X

آرشیف

به مناسبت سی و ششمین سالگرد غروب یکی از ستارگان سپهر فقاهت

 

بیست و یکم ثور، برابر است با سی و ششمین سالگرد غروب اختر آسمان فقاهت، استاد مولوی محمد عبدالملک (رحمت الله علیه).

سالگرد عالم بزرگی که روانشاد استاد مولوی محمد حنیف حنیف بلخی در رثایش گفته بود:

دریغ عبد ملک عالم کلام خدای

به فاریاب نبودش کسی به او همتای

مقیم مدرسه و مرد منبر و محراب

در آسمان فقاهت مۀ جهان آرای

میان معرکه آن پخته سال سنگر ساز

جهاد کرد بسی با گروه کفر گرای

شب دوشنبه و ماه صیام و ماه قیام

برفت از رۀ هجرت، از این دو روزه سرای

ز پیر عقل بجستیم سال رحلت او

به آه و درد بگفتا: “چراغ میمنه وای” (1366)

برای اینکه دانسته آید، مولوی محمد عبدالملک کی بود، سخن را به صورت اختصار از اینجا می‌آغازیم:

یکصد و هجده سال قبل از امروز، کودکی در خانواده ای فقیر اما با مناعت پا به عرصۀ هستی گذاشت که از همان صباوت، آثار ذکاوت و فهم و لیاقت و اخلاق نیکو و وقار از سیما و رفتار آن پدیدار بود. نامش را عبدالملک نهادند، اما شخصاً مشتاق بود که نام مبارک “محمد” پیشوند اسم شان باشد، یعنی بگویندش: “محمد عبدالملک”!

در آستانۀ پنجمین بهار زندگی اش بود که داملا شاهمردانقل ( والد مادر نگارنده) صوفی خواجه مراد را به نزد خود فرا خواند و پیشنهاد داد تا مسئولیت تربیت بعدی فرزندش (عبدالملک) به عهدۀ او گذاشته شود، این پیشنهاد مورد پذیرش صوفی قرار گرفت و تا رسیدن به سیزدهمین بهار عمر، به صورت پیگیر در تعلیم و تربیۀ او  همت گمارد و آنچه می‌دانست به وی آموزش داد. پس از آن بود که طرح دیگری به منظور کسب دانش وانکشاف فکر و استعدادِ در حالِ شکوفای وی از سوی داملا ریخته شد و با مشورت با صوفی خواجه مراد تصمیم اتخاذ کرد که زمینه سفر او را به مناطق دور دستی فراهم سازند تا مراتب فراگیری علوم بیشتر و بالاترش میسر گردد. همان بود، این نوجوان کمر برای سفر بربست که تقریباً دو دهه را در برگرفت. ابتدا در دارالعلومی واقع در اندخوی وارد شد و نزد علمای آنجا زانوی تلمذ زد. مدتی گذشت، اما وی همواره در جستجوی آن بود که بداند کدام مدرسه در کدامین ولایت دیار از جایگاه بلند علمی و علمای بهتر برخوردار است تا وی پایه های عمارت فهم و دانشش را بیشتر بر افرازد. از اندخوی عازم سنگچارک شد و با کسب علومی که امکان فراگرفتن آنها برایش مقدور بود، رو به سوی ام البلاد نهاد. اما – همان گونه که گفتیم- پیمانه طلبش تمایل سیری ناپذیری برای رفع عطش و دریافت فیض بیشتر از جویبار علوم داشت، لذا ترجیح داد رخت سفر به سرزمین قطغن بر بندد و پس از مدتی اقامت در کنج مدارسی در آن مناطق و کسب فیض از قیل و قال اصحاب دانش، شوق دیگری از بهر بهره وری بیشتر ثمر از باغسار پهناور دانش به سرش زد و به جایی رسید که به قول خودش می‌توانست گل مراد خویش را شگفته یابد. و آن عبارت بود از حضور در مشهورترین دارالعلوم آن روزگار واقع در “قلعۀ بلند” که کانون بزرگ علم و معرفتش می‌خواندند، کانون بزرگی که استاد استادان زمان مولوی صاحب عبدالغنی صافی، عهده دار پرداختن به تدریس و سایر امور آن بود.

مولوی صاحب عبدالغنی با اولین نگاه، در چهرۀ نافذ عبدالملک آن جوان جستجوگر، استعداد شگفت و بلندی را مشاهده کرد. واین در حالی بود که سیمای این جوان تازه وارد فاریابی، داشتن سجایای عالی و حسن سلوک و استعداد عالی، موجب جلب توجه بیشتراستاد و همدرسان دیگرش شده بود، چنان توجهی که به اساس درک و برداشت مولوی صاحب عبدالغنی، این جوان در صورت غیابت استاد بزرگ، می‌توانست قایم مقامی در جایگۀ تدریس قرار گیرد و برای همدرسان و یا شاگردان دیگر مدرسه، افاده علوم کند.

