آرشیف

2015-2-1

محمداکرام اندیشمند

برگهایی ازتاریخ 7 ثور و8 ثور 7 ثور 1357 ؛ انقلاب یا فاجعه؟

باری خبرنگار خارجی ازحفیظ الله امین درپایزنخستین سال حاکمیت حزب دمکراتیک خلق معنی ومفهوم این شعار را :" به سرزمین مودل جدید انقلاب پرولتری خوش آمدید" که در پارچۀ سرخ رنگی به زبان انگلیسی درفرودگاه کابل نگاشته شده بود پرسید، امین در پاسخ گفت: برای اولین باراست که حزب دمکراتیک خلق افغانستان، حزب پیشآهنگ  طبقۀ کارگر مودل جدیدی را درپیروزی انقلاب کارگری وپرولتری کشف وعملی کرد. ارتش    که همیشه ابزاردست طبقات حاکم ستمگر درسرکوبی زحمتکشان وکارگران بود ازسوی حزب درجهت انقلاب زحمتکشان وکارگران سوق داده شد وازاین طریق انقلاب پرولتری در افغانستان به سرعت پیروزگردید.(1)
اگربجای خبرنگار، کارل مارکس فیلسوف آلمانی که تفکر انقلاب پرولتری را به عنوان قوانین جبری تکامل جامعۀ بشری درفرایند مراحل پنجگانۀ تاریخ تکامل مطرح کرد این پاسخ" قوماندان دلیرانقلاب کبیر ثور!" را می شنید شایدبا کتاب ضخیم کپیتالش برسرِ کاشفِ مودل جدید انقلاب پرولتری می کوبید. اینکه بعداً ازسوی"اگسا" برسراین فیلسوف آلمانی درپلیگون پلچرخی چه می آمد، بسیار غیر قابل پیش بینی نبود.
کارل مارکس متفکر وفیلسوف آلمانی حتی انقلاب پرولتری را درروسیه که بعداً بلشویکها برهبری لنین و سایر رهبران حزب بلشویک با ادعای پیروان اندیشه و راه او قدرت را ازتزار های حاکم گرفتند و آنرا انقلاب بزرگ سوسیالیستی گفتند پیشبینی نکرده بود. چه رسد به افغانستان به حیث یک کشور  وجامعۀ عقب مانده، قبیلوی وبه شدت مذهبی که طبقۀ
کارگرآن حتی به چند صد هزار نفر نمیرسید. و از این طبقۀ کارگر هم هیچکسی درکودتای 7 ثور که انقلاب پرولتری وکبیر ثورخوانده شد نقش وسهمی نداشت. مارکس روسیه را به عنوان یک کشورعقب مانده و فاقد طبقۀ بزرگ کارگرمی پنداشت و برعکس انقلاب پرولتری را در زادگاه و وطن خودش آلمان و کشور انگلستان بمثابۀ کشورهای بزرگ صنعتی و سرمایداری پیش بینی میکرد؛ پیش بینی که تحقق نیافت. اینکه تا چه حد انقلاب اکتوبر1917 در روسیه با اندیشه ها و تیوری کارل مارکس همخوانی داشت و آیا انقلابیون بلشویک وکمونیست های  روسی در این انقلاب و یا کسب قدرت دولتی، از اندیشه های او الهام میگرفتند و پیروی میکردند حتی درمیان اندیشه پردازان کمونیست و احزاب کمونیستی جهان مایۀ بحث و اختلاف است. آنهائیکه خود را کمونیست واقعی و مارکسیست راستین می پندارند از انحراف بلشویک های روسیه ازمارکسیزم سخن میگویند. به ادعای آنها بلشویک ها وکمونیستان روسی نام لنینیزم را پسوند اسم مارکسیزم کردند درحالیکه افکار و اندیشه های مارکس درمکتب بلشویزم و کمونیزم روسی به مسخ و انحراف کشانیده شد. صرف نظراز درستی و نادرستی  این بحث ها نقطۀ بسیار روشن و غیرقابل انکار این است که کمونیستان حاکم در روسیه پس ازانقلاب اکتوبر بانام و نشان مارکسیست و حزب مارکسیستی به همان سیاست توسعه طلبی حاکمان تزار ادامه دادند. و ازمارکسیزم – لنینیزم بمثابۀ ابزار آیدئولوژیکی وسیاسی دراین توسعه طلبی و سیطره جویی  استفاده کردند. آنها حتی مناطق تحت قیمومیت حکومت تزار ها را به امپراطوری خود بنام اتحاد شوروی ملحق ساختند.