آرشیف

2015-1-9

حسین مهدوی

خلاصه زنــده گی مـــولای متقیان حضرت علی ع

بسم الله الرحمن الرحیم

حضرت علی (ع)نخستین امام مؤمنین ورهبرمسلمان واولین خلیفه بعد ازرسول اکرم ،پيامبر راستين و امين اسلام محمّد بن عبداللّه خاتم پيامبران – صلوات خدا بر او و دودمان پاكش باد – است او كه برادر و پسر عمو و وزير پيامبر (ص ) و داماد آن حضرت ؛ يعنى شوهر دخترش حضرت فاطمه زهرا – (س )- سرور بانوان دو جهان است ، اميرمؤ منان على بن ابيطالب بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف ، سرور اوصيا – بهترين صلوات و سلام بر او باد – .
كنيه على (ع ) ابوالحسن است ، او در روز جمعه سيزدهم رجب سال سى ام(عام الفيل )ده سال قبل از بعثت در مكه در بيت الحرام داخل كعبه خانه خدا، ديده به اين جهان گشود كه هيچ كس قبل از او و بعد از او، در اين خانه خدا تولّد نيافت و نمى يابد و اين نشانگر موهبت و احترام و توجّه خاصّ خداوند به وجود على (ع ) است و بيانگر مقام بسيار ارجمند اوست .
مادر آن بزرگوار، فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف (س ) وبرادرانش (طالب ، عقيل و جعفر) است وعلى (ع ) نخستين فردى بود كه قبول اسلام كرد و به خدا و رسولش ‍ ايمان آورد و هيچ كس از اهل بيت رسول خدا( ص ) و از اصحاب ، در اين جهت به او نرسيد و او نخستين مردى بود كه پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) او را دعوت به اسلام كرد و او آن را پذيرفت و همواره از دين اسلام حمايت مى كرد و با مشركان مبارزه مى نمود و از حريم ايمان دفاع مى كرد و گمراهان و سركشان را سركوب مى نمود و دستورات دين و قرآن را منتشر مى ساخت و به عدالت ، حكم مى كرد و به كارهاى نيك دستور مى داد.
على (ع ) بعد از بعثت رسول خدا (ص ) تا رحلت آن حضرت يعنى در طول 23 سال ، همواره همراه ، همراز و همكار پيامبر(ص ) بود، در سيزده سال قبل از هجرت (در بحران مبارزه شديد با مشركان ) شريك تنگاتنگ غمهاى پيامبر (ص ) بود، بيشترين دشواريها و رنجهاى اين دوره را تحمّل نمود و ده سال بعد از هجرت به سوى مدينه ، يگانه مدافع اسلام و پيامبر (ص ) از شر مشركان بود و براى حفظ جان (و هدف ) پيامبر (ص) با كافران جنگيد و در اين راستا جانش را در طبق اخلاص نهاد و فداى پيامبر (ص) و سپر بلا براى اسلام نمود و اين شيوه ادامه داشت تا آن هنگام كه رسول خدا (ص ) رحلت كرد و خداوند او را به سوى بهشت خود برد و در ارجمندترين جايگاه بهشتى ، جايش داد، هنگام رحلت رسول خدا (ص) ، على (ع ) 33 سال داشت .
امت اسلام درباره امامت على(ع ) در همان روز رحلت پيامبر (ص ) اختلاف نمودند، شيعيان او يعنى همه بنى هاشم و (افراد برجسته اى مانند:) سلمان ، عمّار، ابوذر، مقداد، خزيمة بن ثابت (ذوالشّهادتين )، ابوايّوب انصارى ، جابر بن عبداللّه انصارى ، ابوسعيد خدرى . و امثال آنان از بزرگان مهاجر و انصار، معتقد بودند كه علی (ع ) خليفه رسول خدا (ص ) بعد از آن حضرت است و امام برحق مى باشد؛ زيرا او در فضايل و راءى و كمالات بر همگان سبقت و برترى دارد، هم در ايمان و هم در علم و آگاهى به احكام و هم در جهاد و مبارزه با دشمنان ، بر همه پيشى گرفته است و در زهد و پارسايى و خير و صلاح ، بين او و ديگران ، فاصله بسيار بود و اصلاً ديگران را نمى شد با او مقايسه كرد و در قرب منزلت و خويشاوندى به پيامبر (ص ) هيچ كس چون او نبود.
آيه ولايت 
صرف نظر از اين امور، خداوند در قرآن ، به ولايت و امامت او تصريح كرده ، آنجا كه مى خوانيم :
اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذيِنَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَهُمْ راكِعُونَ. 
((سرپرست و رهبر شما تنها خداست و پيامبر او و آنان كه ايمان آوردند و نماز را برپا مى دارند و در حال ركوع ، زكات مى پردازند)).
