آرشیف

2014-12-28

عارف همدم

بی تــــــــــــــــــــــو

 
و در شبهای بی اختر
که رنگ آسمان از تیره گی مانندهی دود است
دلم بیتو، ز تنهایی
چو مرغ وحشی جنگل
اسیر ناله های گریه آلود است
تو ای مهتاب نور افشان شب، ای پرتو جاوید
چنین بیگانه از شب های من مگریز
که در دامان این ظلمت نمی بینم سر انجامی !
سحر، چون زورقی سیمین
شکسته در دل امواج توفانزای شب
در بحر بی پایان
و آن پیغامدار صبح، آن خورشید روشنگر
سر از آنسوی کوهستان سنگینی بر نمی دارد
مگر من از تب فریاد دل آتش به قلب آسمان تیره …..
و دنیا را ز نور سرخ کوکب های شعری ناب
به سان صبح روشن رنگ خواهم داد
و آندم از کران سبز تابیدن
ترا فریاد خواهم زد !
 
 
کابل قلعه فتح الله
سال 1358  ماه سنبله
عارف همدم