جهت اصلی این توسعه طلبی بسوی جنوب بود که سراسر منطقۀ قفقاز و آسیای میانه را دربرگرفت و تا سال 1979 دامنۀ آن بدروازۀ خیبررسید. البته این سیاست و عملکرد با تحلیل ها و تعبیر های که بنام تشکیل کشور کبیر شورا ها، وقوع انقلاب پرولتری وکارگری، همبستگی وکمک انترناسیونالیستی و . . .  .  انجام میافت همسویی و مطابقت نداشت. حتی آنچه که بنام دیکتاتوری پرولتاریا با استناد به اندیشه و دیدگاه کارل مارکس ازسوی کمونیزم روسی و بسیاری ازکمونیستان حاکم دراقصی نقاط جهان انجام یافت درتناقض با تحلیل ها و برداشت های این فیلسوف منتقد نظام سرمایه داری بود که کارگران جهان را برای انجام انقلاب کارگری به اتحاد فراخواند. هدف مارکس ازدیکتاتوری پرولتاریا حاکمیت اکثریت مطلق جامعه وکشوری متشکل ازکارگران و زحمتکشان وسرکوبی یک اقلیت کوچک استثمارگر ومالک وسایل تولید دردفاع از جکومت اکثریت بود. اما برای کمونیستان حاکم دربسیاری ازکشورهای که صاحب قدرت سیاسی شدند اندیشه های مارکس تنها به عنوان ابزار و وسیلۀ دست دولتمداران و قدرتمندان احزاب کمونیستی مورد استفاده قرارگرفت. درحالیکه نه شکل گیری حاکمیت آنها که به عنوان انقلاب مطرح وتجلیل می شد، و نه شیوۀ زمامداری و دولتمداری شان با آنچه که کارل مارکس درمورد انقلاب پرولتری و دولت سوسیالیستی پرولتاریا می گوید همآهنگی داشت . البته این نقط را فراموش نباید کرد که بسیاری از اندیشه ها وپیشبینی های کارل مارکس ازیکطرف به واقعیت نپیوست و ازجانب دیگر برخی از تفکرات وباورهای او چون"دیکتاتوری پرولتاریا" از زاویۀ آزادی و دموکراسی مدرن امروز مورد تردید قرار می گیرد.                                         
به هرحال، حزب دمکراتیک خلق که کودتای نظامی خودرا انقلاب کبیر خواند، یک حزب مارکسیستی طرفدار شوروی بود. دراساسنامۀ حزب مذکور که درنخستین  شمارۀ نشریۀ رسمی حزب بنام "خلق"منتشرگردیدنگاشته شده بود: "حزب دمکراتیک خلق افغانستان که آیدئولوژی آنرا  مارکسیزم – لنینیزم تشکیل میدهد براتحاد داو طلبانۀ مردم اعم از کارگران، دهقانان، پیشه وران و روشنفکران کشور استوار است." (2)
ببرک کارمل رهبر جناح پرچم این حزب که بعد ازتجاوز نظامی شوروی به افغانستان  در جدی 1358به رهبری حزب و حکومت حزب مذکور رسید حتی دردوران جنگ ومقاومت علیه این تجاوز و حکومت مورد حمایت آن اعضای حزب را بداشتن باور راسخ به مارکسیزم – لنینیزم فرا میخواند:" به شما میگویم رفقا! اگر اعتقاد عمیق راسخ به آیدئولوژی طبقۀ کارگر به مارکسیزم – لنینیزم ندارید، هیچ اجباری نیست که شما حتماً حزبی شوید. می توانید با جرئت بگوئید که ما هنوز مطالعه می کنیم."(3)
باتوجه به افکار وتحلیل های کارل مارکس ازانقلاب پرولتری وسوسیالیستی، آنچه که در7 ثور1357 ازسوی حزب دموکراتیک خلق، حزب مارکسیست – لنینیست طرفدار شوروی درافغانستان بوقوع پیوست، یک انقلاب نبود. این حادثه یک کودتای خونین وغیرقانونی بود که توسط اعضای مخفی حزب مذکور درارتش به ویژه توسط نظامیان جناح خلق این حزب براه انداخته شد. نه تنها این کودتا را از زاویۀ دید و بینش  مارکسیستی نمی توان انقلاب پرولتری وکارگری خواند بلکه نگاه به ظرفیت وبرداشت کودتاچیان ازاین دید وبینش، این تردید را قوت ومنطق بیشتر می بخشد. درحالیکه منابع علمی  درک و فهم اندیشه ودانش مارکسیزیم – لنییزم برای بسیاری ازاعضای حزب دمکراتیک خلق نشریات غیر علنی حزب تودۀ ایران به زبان فارسی بود این پرسش مطرح میگردد که خرد ضابطان وافسران پائین رتبۀ کودتا چی جناح خلق تا چه حدی مارکسیزم – لنییزم را از آن نشریات آموختند که دست به انقلاب پرولتری و مارکسیستی زدند؟ آیا توجیه و تعبیر کودتای نظامی آنها بنام انقلاب کارگری و پرولتری و ادعای کشف مودل جدید انقلاب مذکور دراین کودتا  ادعای خنده دار و مضحک نیست؟ و ازاین هم مضحک تر در ادعاها وتفسیر های این کودتای خونین ، ادعای مرحلۀ نوین وتکاملی انقلاب ثور است که با تجاوز نظامی شوروی درجدی 1358 خورشیدی بوقوع پیوست. حتی اگر به تعبیر ها و استدلال های هواداران انقلاب ثور گوش داده شود که تضعیف و شکست انقلاب را نتیجۀ مخالفت ارتجاع بین المللی ومداخلۀ امپریالیزم تلقی میکنند بازهم درکودتای ثور تصویری ازانقلاب وجودندارد. وتجاوز نظامی شوروی دردومین سال کودتا درهیچ قاموسی نمی تواند به معنی ومفهوم مرحلۀ نوین وتکاملی انقلاب باشد. زیرا حادثۀ هفتم ثور1357 با قیام کارگران و زحمتکشان و سهمگیری اکثریت جامعه بوقوع نپیوست. ودر مرحلۀ نوین و تکاملی انقلاب(6 جد1358)  نه کارگران و زحمتکشان افغانستان بلکه سربازان و نظامیان ارتش سرخ شوروی نقش داشتند.
گاهی بررسی و تحلیل کودتای هفت ثور 1357 وعملکرد حاکمان حزب دمکراتیک خلق پس ازکودتا که یک ونیم دهه را دربرگرفت خشم وعصبانیت برخی از اعضای اسبق حزب مذکور رابر می انگیزد. آنها دراین واکنش احساساتی وخشمگینانه که دربرخی موارد با ناسزا گویی ودشنام پراگنی  توأم میباشد در برابر هر بحث وبررسی افکار وعمل دوران حاکمیت حزب خود، عملکرد مخالفین خویش را بمیدان می کشند. از دخالت امپریالیزم گپ میزنند؛ ازجنگ وجنایت مجاهدین وتنظیم های جهادی سخن میگویند. واز . . .  .
 اینگونه برخورد دربحث و بررسی رویداد های تاریخی تداعی کنندۀ حل یک سوال ریاضی با استفاده از قاعدۀ صورت ومخرج کردن اعداد وسپس اختصار آنها دریکدیگر است. درحالیکه بررسی حوادث وواقعیت های تاریخ وگذشتۀ کشور حل کردن کدام سوال ریاضی نیست که با استفاده ازقاعدۀ ریاضی اعداد صورت ومخرج را با هم اختصار کرد. یعنی کودتای ثور 1357 را با تمام عملکرد حزب دمکراتیک خلق بعد ازاین کودتا و عملکرد مجاهدین وتنظیم های جهادی را صورت ومخرج کرد وسپس یکی را با دیگری اختصار نمود. به گونۀ که اگر حاکمان حزب دمکراتیک خلق جرایم وجنایاتی انجام دادند مجاهدین وتنظیم های جهادی نیز مرتکب جرایم وجنایاتی شدند. اگر ازحزب دمکراتیک خلق نیروهای شوروی حمایت میکرد از مجاهدین امریکایی ها،اروپایی ها ، پاکستان وعرب هاحمایت می نمودند. پس هردوطرف مسؤال ومجرم اند و یا یکی ازدیگری بهتر و یا بدتر است.در بررسی و تتبع حوادث و وقایع  تاریخی عمل هیچ گروه و فردی  تبرئه کنندۀ عمل شخص وگروه دیگری محسوب شده نمی تواند. آنگونه که هیچ مجرم وگنهکاری  نمی تواند در هنگام محکمه و قضاوت قاضی و دادگاه خود را با این ادعا برائت دهد که فلان کسی دیگر هم  گنهکار ومجرم است. اگر مجاهدین وتنظیم های جهادی جنایت کردند، آدم کشتند ازاستخبارات خارجی کمک دریافت کردند به هیچ صورت عامل ودلیل برائت آدم کشی، خیانت ملی،جنایات وجرایم عناصر وگروه های خلق وپرچم حزب دمکراتیک خلق شده نمی تواند.
