آرشیف

2017-8-5

محمداکرام اندیشمند

تاجیکان افغانستان و چالش اقتدار سیاسی

این بحث، یک بحث پیچیده است که از زوایای مختلف با دیدگاه و برداشت متفاوت مورد بررسی قرار می گیرد. اما قبل از آن باید بگونۀ اجمالی، پیشنیۀ تاجیک ها، هویت و حضور آن ها در منطقه مورد مطالعه قرار گیرد تا این نقطه روش شود که تاجیک ها با سابقۀ بسیار کهن تاریخی خود بخشی مهمی از مدنیت سازان و حکومت گران یک جغرافیای بزرگ و یک حوزۀ بزرگ تمدنی منطقه در خاور میانه، آسیای میانه و آسیای جنوبی و حتی آسیای صغیر بوده اند.
 
الف: – تاجیکان قبل از اسلام:
تاجیک ها از لحاظ تاریخی به حیث یک قوم و یک ملت با زبانِ که اکنون زبان فارسی دری است و هم به حیث مردم حکومتگر و دولت ساز، ریشه های طولانی در تاریخ دارند. آنان  در حوزۀ وسیع جغرافیایی که در برخی منابع آریانا خوانده می شود و یا در همین جغرافیای که با نام خانواده های حکومتگران معرفی می گردد، زندگی داشته اند. بخشی از منابع شناخت تاجیک ها یا بخشی از منبع تاریخ تاجیک ها، تاریخ اساطیری است که در شاهنامه از آن به تفصیل سخن می رود.
تاجیک ها از نژاد آریایی خوانده می شوند که در سرزمین آریانا که یک جغرافیای وسیع شامل ایران امروز، افغانستان، آسیای میانه و مناطقی در جنوب آسیا با اقوام دیگر آریایی زندگی داشته اند. هر چند که برخی ها نژاد آریایی را غیر واقعی و ادعای موهوم و مبهم می دانند.
در آریانا و خراسان قدیم از 55 تبار و قوم نام برده می شود که تاجیک ها یکی از مهم ترین آن ها است. بخش زیادشان زارع و شهر نشین بودند و در شکل دهی مدنیت و دولت نقش آفریدند. امیر خسرو دهلوی تاجیکان را شجاع و جنگجو می خواند:
تاجیکان گردن و کش و لشکر شکن
بیشتری     نیزه    ور و  تیغ  زن
در حدود 2500 سال پیش از میلاد مسیح، آریائیان از حوزۀ میان رود سیحون و جیحون وارد بلخ شدند و اولین دولت را به نام پیشدادیان تشکیل دادند که حاکم اول آن ها کیومرث نام داشت. بعد از آن، خانوادۀ کیانیان آریایی تشکیل حکومت دادند و خانوادۀ بعدی هم در حکومت "اسپ" بود که حاکم اول آن لهراسپ نام داشت. در زمان سلطنت پسر لهراسپ به نام گشتاسپ بود که زردشت ظهور کرد و شاه، دین او را پذیرفت.
از شاهان اساطیری آریائیان می توان از: کیومرث، هوشنگ، جمشید، فریدون، ایرج، کیقباد، کیکاس، لهراسپ، بهمن ، همای، داراب و غیره نام برد. پس از این ها دولت های دیگری از آریایی ها مانند مادها، هخامنشی ها، اشکانیان، کوشانیان، یفتلیان  و ساسانیان در بلخ و غرب آریانا یا ایران امروز تشکیل دولت دادند. کورش شاه هخامنشیان است که این خانواده تا 229 سال حکومت کردند و با تسط اسکندر مقدونی سرنگون شدند. کوشانیان را تخاریان هم می گویند که سنگ نوشتۀ کشف شده در سال 1991 میلادی در رباتک میان سمنگان و بغلان نشان می دهد که کنیشکا شاه معروف این خانواده خود را آریایی معرفی می کند. ساسانی ها امپراتوری بزرگی را ساختند که تا ظهور اسلام داوم کرد.
 
