آرشیف

2015-2-6

محمد رفیق علم

خاطرۀ تلخ دیــگــــــــــــــر

 

دوستان وخوانندگان اطلاع دارند که درین اواخر یکی از فرزانگان نیک سرشت وپاک طینت ولایت غور بنام محمد قاسم {صدیقی} ولسوال تیوره در اثر کمین جنایتکاران سنگدل وشیطان صفت به شهادت رسید.من که در پهلوی شهید در سیت پیشروی موتر نشسته بودم یک خاطرۀ تلخ دیگر  با خاطرات ناگوار گذشته در صحیفه زندگی ام علاوه شد. تاریخ زندگانی ام با انقلاب آغاز شده است من را حتی وآسایش را که مردم از گذشته حکایت مکینند به سختی باور میکنم چون چیزی را به نام امن آرامش وراحتی در زندگی ام ندیده ام.

میگویند زندگی انسانها از طفولیت با مهر ونوازش والدین آغاز واز دامن مکتب ومدرسه تا دفتر ودیوان واشتغال در شرکت ها ونهایتا تا تقاعد ادامه پیدامیکند ،اما ما انسانهای روزگار عادی نیستیم همه زندگی ما با حوادث وطوفانها گره خورده وب این مقوله ها مطابقت ندارد که توضیح آنرا لازم نمیدانم وصرف به بهانه خاطره نا گوار اخیر به چند حادثۀ دیگر در زندگی ام اشاره میکنم: امید باعث ملال خاطر دوستان نشوم.

درست صنف سه مکتب بودم که رسم مکتب سوزی آغاز شد.با پانکه این کار بسیار شنیع وبد است اما دران زمان یک افتخار اگر نگویم یک عرف وعادت بود. اولین خاطره تلخ.من  از همین جا آغاز شد.من مکتب را دوست داشتم ومعلمین هم من را دوست داشتند. به آنها نیز علاقه زیاد داشتم اما اول روزگار مهد علم وفرهنگ را از من گرفت، نه مهر استاد را دیدم ونه جور آنراوبعد بجای کتاب وقلم تفنگ به شانه ومرمی در گردن وکمرم حلقه زده بود البته همه انواع سلاح های که رائج بود به پیش شصت من خوردی میکرد.این هم با همه شناعت وبدی مود روز بود.تعریف نشود من استعداد زیاد داشتم چنانچه خواندن ونوشتن را در موج نا آرامی ها ودود وباروت فرا گرفتم واگر میخواستم آموختن هیچ چیز ی برایم مشکل نبود. دوستانیکه من را میشناشند درست میدانند. اما باید گفت تلخ ترین خاطره ام این است که از استعدادم بخاطر رشد وارتقا وساختن خود و بهبود وطنم استفاده کرده نتوانستم.به اصل موضوع بر میگردم.

طوریکه در تصویر مشاهده می فرمائید من دست راست خودرا از دست داده ام آن هم از شانه. در حالیکه دو سال قبل از آن به سمت راست سینه ام مرمی اصابت کرد واز پشت شانه بیرون شد شرائط آن قدر بد بود که یک شب هم بستر نشدم در حالیکه خون از زیر بنداژ وپانسمان های داکتر محلی میشارید من در حال رفتار بودم.اینها خاطرات نیست که یاد آوری کنم ولی چه کنم آنچه زندگی مارا شکل داده همش همین است .من بخاطر در بستر نخوابیدم که دران وقت بهترین عزیزان ودوستانم شهید شده بودند ومن تاب خوابیدن ونشستن را نداشتم.گمانم داستان خوبی را حکایت نمیکنم اما قبلا عنوان را تلخ گذاشته ام که همش تلخ نا گوار وحتی نا پسند است.وخاطره شهادت محمد قاسم صدیقی که تقریبا درسیت موتر شانه به شانه نشسته بودیم بر تلخی ها افزود وخوب است جریان این حادثه و نقش خاطره راحضور شما نقل کنم.

من با یکدست بهترین راننده ام حتی کسانیکه دو دست دارند رانندگی را بمن واگذار میکنند در هیمن روز هم رانندگی میکردم وبا شهید قاسم خان گرم صحبت وقصه بودم وراه کوتا میشد.