بحث گذشته و تاریخ کشور را نمی شود با احساسات، شعار پراگنی و ناسزاگویی ارائه کرد؛ بخصوص دردورۀ که بسیاری ازآدم های امروز شاهد زنده وعینی بسا حوادث آن محسوب می شوند. دردورۀ که اسناد ودلایل زیادی در گفتار وکردار عناصر وحلقه های مختلف مرتبط به این دوره وجوددارد؛ اسناد سری و محرمی که ازآرشیف های کی. جی .بی وحزب کمونیست شوروی منتشر گردیده است. گپ های که رهبران حزب دمکراتیک خلق درستایش از تجاوز و اشغال نیروهای متجاوز و سردمداران تجاوز روسی گفته اند. و اعمال مجرمانۀ که علیه مردم کشور خویش با ستایش از اشغالگران و دروابستگی به آنها با دست وپای خود انجام داده اند. افزون برآن، بحث ها وتحلیل های فراوانی بادیدگاه وافکار مختلف از آنچه که دراین دوره انجام گرفت ارائه گردیده است.                             گاهی این بحث و بررسی با این دیدگاه مورد پرسش و تردید قرار می گیرد که ارزیابی وقضاوت گذشته را نمی توان با عینک و خرد امروز انجام داد. بخصوص که اگر بحث از گذشته با انتقاد و سبک وسنگین کردن عملکرد ها توأم باشد. به گمان آنها چنین روش وبحثی بدور از انصاف  و عدالت و سراسر کذب و نادرست است. دریکی ازسایت های انترنیتی در نوشته ای با این روحیه واستدلال توسط شاید یک عضو شاخۀ کارمل جناح پرچم حزب دمکراتیک خلق می آید:" باری یک هندوستانی نوشت وقتی راجع به بودا حرف میزنی باید هندوستان رادر قرن شش قبل از میلاد خوب بشناسی تا ضرورت ظهور بودا را درک کنی درغیر آن درقضاوت به بیراهه میروی. حالا وقتی راجع به یک شخصیت سیاسی وطن ما حرف میزنیم باید بدون غرض دورانی را که آنها سربلند نمودند و با چهار گوشۀ افغانستان و جهان آشنایی حاصل نمودند خوب بشناسیم. آنها هم مثل ما محصول دوران خود بودند. واگر میشناسیم ازبیان آن اجتناب نکنیم. اول بخاطر آنکه حق ادا نمی شود و با نوشته های تبلیغاتی فقط خودرا خورد و سبک میسازیم و دوم باید بدانیم که کسی تاریخ را از فصل آخر نمی نویسد بلکه ازفصل اول بسوی فصل آخر میرود. یاحد اقل مجرد و انتزاعی نمی نویسد. این را بخاطر آن نوشتم که شخصیت سیاسی ببرک کارمل پس از6 جدی 1979 بوجود نیامده است. شش سال ریاست جمهوری ببرک کارمل در واقع ختم تاریخ مبارزات سیاسی ایشان است. اگرقرار باشد بیوگرافی ایشان را بنویسیم این شش سال فصل آخر آن خواهد بود. شخصیت سیاسی ایشان چندین ده قبل ساخته شده بود. یعنی قبل ازآنکه ایشان رئیس جمهورشوند"ببرک کارمل" شده بود. او مانند عده دیگر ازشخصیت های هم طرازش دردوران جنگ جهانی دوم سربلند کرده بود. . .  .  . 
. . .  .  این همچنان دورانی بود که فاشیزم هیتلری سرنگون وسیستم جهانی سوسیالیزم بوجود آمده بود و اتحاد شوروی به ابرقدرت تبدیل شده بود و درمدت کوتاه با اعمار 70 هزار شهر وقصبه ویرانشده درجنگ ودربسی عرصه ها از غرب جلو افتاده بود. این دورانی بود که سوسیالیزم به امید خلقها مبدل شده بود. . . .  .