و برمؤمنان آشكار است كه غير از على (ع ) كسى نبود كه در ركوع ، صدقه بدهد و به اتفاق ارباب لغت ، واژه (ولىّ) به معناىبرتر و سزاوارتر است و وقتى كه امير مؤ منان على (ع ) به حكم قرآن برترين و سزاوارترين بوده و بر خود مردم اَوْلى و سزاوارتر باشد – زيرا به تصريح قرآن (در آيه فوق ) اين موهبت به او داده شده – در اين صورت بدون هرگونه ابهام واجب است كه همه مردم از او اطاعت كنند، چنانكه اطاعت آنان از خدا و رسول خدا واجب مى باشد.
حديث مَنْزلَت 
دليل ديگری (حديث مَنْزِلَت) است كه پيامبر (ص ) هنگامى كه با سپاه اسلام روانه سرزمين تبوك (در سال نهم هجرت ) بود به على (ع ) رو كرد و فرمود:
اَنْتَ مِنِّى بِمَنْزَلَةِ هارُونُ مِنْ مُوسى اِلاّ اَنَّهُ لانَبِىَّ بَعْدِى.
نسبت مقام تو به من ، همانند نسبت مقام هارون به موسى (ع ) است ، با اين فرق كه بعد از من ، پيامبرى نخواهد بود.
با اين بيان ، مقام وزارت و اختصاص در دوستى و برترى بر همگان و جانشينى آن حضرت در زمان حيات پيامبر ( ص) و بعد از حياتش را فرض و ثابت كرد، چنانكه قرآن به همه اين ويژگيها در مورد هارون نسبت به موسى (ع ) گواهى مى دهد، خداوند در اين باره مى فرمايد موسى گفت :
وَاجْعَلْ لِى وَزِيرا مِنْ اَهْلى * هارُونَ اَخِى *اشْدُدْ بِهِ اَزْرِى * وَاَشْرِكْهُ فِى اَمْرِى *كَىْ نُسَبِّحَكَ كَثِيرا *وَنَذْكُرَكَ كَثِيرا * اِنَّكَ كُنْتَ بِنا بَصيِرا 
خدايا! وزيرى از خاندانم براى من قرار ده ، برادرم هارون را، به وسيله او پشتم را محكم كن ، او را در كار من شريك گردان تا تو را بسيار تسبيح گوييم و تو را بسيار ياد كنيم ، چرا كه تو هميشه از حال ما آگاه بوده اى
خداوند در پاسخ به درخواست موسى (ع ) فرمود:(… قَدْ اُوتِيتَ سُؤْلَكَ يا مُوسی) ؛ آنچه را خواسته اى به تو داده شد اى موسى.
مطابق اين آيات ، شركت هارون (ع ) با موسى (ع ) در نبوّت و وزارت براى اجراى رسالت و پشتيبانى محكم هارون از موسى (ع ) ثابت شد.
و موسى در مورد خلافت و جانشينى هارون ، به خدا عرض كرد(اخْلُفْنِى فِى قَوْمِى وَاَصْلِحْ وَلا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ). ( 
جانشين من در ميان قوم من باش (و آنان را) اصلاح كن و از روش مفسدان پيروى منما
به اين ترتيب ، خلافت هارون از جانب موسى (ع ) مطابق آيات روشن قرآن ، ثابت شد.
با توجّه به اين جريان ، وقتى كه پيامبر اسلام (ص ) براى امير مؤ منان على (ع ) همه ويژگيهاى هارون ، نسبت به موسى (ع ) را قرار داد و على (ع) را همچون هارون (جز در مقام نبوّت ) دانست ، معنايش ‍ در حقيقت اين است كه بر على (ع ) عهده دارى وزارت و پشتيبانى استوار از رسول خدا (ص ) واجب مى گردد و برترى على (ع ) بر ديگران روشن مى شود و پيوند ناگسستنى پيامبر (ص ) با على (ع ) آشكار مى گردد، سپس خلافت و جانشينى على (ع ) از پيامبر (ص ) به ثبوت مى رسد؛ زيرا به استثناى خصوص نبوّت نه غير آن همه مقامات هارون نسبت به موسى (ع ) براى على (ع) نسبت به پيامبر اسلام (ص ) كه از جمله آن جانشينى هارون نسبت به موسى باشد، ثابت مى گردد، خلافت در زمان حيات پيامبر (ص)طبق صريح گفتار پيامبر (ص ) ثابت مى شود و خلافت بعد از رحلت آن حضرت نيز از استثناء خصوص نبوّت ، استفاده مى شود (زيرا پيامبر (ص ))فرمود بعد از من پيامبرى نخواهد آمد
مفهومش اين است كه على (ع ) غير از مقام نبوّت ، تمام مقامات ديگر، از جمله جانشينى – حتى بعد از پيامبر (ص) – را دارد (اين بود چند نمونه از دلايل روشن كه بيانگر حقّانيت امامت و خلافت على (ع ) بود) و امثال اين دلايل بسيار است كه براى رعايت اختصار، از آنها خوددارى شد.
نگاهى به فراز و نشيبهاى زندگى على (ع ) بعد از پيامبر (ص)
