آرشیف

2015-2-7

محمد جواد علوي

بــــه بهانه، پیر مرد مرد! اما مرثیه من نا سروده ماند !

 

آن شنیدستی که در اقصای غور
بار ســــالاری بیـفتاد از ســتــور
گـفـت چـشـــم تـنـگ دنـیـا دار را
 یا قناعت پر کنـد یا خـــاک گــور (سعدی)
 

پیشگفتار:

پیرمرد هرگاه به چغچران اندرمی بود، تماس می گرفت ودیداری تازه می کردیم. سلام علیکی وگپی چند …، اما چندیست که نه سلامی نه کلامی! چه می شود کرد، بقول قدیمی ها، این شتریست که دیر یا زود در خانه همگان می خوابد!
تلفن این شوم بد خبر "درینگ ،درینگ ودرینگ……. الو پیرمرد مرد!
نوشتن از مرگ پیرمردی که جوانمردانه زندگی کرد،  توانمندی که نمی خواست دستش به خونی کسی آلوده گردد، نوشتن از مرگ پیرمردی که از جوانی تا پیری مثل حاتم طایی زندگی کرد ومهمان را حبیب خدا می دانیست ودروازه  طعام خانه اش بام تا شام برروی مسافرین ورهگذران باز بود ، نوشتن از کسی که تبسم همیشگی بر لبان داشت و بالاخره نوشتن از مرگ کسی که زندگی را دوست داشت و  به حق زندگی دیگران تجاوز نمی نمود وبدان احترام می گذاشت؛ کاریست نه چندان ساده !؟ ولی حسی عجیبی دارم واگر ننویسم بر خود می ترسم واین که حق همسایگی، نان ونمک، مصاحبت ورفاقت… را بجا نیاورده باشم.
 صد افسوس که در لحظات آخر بر بالین وی نتوانستم حاضر شوم . چرا که او سوار بر موتر وقبل از رسیدن به شفاخانه ولایتی غور بدرود حیات گفته بود وحتی به شفاخانه ولایتی غور نرسیده بود. باری  که این موضوع به شدت  مرا رنج می دهد وقصد دارم با نوشتن این متن مقداری از رنجم را بدین وسیله کاهش دهم. ما در این اواخر بسیار دم خور هم شده بودیم. بخصوص که دراین دوسال آخر وی را "خان خانان" خطاب می کردم واو هم آدمی بود واز این تعریف چندان بدش هم نمیامد. صد البته این لقب در خور شخصیت وی بود و او چنین شخصتی نیز داشت!
 

زندگینامه:

او  د رسال 1334 د رقریه تگاب غرغره (تحت مرکز) ولایت غور ودر یک خانواده  زمین دار، متمول  و ملاک چشم به جهان هستی گشود . پدرش عبدالرؤف خان ، نام وی را محمد عمر گذاشت و محمد عمر که بعد ها پسوند خان نیز بنام وی افزوده شد ، خود را از قوم سردار معرفی می نمود. عمر خان دو بردادر دیگر نیز داشت که هردو در ایام جوانی و قبل  از عمر خان زندگی را بدرود گفته بودند و  آنچه من می دانم از آن دوبرادر کدام فرزندی نمانده است  و اکنون علاوه بر نام نیک دو پسربنام های  جیلان خان ومحمد خان  ودو دختر ا زعمر خان بر جای مانده است.
عمر خان  جشن ازدواج اولش را در سال 1356 هجری خورشیدی ودرفصل تابستان  در" دهن چوتره " تگاب غرغره وبا حضور والدینش  و صد ها تن از مردم محل برگزار کرد. خزان سال یاد شده به خدمت سربازی  سوق شد ودر سال 1357 ببهانه رخصتی مریضی از صف سربازان حکومت خلقی بیرون شد و دوباره به آن صفوف برنگشت و به قیام ضد دولت و مجاهدین پیوست.
عمر خان در دوران جهاد با کمک های مالی وتنظیم مردم به صفوف جهاد نقش بارزی را ایفا کرد ود ر ایام جنگهای بین مجاهدین هرگز در خانه جنگی های بین گروه های با اصطلاح جهادی  شریگ نگردید. با آمدن حکومت مجاهدین وحاکمیت دوران طالبان او به کشت وکار وزندگی عادی مشغول بود ود رطول سی سال نا امنی کشور و ولایت غور، دست عمر خان به خون کسی نیالود. گرچند افراد واشخاص ذی نفوذ و بخصوص از قوم خود وی  بارها خواستند؛  خان  را در صحنه های جنگ های ذات البینی شریک سازند؛ ولی او هرگز زیر این بار وخواسته های جا هلانه آنان نرفت ولو با بردن رمه گوسفندان وی، که با تحریک نزدیکانش (بقول خودش) از سوی قوم مخالف نیز نتوانست وی را به این چنگ ها ترغیب نماید. درطی  صحبت خصوصی که دراین دوسال گاه وگداری  داشتم وی می گفت که من از 110 گوسفند خودش  تیراست، تا مبادا خونریزی ای بین قوم او  وقوم مومینی روی دهد! او همچنان افزود:" چالاکان قوم خودم ….می خواهند پای من را نیز بکشند وتلاش دارند، مقداری هزینه جنگ بین قوم سردار ومومینی را بعد ازاین حادثه بر من تحمیل کنند ومرا شریک این جنگ ها بسازند. اما نه از ترس مال  ومنال دنیأ ، که از ترس آخرت شریک این جنگ ها نمی شوم ونمی خواهم دستم به خونی کسی آلوده گردد".
عمر خان در سال های آخر بسیار مظلوم واقع شده بود. قوم خودش از وی باج و خراج مطالبه داشتند و می خواستند مقداری از هزینه جنگ بی پایان وبی نتیجه وبی حاصلی را ، که جز بدبختی چیزی را نوید نمی دهد، بر او تحمیل کنند.
خان خانان می گفتم چون او ، خانی را به املاک بیشتر نمی دید ومی گفت که زمین ها ارث پدری اش بوده است واو خود هیچ دستاوردی نداشته است. بنابراین داشتن زمین میراثی کدام امتیاز به حساب نمیاید. با همه اینها او به زندگی  دل خوش بود وبهمین خاطر از بام تا شام مشغول به کاربود.
اما او با داشتن این همه زمین قانع نبود وتلاش داشت تا تراکتوری بیاورد وبه زراعتش رونقی بیشتر دهد. چرا که دیگر به دلیل موجودیت موسسات  وسهولت های زندگی شهر نششینی ، زارعی در قریه ها پیدا نمی شد و زمینی که برای او  میراث رسیده بود ،  بیش از هزارسیر کابل تخم ریز آبی  بود ودیمه الی مأشأالله!

آن شنیدستی که در اقصای غور       بار ســــالاری بیفتاد از ســتور
           گـفـت چشــم تـنگ دنیـــا دار را        یا قناعت پر کند یا خـــاک گــور(سعدی).

چندی پیش (حدود بیست روزپیشتر ) محمد عمر خان ، مردی که در تگاب غرغره چغچران زندگی می کرد  در مسیر شفاخانه ولایتی غور  از دیار نیکان رخت بر بست. اما نیکی ومردانگی را با خود نبرد ونام نیک وی همچنان زنده است و بی شک نسل های بعدی ، خاطره های وی را که حاکی از صفا وصمیمیت بود، ازیاد نخواهد برد و یادش را همچنان زنده و پاینده نگه خواهد داشت!
 
پایان
26عقرب1390
محمد جواد "علوی"