دانشمندان وجامعه شناسان سوسیالیزم را راه حل مشکلات جوامع بشری میدانستند. بزرگترین دانشمندان و اسلام شناسان منطقۀ ما چون داکتر علی شریعتی سوسیالیزم را راه حل میدانستند با این تفاوت که میگفتند سوسیالیزم که اسلام می تواند بوجود بیاورد بهتر است."( 4)
برای تحلیل وقضاوت در دوران ظهور و تبارز  شخصیت ها، ایجادجریان های سیاسی و اجتماعی و ارزیابی رژیم ها و حکومت ها حتی اگر ازدید و زمان همان دوران وارد شویم این پرسش بمیان می آید که درکدام جهت قرار بگیریم و ازچه زوایه ای به بررسی و داوری بنشینیم؟ شخصیت ها و پدیده های اجتماعی از احزاب سیاسی گرفته تا حاکمیت ها و رژیم ها در هر زمان ودوره ای محدود و منحصر به خودشان و موافقان وهوادارانشان نمی شوند، بلکه آنها درهمان دوران، افکار و گروه های مخالف وحتی متخاصم را دربرابرخوددارند. مثلاً دراین جای که نویسندۀ محترم دربررسی اندیشه وعملکرد شخصیت ببرک کارمل رجوع به دهه های قبل از رهبری اورا درحاکمیت دهۀ هشتاد ضروری ومنصفانه تلقی میکند شخصیت و عملکرد کارمل درهمان دوره مورد نقد و مخالفت جدی قرارداشت. صرف نظر ازاینکه مخالفین اسلامی یا اخوانی هادر آن دوره ها بسوی کارمل ورهبران حزب دمکراتیک خلق به عنوان دشمن نگاه می نمودند، مخالفین چپ وکمونیست نیز تصویر مثبتی ازشخصیت او ارائه نمی کردند. شعلۀ جاوید به عنوان یک حزب چپ ومارکسیستی که درآن دوره ها نفوذ وحضور کمتر از حزب دمکراتیک خلق نداشت باری درمورد جناح پرچم حزب دمکراتیک خلق نوشت:« پرچم پر ازپروپاگند دروغین است و تا گلویش درلجنزار تجدید طلبی غرق میباشد.» ( 5)
دردورۀ پسین نیز که کارمل در رهبری حزب دمکراتیک خلق ودولت مورد حمایت نیروهای شوروی قرار گرفت " ساما" یکی ازجناح های شعلۀ جاوید درابلاغیۀ مؤرخ  سوم حوت 1358 خورشیدی ازببرک کارمل اینگونه تصویر ارائه کرد:« خشم و انزجار عمیق مردم آزادۀ ما دربرابر اشغال رهزنانۀ میهن عزیزما توسط سوسیال فاشیزم  جنبش های اعتصابی دامنه داری را درسراسر کشوربرانگیخت. ببرک روباه فکر میکرد که با جنباندن دم خود میتواند مردم را فریب دهد و شبخون گرگ دهن دریدۀ سوسیال فاشیزم را برمیهن ما به عنوان دفاع ازاستقلال وتمامیت ارضی افغانستان توجیه نماید. او برشهادت جانبازان راه آزادی میهن مزورانه نوحه سر میدهد تا لکه های ننگ جاویدان را ازدامن خود بردامن سیاه "سیا" پاک کند. . . .   .  "ببرک" میهن فروش برچکمه های خون آلود رهزنان روسی – بنام ناجی ملت – بوسه میزند، درحالیکه آنها شب وروز بجان ناموس مردم و حتی دیپو های سلاح، بانکها و آثار نایاب موزیم و تحویل خانۀ ارگ آشکارا دستبرد میزنند تا خرچ چرس وهرزه گی خودرا درآرند. . .   .   مردم میبینند که گرگ وحشی روس درکنار تلک ایستاده و برای دفاع از"روبه" درمانده بمردم چنگال و دندان نشان میدهد و میغرد. مردم درمیابند که روس رهزن ناجی و پیشتبان آنها نیست بلکه دشمن سوگند خوردۀ خاک و ناموس و هستی آنها ست. . .  »(6 )
هم در نشریۀ شعلۀ جاوید و هم در ابلاغیۀ "ساما"( سازمان آزادیبخش مردم افغانستان) دیده می شود که سوسیالیزم مورد باور وحمایت حزب دمکراتیک خلق، سوسیالیزم درست وراستین تلقی نمی گردد. سوسیالیزمی که از نظر یک عضو حزب دمکراتیک خلق و هوادار ببرک کارمل، "امید خلق ها" و "راه حل مشکلات جوامع بشری" معرفی می شود، ابرقدرت شدن شوروی و اعمار هفتاد هزار شهر و قصبۀ ویران شده بعد ازجنگ جهانی دوم توسط دولت شوروی ازخیر و فضیلت آن سوسیالیزم وانمود میگردد و  شخصیت ببرک کارمل هم گویا درهمین دورۀ فراز و اوج سوسیالیزم به کمال پختگی می رسد، از دید وتحلیل شعلۀ جاوید وساما نه سوسیالیزم بلکه سوسیال امپریالیزم وسوسیال فاشیزم است. هرگاه سوسیالیزم، صرف نظر ازتفاوت برداشت و دیدگاه میان جریانها وگروه های سوسیالیستی وچپی به عنوان "امید خلق ها" و "راه حل مشکلات جوامع بشری" مورد توجه وپذیرش قرار بگیرد این نقطه قابل یک بحث وتأمل جدی ودقیق است که آیا آنچه راکه حزب دمکراتیک خلق و رهبران آن در دوران حاکمیت شان از تره کی تا امین، کارمل ونجیب الله انجام دادند سوسیالیزم و اندیشه های سوسیالیستی بود؟  