امامت على (ع ) بعد از پيامبر (ص ) سى سال طول كشيد، در اين سى سال ، 24 سال و چند ماه بر اساس تقيّه و مدارا با آنان كه برسر كار بودند، بسر برد، و از دخالت در احكام و بيان حقايق ، ممنوع بود و پنج سال و چند ماه كه (زمام امور مسلمين را به دست گرفت ) اشتغال به جهاد با منافقين از بيعت شكنان مانند طلحه و زبير و منحرفين از حقّ مثل معاويه و پيروانش و خارج شدگان از دين مانند خوارج داشت و گرفتار آشوب گمراهان بود، چنانكه پيامبر اسلام (ص ) سيزده سال در دوران نبوّتش (در مكّه ) همواره در ترس و زندان و فرار و دورى از اجتماع بود و نمى توانست با كافران ، پيكار كند و قدرت آن را نداشت كه مسلمين را از آزار و شكنجه آنان محافظت نمايد، سرانجام از مكّه به سوى مدينه هجرت كرده و ده سال در مدينه به جهاد با مشركان پرداخت و گرفتار كارشكنيهاى منافقين بود تا اينكه از دنيا رحلت كرد و خداوند او را در بهشت برين ساكن نمود.
جريان شهادت على (ع)
حضرت على (ع ) قبل از سپيده دم شب جمعه 21 ماه رمضان سال چهلم هجرت ، دار دنيا را وداع كرد، و بر اثر ضربتى كه بر فرقش زدند به شهادت رسيد، اين ضربت راابن ملجم مرادى لعنت خدا بر او باد در مسجد كوفه بر آن حضرت وارد ساخت ، امام على (ع ) سحر شب نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرت ، از خانه به سوى مسجد روانه شد، ابن ملجم از آغاز آن شب در كمين آن حضرت بود، آن حضرت (طبق معمول ) به مسجد آمد و مثل هميشه خفتگان را براى نماز بيدار مى كرد، ابن ملجم در ميان خفتگان بيدار بود وى خود را به خواب زده و كارش را پنهان نموده بود كه حضرت درمحراب عبادت هنگام نماز شمشير زهرآگين خود را بر فرق مقدّس على (ع ) وارد نمود. على (ع ) پس از اين حادثه ، بسترى شد تا اينكه در ثلث آخر شب بيست و يكم ، مظلومانه به لقاى حق پيوست و شهد شهادت نوشيد وآن بزرگوار قبلاً از چنين حادثه اى آگاه بود و به مردم خبر مى داد، (چنانكه در اين باره رواياتى ذكر مى شود). به دستور خود آن حضرت ، كار غسل و كفن نمودن آن حضرت را دو پسرش حسن و حسين (عليهماالسلام ) انجام دادند، سپس جنازه آن حضرت را به سوى سرزمين(غرى)يعنى نجف كوفه بردند و در آنجا به خاك سپردند و طبق وصيت آن حضرت ، قبرش را پنهان نمودند) زيرا آن حضرت مى دانست كه بعد از او، بنى اميّه روى كار مى آيند و بر اثر دشمنى و كينه توزى و خباثتى كه دارند به هرگونه كار زشت (حتى نبش قبر و توهين به جنازه ) دست مى زنند، از اين رو قبر آن حضرت در دوران زمامدارى بنى اميّه ، همچنان مخفى بود تا اينكه امام صادق (ع ) پس از روى كار آمدن بنى عباس ، آن را نشان داد وقتى كه از مدينه به سوى(حيره)سه منزلى كوفه براى ديدار منصور دوانيقى ، رهسپار بود، قبر على (ع ) را زيارت كرد، به اين ترتيب ، شيعيان ، قبر آن حضرت را شناختند و دريافتند كه آنجا محل زيارت اوست (درود بى كران خداوند بر او و بر دودمان پاكش باد) او هنگام شهادت 63 سال داشت .
خبرهاى غيبى على (ع ) در مورد قاتلش 
در اينجا به چند نمونه از گفتارى كه على (ع ) در مورد شهادت خود، قبل از وقوعش خبر داده و بيانگر آن است كه آن بزرگوار به حوادث آينده آگاهى داشته توجّه كنيد:
ابوالطفيل ، عامر بن واثله مى گويد: اميرمؤ منان على (ع) مردم را براى بيعت به گرد خود آورد ، عبدالرّحمن بن ملجم مرادى – لعنت خدا بر او باد – بر آن حضرت وارد شد تا بيعت كند، على (ع ) دوبار يا سه بار، او را برگرداند، او باز آمد و سرانجام بيعت كرد، آن بزرگوار هنگام بيعت با ابن ملجم ، فرمود: چه چيز جلوگيرى مى كند بدبخت ترين اين امت را از اينكه راه صحيح برودسوگند به خداوندى كه جانم در دست اوست قطعا تو اين را با اين محاسنم را با خون سرم رنگين مى كنى ، هنگام گفتن اين جمله ، دستش را بر صورت و سرش نهاد، وقتى كه ابن ملجم برگشت و از آنجا رفت ، على (ع ) (خطاب به خود) فرمود:
اُشْدُدْ حَيازِ يمَكَ لِلْمَوْتِ

