه ايجاد شد . اين كار را چندين بار امتحان كرد در هربار افسرده تر ميشد حتا گاهي خشمگين مينمود،سكوت مرگ آوري فضاي كوچك اين مغاره را فرا گرفته بود ،او اصلاًنميدانست چطور شدكه خودرا در اين جا يافت .مكاني بود شبيه به يك غار اما خيلي تاريك ونمناك بوي رطوبت بيني آدم را مي آزردسكوت آن با رطوبت توام بود واين وضعيت تنها ساكن اين مكان را سخت رنج ميداد .تنها صدائي كه بگوش ميرسيد صداي تق تق افتادن قطرات آبي بود كه از سقف مغاره به پائين ميريخت.

روي سقف يك خفاش ديده ميشد كه از يك پا خودرا آويزان كرده بود وسر خودر ا ميان بالهاي خود پيچيده بود،هر چند محكم چسپيده بود اما ناگهان افتاد ميان آب ،خفاش تلاش كرد تا از آب بيرون بيايد اما نتوانست اين كار را بكند چون كناره هاي حوض خيلي لغزنده بود .

او وقتي اين منظره را ديد بفكر نجات خفاش افتاد از جاي خود بلند شد اما پايش با لبه كاسه بر خورد كرد وآب داخل كاسه به زمين ريخت وبه تعقيب آن او نيز از پشت داخل آب افتاد وزير آب فرو رفت با سعي تمام خودرا تا روي آب رساند اما هرچه تلاش كرد نتوانست از آب بيرون آيد .

او هرلحظه به مرگ نزديك تر ميشد اما فراموش نكرده بود كه بخاطر چه داخل آب افتاده است،به همين منظور تصميم گرفت تا قبل از غرق شدن خفاش را اقلاًنجات داده باشد،به همين نظور دست خودرا به روي آب آورده وخفاش را با كف دست به روي زمين انداخت .

خفاش جستي زد وسپس روي سقف چسپيد ومادةلزجي از بدن خودبه بيرون ريخت كه درست روي سر شخصي كه اورا نجات داده بود ريخت ،واين در حالي بود كه ديگر مرگ به سراغ آن شخص آمده بود وهيچ اثري از حيات در وجودش ديده نميشد.

 

23/6/1382 – سيدشكيب زيرك