باگذشت زمانی دیگر، مولوی صاحب عبدالغنی، رغبت پیدا می کند عبدالملک جوان را، به دلیل داشتن قریجۀ سرشار، وجاهت بسیار و اخلاق حمیده و جذابش، مورد توجه بیشتراز پیش قرار دهد و نسبت به وی به منزلۀ پدری مهربان بنگرد، طوری که طرف مقابل نیز مایۀ افتخار خود می‌دانست که از سوی چنان عالم بزرگ – که صیت شهرت نیکش به سرتاسر کشور پیچیده بود- پسر معنوی ایشان خوانده شود.

به همین نحو یک سال و اندی از وقوف عبدالملک و کسب فضایل از نزد مولوی صاحب عبدالغنی در قلعه بلند سپری می‌شود، روزی استاد برایش پیشنهاد می‌کند، برای طی مدارج بالا تراز این، و رشد و شگوفایی هرچه بیشتر، راهی سرزمین پهناور هندوستان شود.

وی، حدود سیزده سال را در دارالعلوم معروف فتح پوری سپری می‌کند و طی آن مدت تمامی علومی که در مدارس دینی آن خطه خوانده می‌شد، بلا استثنا فرا می‌گیرد و به مرحله ای می‌رسد که لُفِّ فضیلت یا دستار مولوی شدن را به همۀ علوم بالاخص فقه، از آن خود می‌سازد و بعد آهنگِ وطن می‌کند.

ورود ایشان به میمنه مورد استقبال گرم مردم متدین آنولا قرار می‌گیرد. همزمان شخصیت معزز، علم دوست و با نفوذی موسوم به روزیقل خان کاروان باشی، تصدی امور و ریاست مدرسه ای را به ایشان پیشنهاد و مفوض می‌کند که به همت خودش در بهترین موقعیت شهر یعنی “چهار باغ”میمنه بنا یافته بود.

مولوی صاحب عبدالملک روزگار مدیدی به تربیه و تعلیم جویندگان علوم دینی اشتغال می‌وزد، اما در کنار آن در صدد تاسیس چندین مدرسۀ دینی دیگر در سایر مناطق فاریاب از جمله مدرسه خانقاه، مدرسه عربخانه، مدرسۀ گرزیوان و مدرسه اونجلاد ( اونچه ارلات) و…، مبادرت می‌ورزد. تلاش های مستمر و خدمات خستگی ناپذیر ایشان تنها به تربیه طلاب علوم خلاصه نمی‌شود، بلکه می‌کوشد تا در راستای نشر حقایق و مسایل، از طریق ایراد تبلیغ و ارشاد، در محافل، اجتماعات و منابر مساجد به خصوص روز های جمعه نیز به طور گسترده بپردازند. طوری که مردم سعی می کردند به خاطر شنیدن صبحت های شان از مناطق دور دستی به پای سخنان شان حضور ‌یابند و از رهنمایی های ایشان کسب فیض کنند.

این نیز افزودنی است: ارائه سخنرانی های آتشین ایشان تنها در حومۀ شهر میمنه محدود نمی‌ماند، بل بنا به دعوت متنفذین و علمای سایر مناطق، به ولسوالی های دیگر نیز صورت می‌گرفت و این در حالی بود که نمایندگان حاکم وقت به خصوص متصدی معلوم‌الحال تنظیمۀ شمال که کاری جز پاشیدن زهر تعصب قومی و نژادی و نقاق نداشت، تلاش می‌ورزید، تا اوضاع و احوال وفق مراد باشد و مردم به خصوص علما سخت زیر نظارت قرار داشته باشند، لذا به نحوی به مولوی صاحب و علمای دیگر می‌رساند که جداً مراقب گفتار و سخنرانی‌های حساسیت برانگیز شان باشند! اما، این هرگز نمی‌توانست سد راهی برای ادای رسالت بزرگ شان از جمله مولوی صاحب عبدالملک واقع شود. هرچند طی سه بار به خاطر سخنرانی های تند و انتقادی شان از شیوع گوناگون فساد و نارسایی‌های دولت وقت، منزل شان واقع در جوار دارالعلوم انجلاد توسط افراد دولتی تحت محاصره و بازجویی قرار گرفت و همین که افراد امنیتی در دفعۀ سوم می‌خواستند ایشان را دستگیر کنند، با مداخله و تلاش شاگردان غیور و اقوام نزدیک شان نجات داده شدند که شرح آن در کتابی با این قلم ان شاءالله تازتاب خواهد یافت.