فَاِنَّ الْمَوْتَ لاِقيك

وَلا تَجْزَعْ مِنَ الْقَتْلِ

اِذا حَلَّ بَوادِيكَ
كمرت را براى مرگ ، محكم ببند؛ زيرا مرگ با تو ملاقات خواهد كرد و از كشته شدن ، آنگاه كه بر تو وارد شد، بى تابى مكن
اصبغ بن نُباته مى گوید:ابن ملجم ، همراه ديگران براى بيعت با على (ع ) به حضور آن حضرت آمد و بيعت كرد و سپس به راه افتاد كه برود، على (ع ) او را طلبيد و بارديگر بيعت محكم و اطمينان بخشى از او گرفت و با تاءكيد به او سفارش كرد كه مكر و حيله نكند و بيعتش را نشكند، او نيز چنين قولى داد و از آنجا رفت ، چند قدمى برنداشته بود كه براى بار سوّم ، على (ع ) او را طلبيد و باز بيعت محكمى از او گرفت و تاءكيد كرد كه نيرنگ نكند و بيعتش را حفظ نمايد.
ابن ملجم گفت : اى اميرمؤ منان ! سوگند به خدا نديدم كه اينگونه برخورد را با احدى – جز من – كرده باشى ، على (ع ) در پاسخ او اين شعر را خواند:
اُرِيدُ حَياتُهُ وَيُرِيدُ قَتْلِى