این را ازیاد نباید برد که سوسیالیزم استالینی مورد افتخار نویسندۀ گفته شده  که بعد از جنگ جهانی دوم هفتاد هزار شهر وقصبه را ساخت وشوروی را به ابرقدرت جهان مبدل کرد نیز از سوی بسیاری ازحلقه ها وهواداران سوسیالیزم درجهان  انحراف ومسخ سوسیالیزم تلقی میگردد نه "مایۀ امید خلق ها" و "حلال مشکلات جوامع بشری".  این سوسیالیزم را خلق های کریمیه وچیچین و بسیاری ها درآسیای میانه وماورای قفقاز  یک بیداد وبی عدالتی درحق خود می پندارند. چون استعمار ودستگاه توسعه طلب ومتجاوز روسی درتحت نام وعنوان سوسیالیزم وکمونیزم مناطق و سرزمین آنها را به اشغال درآورد و در دهه های متمادی این سیطره،  استقلال وحاکمیت ملی، هویت فرهنگی، تاریخی واجتماعی آنان را پایمال روسی سازی درعرصه های مختلف حیات شان کرد. البته سوسیالیزم روسی و حاکمیت سوسیالیستی برای خود روس ها نیز به عنوان بزرگترین ملت یک پارچه، کهن و نیرومند اروپا با داشتن وسیع ترین قلمرو وسرزمین، بسیار  قدرت آفرین نبود. بگونۀ که یک عضو پرچمی هوادار ببرک کارمل در حزب دمکراتیک خلق از "تبدیل شدن شوروی درحاکمیت سوسیالیزم به ابرقدرت جهان وجلو افتادن آن دربسیاری عرصه ها ازجهان غرب" احساس وجد وافتخار میکند، برخلاف این باور واحساس،  وقتی دیوار آهنین  امپراطوری شوروی سوسیالیستی فروافتاد  دیده شد که روس ها از ملت ها وسرزمین های کوچک تر ازخود درقارۀ اروپا وجهان عقب مانده تر وضعیف ترهستند. دیده شد که روسها به عنوان ملت  بزرگتر از فرانسوی ها، آلمانها و انگلیس ها درحاکمیت سوسیالیزم محتاج و درمانده بارآمده اند.  اگر سوسیالیزم بعد ازجنگ جهانی دوم، روس هارا به "ابرقدرت جهان" مبدل کرد و آنها رادر "بسی عرصه ها از غرب جلو" برد میباید تا اکنون و حد اقل تا فروپاشی حاکمیت و نظام سوسیالیستی در اوایل دهۀ نود میلادی، این پیشرفت از غرب چند برابر می شد و شوروی در جایگاه یگانه ابرقدرت جهان قرار میگرفت.  اما امروز برخلاف  درتصویری که از ضعف و عقب ماندگی روس ها توسط نویسندگان و محققین روسی ارائه میگردد می خوانیم:« پتانسیل اقتصادی روسیه 5 بار ازهندوستان، 2 بار ازبرازیل، 3 بار ازچین و ایتالیا، 4 بار از انگلستان وفرانسه، 6 بار از آلمان، 11 بار ازجاپان ونهایت 25 بار از امریکا کمتراست. اگردرمورد توانایی دولت دربه کارگیری مفید از امکانات اقتصادی به بخشی ازمخارج دولتی که صرف بالابردن نیروی نظامی و جنگی داخلی است، توجه شود، آن وقت روشن می شود که قضیه چیست. درسال 1998 امریکا 32/8 درصد، جاپان 36/9 درصد، آلمان 46/9 درصد، فرانسه 54/3 درصد، انگلستان 40/2 درصد مخارج داخلی را صرف توسعۀ توان رزمی داخلی صرف میکردند، درحالیکه این رقم درروسیه 18/8 درصد بود. نتیجه اینکه سطح بهره وری بهینه ازجمعیت سیاسی درروسیه معاصر، دوسه بارکمترازکشورهای غربی وجاپان است. درسال 1985 پتانسیل اقتصادی امریکا 4 تریلیون دالربود. به معنای دیگر، سطح بالابردن توان نظامی داخلی امریکا نیزارتباط ارگانیکی با این رقم داشت. درحالیکه این مبلغ دراتحاد شوروی 1/5 میلون تریلیون بود. اگراین تفاوت را همچنان پیگیرانه دنبال کنیم، درسال 2000 کشور امریکا 35 تا 38 بار ازروسیه قوی ترشده است . .  .    .  » ( 7 )
