آرشیف

2014-10-19

رسول پویان

ترانۀ صبح

دلـم تـرانـۀ صبـح تــو سـر کند نکند
حـدیث طـرۀ شـب مختصر کند نکند

چونان بر دلم آتش زدی که سوزیدم
برون بال و پـرم از شـرر کند نکند

در آستان جنون بازعقل دور اندیش
ز گرگ خفتۀ صحرا حذر کند نکند

بیا که غرق به دریای اشک گردیدم
ترحمی بـه دو چـشمان تر کند نکند

ز گنج فـقر و قناعت دل شکستۀ من
طبق طبق عطا سـیم و زر کند نکند

درخت عشق به باغ وصال پروردم
بگـو که تـا دم آخــر ثـمـر کند نکند

دمی که مـاه رخت بـدر می‏شـود آیا
به شـوق روز هوای سحر کند نکند

زمان گذشت و نیامد پیام و مکتوبی
دلـم بـه جانب کـویت سفر کند نکند

بسان کودک نـوزاد لخت و عریانـم
لباس عشق تو از نو به بر کند نکند

سـرود چشم خمار تو گر نویسم باز
بگـو محک بـه درَ و گهـر کند نکند

همیشـه قصۀ که را بـه کهربا گویم
هـوای جـاذبـۀ مـاده، نـر نکند نکند

نوای نیمه شـب و آه صبحدم یارب
بـه قـلـب نـازک یارم اثـر کند نکند

دگر به گوشۀ تنهایی کی شوم قانع
به شهد وصل مرا مفتخر کند نکند

3/9/2014