عَذِيرُكَ مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرادٍ
من زندگى او را مى خواهم ، ولى او كشتن مرا، عذر خود را نسبت به دوست مرادى بياور،سپس فرمود:اى پسر ملجم ! برو كه سوگند به خدا! نمى بينم تو را كه به آنچه (در مورد بيعت خود با من ) گفتى ، وفادار بمانى.
معلّى بن زياد مى گويد: عبدالرّحمان بن ملجم ، به حضور اميرمؤ منان على (ع ) آمد، از آن حضرت درخواست مركبى كرد كه بر آن سوار شود، عرض كرد: مركبى به من بده تا بر آن سوار گردم .
على (عليه السلام ) به او نگريست و فرمود:تو عبدالرّحمان پسر ملجم مرادى هستى ؟ابن ملجم گفت : آرى .
بار ديگر پرسيد؟تو عبدالرّحمان هستى ؟او گفت : آرى .
على (ع ) به غزوان (يكى از خدمتكاران ) فرمود: مركب سرخ رنگى را در اختيار ابن ملجم بگذار.
غزوان اسب سرخ رنگى را آورد و در اختيار ابن ملجم گذارد، او سوار بر آن شد و افسارش را گرفت و از آنجا رفت ، على (ع ) (همان شعر را كه در روايت قبل ذكر شد) گفت :
اُرِيدُ حَياتُهُ وَيُرِيدُ قَتْلِى

عَذِيرُكَ مِنْ خَلِيلِكَ مِنْ مُرادٍ
من زندگى او را مى خواهم واو كشتن مرا عذر خود را نسبت به دوست مرادى بياور
تا اينكه مى گويد: وقتى كه آن ضربت را بر فرق على (عليه السلام ) وارد ساخت ، او را كه از مسجد گريخته بود، دستگير كردند و به حضور على (ع ) آوردند، على (عليه السلام فرمودسوگند به خدا! من آن نيكيهايى كه به تو مى كردم ، مى دانستم كه تو قاتل من هستى ، ولى خواستم در پيشگاه خدا، حجّت را بر تو تمام كنم
حسن بصرى مى گويد: امير مؤ منان على (ع ) در آن شبى كه صبح آن ضربت خورد، همه شب را بيدار بود و آن شب برخلاف عادتى كه داشت براى اداى نماز شب به مسجد نرفت ، دخترش اُمّ كلثوم پرسيد: چه باعث شده كه امشب به خواب نمى روى ؟
على (ع ) فرمود: اگر امشب را به صبح آورم ، كشته خواهم شد.
تا اينكه ابن نباح آذان گوى آن حضرت به مسجد آمد و اذان نماز صبح را گفت ، على (ع ) از خانه اُمّ كلثوم به سوى مسجد روانه شد، ابن ملجم آن شب را تا صبح بيدار مانده بود و در انتظار و كمين على (ع ) بسر مى برد، وقتى كه نسيم سحر وزيد، ابن ملجم خوابش برد، على (عليه السلام ) وارد مسجد شد و با پاى خود او را حركت داد و فرمود: نماز!.
ابن ملجم برخاست (و آن حضرت را غافلگير كرد) و ضربت بر او وارد نمود.
در حديث ديگر آمده : اميرمؤ منان على (ع ) آن شب را تا صبح بيدار بود و مكرّر از خانه بيرون مى آمد و به آسمان مى نگريست و مى گفت :
وَاللّهِ ماكَذِبْتُ وَلا كُذِّبْتُ وَاِنَّهَا الَّيْلَةُ الَّتِى وُعِدْتُ بِها.
سوگند به خدا! دروغ نگفته ام و به من دروغ نگفته اند، اين همان شبى است كه وعده كشته شدن در آن به من داده شده است .
سپس به بستر خود باز مى گشت ، وقتى كه سپيده سحر طلوع كرد، كمربندش را محكم بست و از اطاق بيرون آمد تا به سوى مسجد حركت كند، در حالى كه اين دو شعر را (كه قبلاً ذكر شد) مى خواند:
اُشْدُدْ حَيازِ يمَكَ لِلْمَوْتِ