ب: – تاجیکان پس از ظهور اسلام:
بعد از ظهور اسلام و گسترش فتوحات مسلمانان عرب، آریانا به خلافت اسلامی تعلق گرفت که بخش شرقی را خراسان نام نهادند و خلافت عربی اموی و عباسی تا دوصد سال در خراسان ادامه یافت. اما بعداً با شورش های جدایی خواهانه و استقلال طلبانه از خلافت اسلامی اعراب،  حکومت های مستقل در خراسان شکل گرفت که تاجیکان نقش اصلی و محوری داشتند. ابومسلم خراسانی تاجیک بود که خلافت اموی را بر انداخت. طاهریان تاجیک از پوشنگ(زنده جان) هرات در سال 205 هجری قمری حکومت مستقل را شکل دادند که 54 سال دوام کرد. زبان فارسی در سال های امارت و یا حکومت طاهریان که از رسمیت و از دفتر و دیوان کنار زده شده بود، دوباره در مسیر تکامل و دگرگونی قرار گرفت. نخستین شاعران زبان فارسی در سلطنت طاهریان ظهور یافتند. حنظله بادغیسی، عباس مروزی و ابوحفص صفدی از شاعران زبان فارسی در دورۀ پادشاهی طاهریان بودند.
 زبان فارسی در خلافت عبدالملک اموی از دفتر و دیوان ممنوع گردیده بود. زمانی که حجاج از سوی عبدالملک به امارت بین النهرین و خراسان منصوب شد، زبان دفتر و دیوان، زبان فارسی بود؛ اما او توسط صالح بن عبدالرحمن که به هر دو زبان فارسی و عربی تسلط داشت، دیوان را به عربی تبدل کرد. زبان فارسی و تمام زبان ها و لهجه های مروج چون سغدی، خوارزمی، پهلوی و غیره در جغرافیای این زبان و جغرافیای زیست تاجیک و اقوام دیگر تنها به عنوان زبان شفاهی میان مردم باقی ماند. 
بعد از طاهریان، یعقوب لیث صفاری تاجیک تبار متولد زرنج(مرکز ولایت نیمروز افغانستان) حکومت مستقل صفاریان را بنا نهاد. یعقوب لیث صفاری اولین پادشاه تاجیک صفاری، زبان فارسی را دوباره به زبان رسمی و دفتری تبدیل کرد، هر چند که احیای زبان فارسی در سلطنت طاهریان پس از یک و نیم قرن سکوت آغاز یافت.
زبان فارسی در سلطنت طاهریان و سپس صفاریان متاثر از زبان عربی بود که در شکل جدید گویش و نگارش جای زبان فارسی پهلوی ساسانی و فارسی باستان را گرفت. این زبان که به عنوان زبان مادری تاجیک ها سپس در دوره های سلطنت سامانیان، غزنویان و تمام سلاطین خراسان و فارس از آنسوی جیحون و سیحون تا اطراف حجاز و از دهلی تا اناتولی گسترش یافت همین زبان فعلی فارسی بود که اکنون در تهران، کابل و دوشنبه صحبت می شود. دری، صفت زبان فارسی شد که با الفبای عربی نگارش یافت و بصورت زبان فصیح و روان، زبان کتابت و زبان رسمی و زبان ادبی و علمی در آمد.
بعد از طاهریان و صفاریان، خانوادۀ سامانیان تاجیک تبار سلطنت کردند که تا 1006 میلادی برابر به 395 هجری قمری دوام کرد. سامانیان از خانوادۀ متنفذ و مقتدر تاجیک بلخ بودند که دولت مقتدری را در جغرافیای بسیار وسیع به پایتختی شهر بخارا تشکیل دادند. پادشاهان سامانی و دولت سامانیان هر چند بصورت مستقل از تاثیر و نفوذ دینی و مذهبی خلفای عباسی بغداد به سر نمی بردند و گوش ناشنوا در برابر دستورات خلفای عباسی نداشتند، اما سیاست و عملکرد آن ها در رشد و تقویت زبان فارسی دری، هویت مستقل خراسان و فارس را تثبیت کرد و زبان فارسی به دومین زبان در حوزۀ اسلام  و تمدن اسلامی مبدل شد. شاعران بسیار معروف زبان فارسی در دربار سلاطین سامانیان ظهور کردند که یکی از آن ها ابوعبدالله جعفر بن محمد رودکی شاعر دربار نصر بن احمد سامانی بود که شعر معروف "بوی جوی مولیان" را سرود و سلطان را که در سفر  هرات بسر می برد بسوی بخارا کشاند. رودکی پدر ادبیات فارسی شناخته می شود و از نقش او در تغییر خط فارسی که اکنون مروج است، سخن می رود. نثر زبان فارسی حتی بیشتر از نظم و شعر در دورۀ سامانیان با ترجمه و تالیف انکشاف و گسترش یافت. تاریخ بلعمی، کتاب حدودالعالم، ترجمه تفسیر طبری و کتاب کلیله و دمنه از نمونه های مهم نثر فارسی آن دوره شمرده می شود.
پس از سامانیان، غزنوی های ترک تبار سلطنت را به دست گرفتند و به انکشاف زبان فارسی ادامه دادند. بعد از آن ها غوری های تاجیک، امپراتوری ساختند که تا دهلی ادامه یافت. بعد از غوری ها، خوارزمشاهیان ترک تبار حکومت کردند که هر چند امرا ی مستقل تاجیک در برخی مناطق از جمله در هرات و حوزۀ وسیع آن به نام ملوکان آل کرت سلطنت کردند. بعد از آن تیموریان ترکتبار آمدند و سپس حوزۀ خراسان و کشور فارس در سه سلطنت شیبانیان در سمرقند، صفویان در اصفهان و بابریان در دهلی تجزیه شد. تا آنکه دو قدرت استعماری بریتانیا و روسیه تزاری با نفوذ و تسلط بر آسیای میانه و شبه قاره هند، تاجیک ها و حکومت گران آن ها را تضعیف کردند.
 