ایشان برای خانواده قصه می‌کردند: “زمانی که از چنگ افراد امنیتی نجات یافتم، از راه زمین با استفاده از الاغ به گریزان و بعد شبرغان رفتم و پس چند روز خود را به کابل رساندم، اولین تلاشم بر این شد که با ظاهر شاه دیدار کنم. بعد از فراهم شدن وقت ملاقات به ارگ رفتم و مستقیماً خطاب به ظاهر گفتم: آیا معتقد به روزی به جزا هستی، یا خیر؟ اگر هستی، بگو علمای اسلام چه گناهی جز گفتن اوامر خدا و رسول و دین و یا نشر قرآن و حدیث و علوم اسلامی دارند، که گروهی از افراد منسوب به دولت تو می‌آیند و شاگردان و مردم ما را مورد تهدید و ارعاب قرار می‌دهند و من را می خواهند دستگیر کنند؟”

به قول ایشان: ظاهرخان، ظاهراً به رسم دلداری رو به من گفت: ” اشتباه شده و من دستور خواهم داد که آنها دست از مزاحمت بردارند!” اما این گفته قناعت مرا فراهم نساخت، بلافاصله گفتم: ” ترسی از خدا داشته باش و…” دیدم ناراحتی در سیمایش مشاهده ‌شد، به سرعت حرف مرا برید و گفت: “مولانا! بسیار تند صحبت می‌کنی…!”

مولوی صاحب عبدالملک سخنان دیگری در پیوند با این ملاقات یادآور شده بود که متاسفانه گذشت زمان، بقیه آنچه را که از ایشان نقل شده بود، از ذهن زدوده!

سخن از تاسیس مدارس بزرگ دینی توسط ایشان بود، باید افزود: همان گونه که نشر علوم و تربیه اولاد مردم، از اولویت های کاری مولوی صاحب (رح) شمرده می‌شد، واپسین اقدامی که جهت تحقق این هدف والا، به عمل آوردند، تاسیس دارالعلومی در زادگاه خود شان بود که روزگاری تا (500) تن از طلاب علوم مختلف را در آغوش خود جا داده بود و مولوی صاحب شخصاً سرپرستی و تدریس این تعداد شاگردان را با تشکیل گروپ های متعدد به گونه صنف های درسی، به وقفه های مختلف به عهده داشتند، معهذا در جهت نظم و نسق و کارهای دیگر آن نیز، اهتمام همه جانبه ای به خرج می‌دادند.

گویند: دارالعلوم اونجلاد تنها مرکز تدریس علوم نبود، بلکه نهادی بود که بالاثر رهنمایی مولوی صاحب امور مبارزه با منکرات در سطح مناطق مخلتف نیز به عهده آن قرار داشت و حتی ترجیح داده می‌شد که شاگردان از مسایل روز نیز نا آگاه نباشند، بل در اوقات فراغت باهم مباحثات فکری و علمی هم مبادرت ورزند.

آری، امروز سالگرد درگذشت مولوی محمد عبدالملک رح است، عالم بزرگی که یکی از نام‌آوران فقاهت و قرآن و کلام و حدیث و علوم اسلامی، در قلمرو وسیعی از کشور به خصوص مناطق شمال افغانستان شناخته می‌شد.

شخصیتی که زندگی مملو از افتخار شان با فراز و فرود هایی همراه است که فرازهای آن را در رسالۀ “اشکی به یاد بود دو سالار همسفر” به رشتۀ تحریر در آورده ام.( منظور از همسفر استاد خلیلی است که یک هفته پیشتر از امروز به دارالبقا شتافت)، رسالۀ ” واپسین لحظه های دیدار با پدر” رساله دیگری بود که هنگام قرار داشتن در زیر حروفچینی، متاسفانه با یورش اولی طالبان در کابل، به دست یغما رفت و کتاب دیگری با تفصیلات بیشتر، راجع به پهلوهای زندگی ایشان، در نظر گرفته شده است که ان شاءالله ارائه خواهد شد.

استاد مولوی محمد عبدالملک میمنگی کتابهایی را در فقه و اصول و نحو…، به زبانهای عربی، فارسی، اوزبیکی و اردو به رشته تحریر در آورده بودند که متاسفانه بسیاری از آنها مفقود شده و تعدادی از کتابهایی که توسط ایشان نگارش یافته، ضمن ارائۀ زندگینامۀ شان در کتاب مولوی غلام حضرت فرخاری نشر یافته است.

یکی از کتاب های مهم شان در حوزۀ سیاست، مکاتبه مشروحی است بین ایشان و استادان ابوالخیر خیری و نظرمحمد نوا که عمدتاً در محور بی عدالتی های حاکمان وقت می‌چرخد. 

روان ایشان شاد و یاد شان گرامی باد.

 

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.