فَاِنَّ الْمَوْتَ لاقيِكَ

وَلا تَجْزَعْ مِنَ الْقَتْلِ

اِذا حَلَّ بَوادِيكَ
كمر خود را براى مرگ محكم ببند، چرا كه به ناچار مرگ با تو ديدار كند و از كشته شدن مهراس و بى تابى مكن ، آن هنگام كه بر تو وارد شود
وقتى كه به صحن خانه رسيد، مرغابيها به سوى او آمدند و نعره و فرياد مى زدند افرادى كه درخانه بودند آنها را از حضرت دور مى كردند،اميرمؤ منان ( ع ) به آنها فرمود: دَعُوهُنَّ فَاِنَّهُنَّ نوايحٌ؛ آنها را رها كنيد كه نوحه گرانند. پس بيرون رفت وهمان شب ضربت شهادت خورد.
پيمان توطئه ابن مُلْجم با هم مسلكان خود
در اينجا به ذكر نمونه هايى از رواياتى كه بيانگر انگيزه و چگونگى قتل امام على ( ع ) است توجّه كنيد:
سيره نويسان مانند ابومخنف و اسماعيل بن راشد و … مى نويسند:
گروهى از خوارج در مكّه اجتماع كردند و با هم به گفتگو پرداختند و از زمامداران ياد كردند و رفتار آنها را زشت شمردند و از نهروانيان كه در جنگ با على ( ع ) به هلاكت رسيده بودند ياد كردند و اظهار ناراحتى و تاءثّر نمودند تا اينكه بعضى از آنان گفتند: خوب است ما جان خود را به خدا بفروشيم و نزد اين زمامداران گمراه برويم و در كمين آنان قرار گيريم و آنان را بكشيم و مردم شهرها را از دست آنان آسوده كنيم و انتقام خون برادران شهيدمان را كه در نهروان كشته شده اند بگيريم !!!
همه آنان اين پيشنهاد را پذيرفتند و هم پيمان شدند كه پس از مراسم حجّ، طرح خود را دنبال كنند.
در اين اجتماع ((عبدالرّحمن بن ملجم)) گفت : من شما را از دست على آسوده مى كنم و عهده دار كشتن او مى شوم .
برك بن عبداللّه تميمى: پيشنهاد كرد كه كشتن معاويه با من .
وعمرو بن بكر تميمى گفت : من شما را از شرّ عمروعاص ، آسوده مى سازم و عهده دار كشتن او مى شوم .
اين سه نفر با هم پيمان محكم بستند و بر اجراى آن ، اصرار ورزيدند و در مورد وقت اجراى اين توطئه ، هر سه توافق كردند كه شب نوزدهم ماه رمضان ، به آن اقدام نمايند و سپس از همديگر جدا شدند و در انتظار اجراى توطئه خود بودند. ابن ملجم – لعنت خدا بر او – كه از قبيله كِنده بود با رعايت مخفى كارى ، از مكّه به سوى كوفه رهسپار شد و با ياران خود در كوفه ملاقات كرد، ولى براى اينكه توطئه اش فاش نشود، آن را به هيچ كس نگفت .
ملاقات ابن ملجم با قُطّام و مهريّه قُطّام
ابن ملجم در كوفه روزى به ديدار يكى از هم مسلكان خود كه از قبيله تيم رباب بود رفت ، تصادفا قُطّام (زن زيبا چهره ) در آنجا بود، قطّام دختر اخضر تيمى بود كه پدر و برادرش در جنگ نهروان به دست اميرمؤ منان على (ع ) كشته شده بودند و او از زيباترين بانوان آن زمان بود، وقتى كه ابن ملجم او را ديد، عاشق و شيفته او شد و عشق او در دلش جاى گرفت ، به طورى كه در همان مجلس از او خواستگارى كرد.
قطام گفت : چه چيز را مهريّه من قرار مى دهى ؟