مسلماً آنانیکه وارد شدن به بحث شخصیت و جریان گذشته را دردفاع ازآنها ازمنظر زمان وشرایط ظهور شان مطرح میکنند هدف شان پرادختن به این بررسی نه از دیدگاه و سنگر مخالفین بلکه از زاویه و دید موافقان آنها است.  زیرا اگرچنین هدفی درمیان نباشد از انتقاد و بیان عملکرد های منفی، غلط و مجرمانۀ آنها تا سرحد ناسزا گویی و دشنام پراگنی، احساساتی و خشمگین نمی شوند. هرگاه نگاه به شخصیت ها و پدیده های سیاسی و اجتماعی از زاویه و دریچۀ چنین تفکری صورت بگیرد و این دیدگاه و قضاوت معیار و محک تحلیل و بررسی شخصیت ها،جریانات سیاسی، و حاکمیت ها باشد پس دیگر هیچ اشتباه و گناهی و هیچ خیانت و جنایتی دراندیشه و عملکرد هیچ شخصیت سیاسی، هیچ حزب و گروه سیاسی و هیچ رژیم وحاکمیتی وجود نخواهد داشت.  چون با درنظر داشت این معیار دربررسی و قضاوت هرشخصیت و پدیدۀ اجتماعی اعم از احزاب و رژیم ها باید از منظر وموقف آنها و هواداران آنها عمل نمود، عینک آنها را به چشم کرد، با استدلال و منطق آنها سخن گفت و به داوری نشست.  که دراین صورت هر کسی و هر حزب و حاکمیتی بدترین اندیشه و افکار خود از فاشیزم تا اپارتاید، از صهیونیزم تا تروریزم و جنایتبارترین اعمال خویش ازشکنجه وبه بند کشیدن تاکشتار و ریزاندن خون  آدم ها، از لشکر کشی و تجاوز تا ویرانگری وتاراج، ازجاسوسی ومزدوری تا بیگانه پرستی و وطنفروشی و . . .   .   توجیه می کنند و خودرا برحق نشان میدهند. درست همانگونه که در این ضرب المثل مشهور وطنمان گفته می شود: "هیچکس نمیگوید دوغ من ترش است."  اما این معیار یک معیار ، درست، منطقی وقابل پذیرش نیست. چون با چنین معیاری  نمی توان تفاوت وتوفیری را میان حق وباطل، ظالم ومظلوم، تجاوز ودفاع، تبعیض وعدالت، خیانت وصداقت، خدمت وجنایت، وطندوستی ووطنفروشی و . . .  .  مشاهده کرد وبه واقعیت های گذشته و تاریخ دست یافت. درحالیکه تاریخ جوامع بشری بیان وتشریح این تفاوت هاوتضادها است . برگ های دفتر تاریخ  بیان وانعکاس مجموع این حوادث و وقایع متضاد وناهمگون است.
آنچه که دراین نوشته می آید به حادثۀ هفتم ثور 1357 که با کودتای خونین حزب دمکراتیک خلق آغاز گردید برمیگردد. وهم چنان بدوران حاکمیت این حزب ونقش حزب دمکراتیک خلق در حادثۀ هشتم ثور 1371. درحالیکه این کودتا را برخی از اعضای اسبق حزب مذکور حتی اکنون هم انقلاب ثور می خوانند ولی این کودتا پیش ازآنکه سرآغاز یک انقلاب به مفهوم دقیق و مثبت آن باشد، شروع یک فاجعه و مصیبت درافغانستان بود. فاجعۀ که هنوز پایان نیافته است. هرچند درتمام فجایع وجنایاتیکه طی این دوران بوقع پیوست غیر ازحزب دمکراتیک خلق دستان دیگران نیز اعم ازاحزاب وتنظیم های اسلامی ومجاهد تا غیر مجاهد آلوده است اما نقطۀ غیر قابل تردید این است که کودتای ثور حزب دمکراتیک خلق وحاکمیت این حزب سرفصل وسرآغاز این  داستان خونین درافغانستان محسوب می شود. ازاین رو دراین بیان و بررسی  به شکل گیری وظهور حزب دمکراتیک خلق وکودتای آن حزب بصورت بسیار فشرده و اجمالی پرداخته می شود. اشاره به دورۀ شکل گیری و ظهور حزب دمکراتیک خلق درواقع توجه به بیان یک جریان تاریخ ازآغاز و فصل اول آن است. تا با این اشاره و نگرش به گذشته، این توصیه وانتقاد یکی ازاعضای حزب مذکور مدنظر قرار داده شود که دربالا ازآن سخن رفت وگفت که:"کسی تاریخ را ازفصل آخر نمی نویسد بلکه ازفصل اول بسوی فصل آخر میرود." هرچند که فصل کودتا وحاکمیت