شخصیت های معروف تاجیکان در عرصه فرهنگ و علوم:
در تمامی این دوره ها، شخصیت های معروفی از تاجیک ها در علوم انسانی و طبیعی و علوم دینی تبارز کردند و آثار عظیم را به جا گذاشتند. برخی از آن ها عبارت بودند از:
بوعلی سینا، زکریای رازی، جلال الدین محمدبلخی، فردوسی طوسی، امام غزالی، امام ابوحنیفه، البیرونی، ابونصر فارابی، امام بخاری، جابر بن حیان طوسی، ابوسعید ابوالخیر، رودکی سمرقندی، ناصر خسرو، خیام نیشاپوری، نظامی گنجوی، عطار نیشاپوری، حافظ شیرازی، سعدی شیرازی، کمال خجندی، عبدالرحمن جامی، برادران جوینی، ابوزید بلخی، فرخی سیستانی، منهاج السراج جوزجانی، ابوعلی احمد بلخی، امام فخر رازی و غیره.
 
تضعیف و سقوط تاجیک ها در عرصۀ دولت و حاکمیت:
تاجیک ها در واقع پس از سامانیان و غوریان در عرصۀ دولت داری و دولت سازی به عنوان رهبر و محور دولت تضعیف شدند. با تجزیۀ خراسان در سه دولت شیبانی، صفوی و بابری و با اقتدار احمدشاه ابدالی از فرماندهان نادرافشار در خراسان، نقش تاجیک ها در مرکز و محور قدرت و دولت تضعیف شد و حضور آن ها در رهبری دولت و حاکمیت ها ناپدید گردید. هر چند که تاجیک ها در تمام دوره ها و سده های رهبری خانواده های غیر تاجیک، به خصوص در دورۀ خراسان اسلامی محروم از قدرت نبودند و نقش و حضور گسترده و پر رنگ در اقتدار دولتی داشتند. به ویژه از لحاظ فرهنگی و اداری نقش بسیار برجسته در بدنۀ قدرت ایفا کردند. علی رغم آن، تاجیک ها پس از تجزیۀ خراسان و تشکیل دولت ابدالی یا درانی نتوانستند رهبری اقتدار سیاسی و دولت را به دست بگیرند.
پس از تجزیۀ دولت خراسان و در تمام سالها و سده های اخیر، جابجایی های تباری، تصرف مناطق و تغییر نام اماکن و مناطق  بدون مقاومت تاجیک ها انجام می شود. هیچ شورش و مقاومت جدی برای دست یابی به قدرت سیاسی و تصاحب دولت از سوی جوامع تاجیک در افغانستان واقع نشد. حتی تاجیک ها خود را مستحق و شایستۀ حکومت کردن نمی بینند و نمی دانند، هر چند که در جنگ و شمشیر، مهارت و شجاعت نشان می دهند. مثلاً در جنگ دوم با انگلیس ها وقتی انگلیس ها را در شمال کابل و شمالی شکست می دهند، عبدالقادر اوپیانی از فرماندهان و رهبران آن ها منتظر آمدن امیر و امیر زادۀ محمدزایی و یا سدوزایی می باشد. او در سکه های که ضرب می زند، می نویسد:
می کنم  دیوانگی  تا  بر  سرم  غوغا  شود
سکه  بر  زر می زنم  تا صاحبش  پیدا  شود
و قتی صاحبش امیر عبدالرحمن می آید، او را به پادشاهی بر می گزیند.
چرا چنین شد؟
پرسش اصلی و بسیار مهم این است که تاجیک های دولت ساز و مدنیت ساز که این همه دولت و خانوادۀ حکومت گر و آن همه عالم و دانشمند در حوزۀ وسیع و بزرگ جغرافیایی آریانا و خراسان داشتند، چه شد که یکباره ضعیف و منزوی گردیدند و از رهبری و محور اقتدار و حاکمیت ناپدید شدند؟
عامل انزوا و تضعیف تاجیک ها در دسترسی به رهبری و محوریت اقتدار سیاسی و دولت طی سده های اخیر در جغرافیای وسیع حوزۀ خراسان به شمول فرا رودان بصورت کل، و بصورت خاص در افغانستان در دو عامل خارجی و داخلی قابل مطالعه  بررسی است:
 