ابن ملجم گفت : هرچه را بخواهى آماده ام آن را بپردازم.
قُطّام گفت : مهريّه من عبارت است از سه هزار درهم و يك كنيز و يك غلام و كشتن على بن ابى طالب 
ابن ملجم گفت : آنچه گفتى مى پذيرم ، ولى كشتن على را چگونه انجام دهم ؟
قطام گفت : با به كار بردن حيله و غافلگيرى ، اين كار را انجام بده ، اگر به هدف رسيدى دلم را شفا داده و شاد مى كنى و زندگى خوشى با من خواهى داشت و اگر در اين راه كشته شدى ،فَما عِنْدَاللّهِ خَيْرٌ لَكَ مِنْ الدُّنْيا وَما فِيها؛ آن پاداشى كه در نزد خدا دارى براى تو بهتر از دنيا و آنچه در دنياست.
ابن ملجم گفت : سوگند به خدا! من از اين شهر گريخته بودم ، اكنون به اين شهر نيامده ام مگر براى اجراى آنچه از من خواستى كه كشتن على باشد، اين خواسته ات را نيز انجام مى دهم.
قطام گفت : من نيز تو رادر اين كار مساعدت و يارى مى كنم .
به دنبال اين جريان ، قُطّام براى وردان بن مجالد كه از قبيله تيم رباب بود، پيام فرستاد و او رااز جريان آگاه كرد و از او خواست كه ابن ملجم را يارى نمايد. وردان نيز اين پيشنهاد را پذيرفت .
از سوى ديگر، ابن ملجم نزد يكى از خوارجاز قبيله اشجع كه نام اوشبيب بن بجره بود رفت و جريان را به او گفت و از او كمك خواست ، شبيب پيشنهاد ابن ملجم را پذيرفت و سرانجام ابن ملجم همراه وردان و شبيب ، به مسجد اعظم كوفه رفتند تا جريان را دنبال كنند. قُطّام در مسجد معتكف شده بود و براى گذراندن اعتكاف خود ، خيمه اى در مسجد براى خود برپا كرده بود، به قُطّام گفتند:ما راءى خود را بر كشتن اين مرد (على ) هماهنگ كرده ايم، قطام چند تكّه پارچه حرير طلبيد و سينه هاى آنان را با آن پارچه ها محكم بست و آنان شمشيرها را به كمر بسته ، به راه افتادند و كنار درى آمدند كه على (ع) از آن در براى نماز وارد مسجد مى شد و در آنجا نشستند، قبلاً اينان ، اشعث ابن قيس را نيز از توطئه خود آگاه كرده بودند، او هم كه (از سران خوارج بود) قول يارى به آنان را داده بود و آن شب به آنان پيوست تا آنان را در اجراى توطئه قتل ، كمك كند ( بنابراين شب نوزدهم ماه رمضان سال چهل هجرى ، چهار نفر مرد (ابن ملجم ، وردان ، شبيب و اشعث ) و يك زن يعنى قطام همديگر را براى اجراى توطئه قتل على (ع ) مساعدت مى كردند.
وقتى كه ثلث آخر شب فرا رسيد امام على (ع ) به سوى مسجد آمد (طبق معمول ) صدا زد: نماز! نماز! در همين وقت ابن ملجم – لعنت خدا بر او – با همراهانش ‍ به آن حضرت دروقتی عبادت حمله كردند، در اين حمله غافلگيرانه ، ابن ملجم شمشير زهرآلودش را بر فرق آن حضرت زد. 
از سوى ديگر شبيب – لعنت خدا بر او – شمشيرش را به طرف امام وارد آورد كه خطا رفت و به طاق مسجد خورد، تروريستها گريختند، اميرمؤ منان علی (ع)مراقب باشيد اين مرد ابن ملجم از چنگ شما فرار نكند. بااحترام 
حسین (مهدوی) محصل پوهنتون هرات