آرشیف

2015-1-3

a.mahmodi

به یـــــــــاد عبداللطیف شوقی

  

دریغا، ای دریغا، ای دریغا!
نپرسیدم چسان رفتی تو تنها؟
دلت پاک و رووف ومهربان بود
تورا یاران گرامی همچو جان بود
به مکتب برهمه شاگرد و استاد
گرامی بودی از خُلق  خدا داد
عزیزت داشتند درصنف ومکتب
گرامی بوده ای ازحسنِ مشرب
خصوصا صنفی های مهربانت
که بوده نامشان  وردِ زبانت
به یاد خلق نیکش زار گریم
حضور حضرتِ دادار گریم
که او بر ما لطیف ومهربان بود
عزیزدیده ودل ، جسم وجان بود
دریغا، ای دریغا، ای دریغا!
که آخرمی رویم  تنهای تنها
به یادش هر زمان بسیار نالم
به صنف و مکتم تکرار نالم
بنالم تا که دردِ دل شود کم
زمین گردد ز اشک وآه من نم
نه من تنها  به یاد او غمینم
زهجرش خسته و زار وحزینم
تمام ساکنان  و مردم غور
کنون درماتمش محزون و رنجور
 
شده  یکجا به خیل سوگواران
دلِ پر درد و چشم اشکباران
فغان مادران کرده دلم ریش
که چون عقرب دمادم می زند نیش
هنوز آن خاطرات صنف و یادش
به گوشم می رسد  آواز شادش
نگردد باورم کاو خفته در خاک
زهجرش سینه ها گردیده است چاک
خدایا  تاب و صبر طاقتم ده
به اعزاز عزیزان  عزتم ده
 

عبداللطیف شوقی همصنفی ام بود. او پسربسیار با اخلاق و دارای رفتار وکردار پسندیده ونیکو بود وبه تمام بزرگان ودوستان احترام وعزت فراوان داشت. او همراه من خیلی دوست صمیمی ومهربان بود. دراین مدت که ما باهم دوست بودیم خاطرات خوب بسیاری ازهمدیگر داشتیم. ساعت یک ونیم وقتی که به مکتب می آمدیم از من می پرسید : « نمازخوانده ای یانه؟» او همیشه مرا به کارهای نیک تشویق می کرد. درمدت دوستی ما حتا یک مرتبه هم من کدام کار ویا گپی از او ندیدم که کسی ره ناراحت کند. خانواده عبداللطیف جان نیز به من بسیار خوب بودند ومن تازنده باشم ممنون ومتشکر مهربانی های آنها هستم. حالا تمام دوستان وقتی مرا می بینند به خاطر دوستی من با او مرا نوازش می کنند. از خداوند متعال برایش جنت الفردوس آرزو می کنم. روحش شاد ویادش گرامی!