الف – عوامل خارجی:
بریتانیا و روس ها، عوامل خارجی تضعیف و سقوط اقتدار فرهنگی و سیاسی تاجیک ها:

بدون تردید دو قدرت استعماری بریتانیا و بعد روسیۀ بلشویک و کمونیست به عنوان عوامل خارجی نقش بسیار اصلی در تضعیف و راندن تاجیک ها از قدرت و حاکمیت و تضعیف زبان و فرهنگ آن ها، به خصوص زبان فارسی دری به عنوان زبان مادری و اصلی تاجیک ها داشتند. هر دو دولت استعماری، تاجیک ها، زبان و فرهنگ مسلط تاجیک ها را در حوزۀ جنوب آسیا و آسیای میانه مانند دو تیغ یک قیچی، قطع کردند.
 

  1. روس ها و تاجیک ها:

وقتی در سال 1922 قانون اساسی اتحاد شوروی تصویب شد، مناطق آسیای مرکزی که ترکستان روسی نام گرفته بود به استثنای بخارا و خیوه به عنوان جمهوری خود مختار سوسیالیستی جزو جمهوری سوسیالیستی فدراتیف روسیه قرار گرفت. سپس در مارچ سال 1924 طرح ادغام جمهوری خلق بخارا و خلق خوارزم  به اتحاد شوروی عملی شد. بر مبنای این طرح، مرز بندی های جدید سیاسی و جغرافیایی با تشکیل جمهوریت های سوسیالیستی جداگانه در کشور اتحاد شوروی با نام و هویت های ملی در جهت گویا حل عادلانۀ مسئله ملی بوجود آمد. اما در این راه حل و تقسیم بندی مرزها، تاجیک ها نه تنها به عدالت نرسیدند که قربانی  بی عدالتی روسهای بلشویک شدند.
تاجیک ها نخست به عنوان یکی از ملت های ساکن در این حوزه از داشتن نمایندگان رسمی و ممثل اراده و مطالبات خود در کمیسیون موظف بر سر تشکیلات و تقسیمات جدید ملی و اداری محروم شدند. سپس اگر عناصری از تاجیک ها به عضویت کمیسیون در آمدند، به جای دفاع از حقوق تاجیک ها در مباحث و تصمیمات کمیسیون، دیدگاه نمایندگان دولت شوروی را بیان می کردند و خود را بلشویک تر از بلشویک های روسی نشان می دادند.
در قدم بعدی جمهوری خود مختار تاجکیستان در چهارچوب جمهوری سوسیالیستی ازبکستان تشکیل شد. شهرهای بخارا، سمرقند، ترمذ، اندیجان، وادی سرخان دریا، فرغانه و غیره شهر ها و مناطقی که اکثراً تاجیک نشین بودند، از جمهوری تاجیکستان بیرون ماندند. به خصوص شهر بخارا که اکثریت باشندگان آن تاجیک ها بودند، مرکز فرهنگی و سیاسی تاجیک ها شمرده می شد، از قلمرو تاجیکستان منتزع گردید. و این، در واقع جدا کردن سر تاجیک ها از بدنشان بود که برخی از نویسندگان و نخبگان فرهنگی تاجیک در ماوراءالنهر آن را، "تبر تقسیم" خواندند.
در تقسیم بندی جدید آسیای مرکزی بخش شرقی بخارا به تشکیل جمهوری تاجیکستان اختصاص یافت و یک دهکدۀ کوچک به نام دوشنبه که کمتر از صد نفر جمعیت داشت، پایتخت آن معرفی گردید. تاجیک ها در شهر های اصلی شان در بخارا، سمرقند و ترمذ زیر فشار قرار گرفتند تا از هویت ملی و زبان خود صرف نظر کنند. سال های بعد تاجیک ها در ازبِکستان مجبور شدند تا خود را در تذکره تابعیت یا شناسنامه، ازبیک بنویسند. تعلیم و تربیه و آموزش به زبان فارسی یا زبان تاجیکی در میان جمعیت تاجیک های ازبکستان ممنوع شد. مکاتب و دانشگاه های تاجیکان مسدود گردید. سپس جمهوری تاجکستان در اکتوبر 1929 به جمهوری جداگانه سوسیالیستی شوروی ارتقا یافت.
 