* من رئیس شوراهای انکشافی ولسوالی تیوره میباشم که به اساس دعوت کمیسون دایاگ یکجا با ولسوال وبعضی موی سفیدان از تیوره عازم چغچران شدیم کمی نا وقت شده بود درست ساعت هفت شب یعنی نو تاریک شده بود که به نزدیکی چغچران{دهن کابلک} رسیدیم درین اثنا چشمان ما به موتر کاماز افتاد که متوقف است وتوسط سنگ ها پیش روی تائر ها مسدود شده بود ودور تر یک موتر سائکل استاد بود.ناگهان افراد را دیدم که مسلح وبا یونیفورم پولیس بلند وپائین سرک استاده هستند وقتی نزدیک شدیم گمان کردم پولیس است اما ایشان کمی دویدند  یکی از همراهان ما گفت دزد است تا میخواستیم پرسان کنیم از دوطرف فیر بالای موتر ما شروع شد طوریکه شیشه پیش روی فروریخت و ولسوال از ناحیه پا وقسما سر مرمی خورده بود وجا بجا شهید شد ومن که در پهلویش نشسته بودم چشمانم باز بود همه چیز را میدیدم ولی باور نمیکردم که زنده ام .خودرا از موتر پایان انداختیم وفیر ادامه داشت. من با خود تلیفون ثریا داشتم به مدیریت مبارزه با تروریسم قوماندانی امنیه ولایت تماس گرفتم بسیار فشرده حادثه را با آدرس گفتم دیگه تلیفونم گل شد. بعدا قطاع الطریق ها  وقاتلین هم در حال فرار بودند از حادثه 16 دقیقه گذشته بود که نیرو های واکنش سریع وشخص مدیر مبارزه با تروریسم وتیم صحی به ریاست رئیس شفاخانه داکتر جمعه گل یعقوبی به محل حادثه رسیدند .یعنی خیلی عاجل وبوقت وزمانش به یاری ما شتافتند شاید در هیچ جای به این سرعت تیم صحی ونیروهای امنیتی به محل حادثه نرسند اما ایشان آمدند ولی دریغ که قاسم خان شهید شده بود کسانیکه وی را دیده باشند میدانند چقدر انسان با شخصیت با حرمت واخلاق بود او نمونه بود. وخداوند بندگان خوب خودرا می برد.

دوستانیکه حادثه را شنیدند گمان کردند برادر کلانم استاد قاسم خان شهید شده وبعد بمن ذریعه تلیفون تسلیت میگفتند ولی من بخاطر شهادت همین قاسم خودرا مستحق تسلیت میدانم وخیلی برایش احترام داشتم مانند برادر کلانم قاسم خان. من جرأت نمیکردم بگویم برادرم نیست قاسم خان دیگر است میترسیدم این انکار یکنوع بی تفاوتی احساس شود. شهادت این قاسم خان هم من را نهایت متأثر ودردمند ساخته طوریکه در خواب وبیدار ی هر لحظه چهرۀ آن در پیش چشمانم مجسم است. ومن این حادثه را یک حادثه تلخ وفراموش نا شدنی در زندگانی ام ثبت نموده ام.

تأثیرات:جنازه شهید قاسم خان را نسبت بدی وضع امنیتی از سرک نه که از کوه ها به ساغر بردند.

جنازه را مردم ساغر که به چغچران آمده بودند انتقال دادند.از طرف دولت چندان کار قابل یاد آوری صورت نگرفت.

با آنکه من ولسوالها وموی سفیدان را کمسیون دایاگ به چغچران خواسته بعد ازین حادثه کس از ما نپرسید شما چرا آمده اید؟ وچه میکنید؟ وشب ها کجا هستید وخرچ ومصرف شمارا کی میدهد.؟

در حالیکه گروپ های مسلح غیر مسئول جبهه دارند دایاگ در پی خلع سلاح کسانی است که طرفدار دولت اند .کس نیست از کمیسیون دایاگ پرسان کند وقتی شما قریه ها طرفدار دولت را خلع سلاح میکنید ودست بسته ایشان را به طالبان ومخالفان می سپارید امنیت این قریه های خلع سلاح وطرفدار دولت را چه کسی میگیردقبل از نابودی طالبان دایاگ یک پروسه قبل الوقت است که مردم را خلع سلاح و به مخالفین دولت تسلیم میدهد. عاقبت بخیر راحت باشیدو