آرشیف

2014-12-26

رسول پویان

حماسۀ فردا

شـور مستی رفتـه گـویی از رگ صهـبای ما
مـوج خـون پیـوسـته خـیزد از دل دریـای ما

رحم و انصاف و عدالت نیست مرسوم زمان
بس که جنگ و خـون بپا کردند در دنیای ما

خـانۀ آباء ما از جنگ و وحشت شـد خـراب
مـرکــز بـحــران عـالــم، میـهــن زیـبـای ما

اهـل فهم و دانـش و عـرفان نیابـد کار و بار
صـاحبـان دالــر و پـونـدنـد حکم فـرمـای ما

ترسم از آسیب جنگ وفتنه و نیرنگ خصم
خـستــه و افســرده گــردد دیـدۀ بـیـنـای مـا

در شـب تـاریـک دل بگـرفـت آخـر همـتی
خون و خاکستر زدا از مهر جان افزای ما

از عنب شهد و شکـر افشان در عناب لب
بــادۀ عـشــق و امـیـد آور در مــیـنـای مـا

رشتۀ وحدت اگـر بگسسته شـد در مملکت
بار دیگـر باف فـرش مسکـن و مـأوای مـا

غیرت و شور جوانمردی کجا شد در وطن
تــا ســرایــد قــصـۀ حــماســۀ فـــردای مـا

آتـشی از نـو مگـر خیــزد ز نـای مـولـوی
دانـشـی بایـد چــو نـار طـور از سیـنای ما