  1. انگلیس ها و تاجیک ها:

دولت بریتانیا یا انگلیس ها در قرن 19 که از سوی مشرق و جنوب بسوی افغانستان پیش آمدند، نیز برخورد مشابه همچون روسیۀ تزاری و روسیۀ بلشویکی در برابر تاجیک ها داشتند. انگلیس ها از همان آغاز ورود، افغانستان را کشور و سرزمین با هویت قومی می دیدند و حتی نام خراسان را به افغانستان که از سوی باشندگان این سرزمین به شمول پشتون ها عنوان می شد، نادرست می پنداشتند و نمی پذیرفتند. در حالی که عبدالحی حبیبی(1984 – 1910) نویسنده و مورخ معاصر افغانستان می نویسد:
«مردم افغانستان مخصوصاً پشتو زبانان کوچی وقتی که  از مساکن خود در ولایات  ننگرهار و پختیا( پکتیا) و غزنی و قندهار در زمستان بسوی شرق حرکت می کنند و در آنجا از سرزمین های کوهستانی خود به مراتع  تاریخی قدیم در وادیهای دریای سند پای می نهند چون مردم  بومی از وطن اصلی شان بپرسند گویند از خراسان آمدیم و در وادی پیشین بین هند و باغ و قلعه سیف الله تا کنون جایی بنام خراسان کاکر نامیده می شود که وسعت شرقی این نام را می رساند.»(جغرافیای تاریخی افغانستان، اثر عبدالحی حبیبی، چاپ کابل، بنگاه نشارتی میوند سال 1378، ص316)
اما جنرال استورات الفنستون که در راس هیات انگلیسی در اکتوبر 1808 به دربار شاه شجاع کابل می رود و بعداً کتاب سلطنت کابل را نوشت با نام خراسان برغم آنکه می گوید ساکنان این سرزمین، کشور خود را خراسان می خوانند، مخالفت می کند. او می نویسد:«نامی که توسط ساکنان سرزمین بر تمام کشور اطلاق می شود خراسان است اما واضح است که به کار بردن این نام درست نیست؛ از یکسو تمام سرزمین افغانان در محدودۀ خراسان داخل نیست و از سوی دیگر در بخش مهم آن ایالت، افغانان ساکن نیستند.»
از سوی دیگر اولین بار در مکاتبات و معاهدات رسمی با دولت های خارجی، واژه افغانستان را "لارد اکلند" زمام دار هند برتانیایی در نامۀ خود به عنوانی شاه شجاع در آگست 1838 میلادی(جمادی الاول 1204 هجری قمری) بکار برد.
انگلیس ها در تمام دوران استعمار بریتانیا که دولت انگلیسی هند را تا 1947 در شبه قاره هند تشکیل دادند، در جهت تضعیف تاجیک ها در افغانستان عمل کردند. سیاست آن ها از دوران استعمار و سلطۀ استعماری شان بر شبه قاره هند، دخالت و پیشروی بسوی افغانستان تا سال 1919 و بعد از آن تا اکنون در رابطه با افغانستان، با دیدگاه و رویکرد معطوف به حاکمیت قومی، تدوین و استوار گردید. آن ها سپس این سیاست را به وارث و جانشین سیاست های استعماری خود، ایالات متحده امریکا منتقل ساختند. تبعییت از این رویکرد و سیاست انگلیس ها و وارث سیاست های استعماری شان امریکایی ها در حوادث سلطنت حبیب الله ککانی و محمدنادرشاه ، دولت مجاهدین و امارت طالبان و حکومت پسا طالبان، به روشنی قابل مشاهده و مطالعه است.
 
