آرشیف

سفر با کاکری شد صبحگاهی

به برج وعظمتش کردم نگاهی

به یادی کار زادو هم یگانه

بر آوردم زقلبم سرد آهی

کجایند تا نشینم دم بگیرم

بنوشم یک گیلاس داغ چایی

همه رفتند ازین ملک و ولایت

مه ماندم باعصا ویک ردایی

زاهل قریه کردم جستجوی

نبود زآنها نشانی جایی پایی

بحسرت رفتم وباخویش گفتم

چی حال است دروطن بارالهی

گریزد ازوطن هرکس بهرسو

چومحبوسی زحبس یابد رهایی

وطن را ما بهردشمن فروختیم

بدست خودبه خود دادیم جزایی

زبیکاری شدیم شاعردرین خاک

شکم خالی سری سنگ و نوایی

علم گرحرف حق گویی همین است

که آخرمیرود هرکس به راهی

…….

قریه کاکری زادگاه دوهم صنفی ام یگانه وکار زاد است که اکنون یکی درلندن ودیگری در امریکاست