ب: – عوامل داخلی تضعیف و سقوط کامل تاجیک ها:
سوال اصلی که تا حالا پاسخ قانع کننده به آن نمی توان یافت، به عوامل داخلی تضعیف و فروپاشی تاجیکان در میدان اقتدار و سیاستِ جغرافیای افغانستان پس از احمدشاه ابدالی و در تمام دو نیم سدۀ پس از آن است.
 هیچ مقاومتِ سخت و قابل توجه نه برای مخالفت با حاکمیت و سیاست های آن، و نه برای تصاحب ریاست و رهبری دولت صورت نگرفت. نه تنها که صورت نگرفت، بلکه جوامع و مناطق تاجیک به عنوان مامور و سرباز برای دولت ها و حکومت آن ها حتی در جنگ های قبیلوی و درون خانوادگی بر سر قدرت در آمدند.
علی رغم نکات مبهم و ناروشنِ عوامل داخلی تضعیف و شکست اقتدار سیاسی تاجیک ها و عدم بازگشت به این اقتدار و حتی ظهور ارادۀ جدی و مقاومت در کسب اقتدار سیاسی، شاید بتوان نکات زیر را به عنوان عامل این ضعف و ناکامی، مورد توجه و مطالعه قرار داد:
 

  1. تعریف ناروشن و نامشخص از تاجیک و هویت تاجیکی:

علی رغم حضور و نقش تاجیک ها به عنوان یک قوم، جامعه  و ملتِ بسیار تاثیرگذار و نقش آفرین در عرصه های مختلف حیات سیاسی، فرهنگی، تمدنی و اجتماعی در یک حوزۀ کلان تمدنی و جغرافیای گسترده در منطقه، تعریف روشن و مشخص از هویت تاجیک ها حتی از سوی تاجیکان ارائه نمی شود. توافقی نیز بر سر تعریف این هویت وجود ندارد. برخی به شمول شمار زیادی از تاجیکانِ اهل سیاست و تحصیل یافتگان و روشنفکران تاجیک در افغانستان، هویت تاجیک را، هویت فرهنگی می دانند، تا هویت قومی.
اگر تعریف و شناخت درست تر و قرین به حقیقتِ هویت تاجیک، هویت فرهنگی باشد، تا قومی و نژادی، پس یکی از عوامل عدم تمایل و نبودِ علایق تاجیک در کسب رهبری و محوریت قدرت سیاسی و رهبری دولت را در این موضوع باید جستجو و مطالعه کرد.
هویت فرهنگی، علایق و سلایق فرهنگی محض نمی تواند موجب انگیزه و بسیج پایدارِ مشمولین این هویت در کسب اقتدار سیاسی و به خصوص در کسب رهبری دولت و اقتدار سیاسی شود. هویت فرهنگی یک جامعۀ بشری و به خصوص که از لحاظ موقعیت جغرافیایی بصورت جزایر جدا از هم و ناپیوسته قرار داشته باشند، شوق و عصیان دسترسی به اقتدار سیاسی را تا سرحد رسیدن به این اقتدار ایجاد نمی کند.
نکتۀ دیگر در تعریف و شناخت هویت فرهنگی به عنوان هویت تاجیک ها که عامل تاثیر گذار و تعین کننده در انگیزه و بسیج آن ها برای کسب رهبری اقتدار سیاسی و تشکیل دولت نمی شود، به مشارکت هویت فرهنگی با اقوام دیگر بر می گردد. تاجیک ها در هویت مذهبی و زبانی به خصوص در زبان فارسی به عنوان اجزای هویت فرهنگی با اقوام دیگر شریک هستند و هویت یکسان دارند. این مشارکت فرهنگی هویت بر خلاف آنکه موجب ظرفیت و توانایی تاجیک ها در رهبری و محوریت آنها برای اقتدار سیاسی شود، نوعی از بی تفاوتی و بی ارادگی را میان آن ها در این جهت ایجاد کرده است. شگفت آور این است که تاجیک ها اراده و ظرفیت حمایت از هویت فرهنگی خود را در عرصۀ زبان و مذهب یعنی زبان فارسی(دری) و مذهب حنفی از دست داده اند و در افغانستان نتوانستند به عنوان صاحبان اصلی این دو بخش هویت فرهنگی خود ظاهر شوند.
 

  1. ساختار غیر قبیله ای:

تاجیک ها برخلاف اقوام دیگر در منطقه و به خصوص در جغرافیای افغانستان از لحاظ اجتماعی دارای ساختار و بافت قبیله ای نبودند و نیستند. تاجیک ها به عنوان یک قومیت جداگانه و مشخص در جامعۀ چند قومی افغانستان دارای زیرمجموعه های متشکل از عشایر و قبایل تاجیکی آنگونه که در جامعۀ قومی پشتون وجود دارد، نیستند. حتی ساختار اجتماعی تاجیک و جامعۀ تاجیک در افغانستان را نمی توان و یا به سختی می توان یک جامعۀ قومی و دارای هویت واحد قومی تعریف و تثبیت کرد. از همین جهت است که تاجیک ها در افغاستان به جای آنکه با هویت قومی شان شناخته شوند و خود را با این هویت معرفی کنند، با نام محل و منطقۀ زیست و سکونت شان شناخته می شوند. بدخشی، پنجشیری، تخاری، مزاری، هراتی، شمالی و ……………
هویت قومی، هویت طبیعی و فطری است که باورها و مشترکات زیاد در آن وجود دارد. این همسانیها و مشترکات موجب عصبیت و همبستگی قومی می شود: زبان مشترک، دین و مذهب مشترک، سنت ها و رواج های مشترک و اشتراکات دیگر که بسیاری از آن اشتراکات، منحصر و ویژۀ آن قوم می باشد و نقش اصلی را در همبستگی و عصبیت قومی بازی می کند. اما بسیاری از مشترکات تاجیک ها در افغانستان چون: زبان، مذهب و حتی نژاد و تا حدی سایر سنت های اجتماعی در میان سایر اقوام وجود دارد. این اشتراکاتِ هویت قومی میان تاجیک ها و اقوام دیگر، از انگیزه، همبستگی و عصبیت قومی تاجیک ها می کاهد و حتی به ندرت و به سختی همبستگی و عصبیت را میان آن ها بر می انگیزد.
وقتی زبان فارسی یا دری به عنوان زبان مادری تاجیکان، زبان مشترک سایر اقوام، زبان بین القومی و حتی زبان مادری برخی اقوام دیگر است، انگیزه و همبستگی میان تاجیکان بر سر استحکام و انکشاف این زبان کمتر شکل می گیرد. در حالی که ویژگی های هویتی منحصر به فرد به همبستگی و عصبیت اقوام دیگر می انجامد و انگیزۀ نیرومند و پایدار را میان آن ها در جهت آنچه که منافع قومی شان تلقی و تعریف می شود، ایجاد می کند. مثلاً، زبان واحد پشتو و سنت های قبیله ای و قومی با نام پشتونوالی که منحصر به هویت قومی و جامعۀ قومی پشتون ها است، همبستگی و انگیزۀ شدید قومی میان جامعۀ قومی پشتون، به وجود می آورد.
نبود ساختار قبیله ای در جامعه و قوم تاجیک و حتی نبود نشانه ها و شاخص های قومی، تاجیک را به یک جامعۀ برخوردار از انگیزه و ارادۀ واحد و پایدار در دسترسی به اقتدار سیاسی و به خصوص در رسیدن به رهبری قدرت سیاسی تبدیل نمی کند.

ادامه مطلب در اینجا