حزب دمکراتیک خلق وفصل زندگی رهبران این حزب درکرسی حاکمیت، فصل عمل، فصل محصول وفصل ثمر دوران اندیشه، شعار و ادعای حزب ورهبران آن محسوب می شود وبرای شناخت ومعرفی حزب مذکور ورهبران حاکم شان همین فصل آخر کافی و معتبر است اما به آنهم این بررسی  ازفصل نخست  شروع می شود؛ از فصلیکه نویسندۀ مذکور درمورد آن دوران و اثرگزاری های شخصیت وفعالیت ببرک کارمل رهبر جناح پرچم حزب در بیرون رفت ازعقب ماندگی جامعه وکشور ما میگوید:«بررسی اوضاع پیچیدۀ کشورما( در دوره های قبل کودتای ثور1357 ویا درفصل اول تاریخ حزب دمکراتیک خلق ورهبران آن) وطرح راه های بیرون رفت ازعقب ماندگی کارساده ای نبود. اما این شخصیت هایی چون کارمل بودند که با تحلیل و ارزیابی عمیق و علمی اوضاع کشور راه های حل مشخص برون رفت را نشان دادند. دراین عرصه کارمل ازپیشکسوتان بود. ما ازکارمل ده ها وحتی صدها مقالۀ تحلیلی سیاسی خواندیم. ما ببرک کارمل را در پیشاپیش ده ها تظاهرات ضد ارتجاع و استبداد دیدیم و از او ده ها بیانیۀ پرشور و انقلابی شنیدیم. ما ازببرک کارمل عالیترین بیانیه های افشاگرانۀ تحلیلی ورهنمودی ازطریق پارلمان شنیدیم. ببرک کارمل دردوران فعالیت سیاسی اش بخصوص قبل از7 ثور نسلی از وطنپرستان افغان را با روحیۀ وطنپرستی پرورش داد. . . .  . (8)
وحالا ببینیم که درآن عصر و آن فصل حزب دمکراتیک خلق چگونه ظهور کرد؛ دارای چه ویژگیها ومشخصات بود ورهبران حزب ازکجا انگیزه و الهام میگرفتند ؟
تشکیل حزب دمکراتیک خلق :
حزب دمکراتیک خلق افغانستان در 11 جدی 1343( 1جنوری 1965) درنخستین کنگرۀ حزب توسط کسانیکه اعضای مؤسس خوانده می شود تأسیس گردید. درکنگرۀ مؤسس نورمحمد تره کی به حیث منشی عمومی یا رئیس حزب وببرک کارمل معاون وی انتخاب شدند. بسیاری از رهبران و اعضای تئورسن حزب مذکور تشکیل حزب دمکراتیک خلق را درواقع تداوم مبارزات روشنفکران و ترقیخواهان افغانستان می پندارند که سالها قبل با جنبش مشروطیت آغاز شده بود. اما درکنگرۀ مؤسس حزب، شخصیت های مشهور وسرشناس جنبش روشنفکری و مشروطیت حضورنداشتند. نه میرغلام محمد غبار، نه عبدالرحمن محمودی، ونه  شخصیت های مطرح روشنفکری آن وقت. یک نویسنده وتحلیلگر افغان هرگونه رابطۀ حزب دمکراتیک خلق ورهبران آنرا با جنبش مشروطیت مورد تردید قرار میدهد ومی نویسد:«"چپ دمکراتیک" در وجود حزب دمکراتیک خلق افغانستان نباید خودرا بحیث وارث و ادامه دهندۀ جریانهای مشروطه خواهی اول، دوم وسوم قلمداد کند.
جریانهای مشروطه خواهی، جریانهای خودانگیختۀ ملی بودند، دررأس گرایشات مشروطه خواهی نخبه گان ملی مذهبی قرار داشتند. پابندی آنها به آرمانهای ملی، فرهنگی و تاریخی، رشد مستقلانۀ ملی، تأکیدبه استقلال، حاکمیت ملی، تمامیت ارضی و همچنان عدم پیوند های اعتقادی وسیاسی شان دربیرون ازکشور، مؤید کامل ملی گرایی این جریانها بوده است. رکن عمدۀ مطالبات وگرایشات مشروطه خواهی را باورهای دمکراتیک آنان مبنی براشتراک مستقبم مردم درکارزار های سیاسی و انتخاب مرجعیت سیاسی توسط مردم تشکیل میداد. جریانهای مشروطه خواهی بیشتر جریانهای طرفدار اصلاحات وریفورم درجامعه ورژیم سیاسی بودند. وبه هیچگونه گرایشات آیدئولوژیک و الگو برداری های سیاسی معتقد نبودند. بنا براین نمیتوان ایجاد"چپ دموکراتیک" وگرایشات آیدئولوژیک دهۀ چهل خورشیدی را تداوم مبارزات مشروطه خواهی نسلهای پیشین دانست.» ( 9)
در تحلیل ها وبررسی های محققین و نویسندگان دیگر نیز تشکیل حزب دمکراتیک خلق سیر کاملاً جداگانه از جنبش های روشنفکری و خود انگیختۀ ملی داشته است. بر مبنای اینگونه بررسی ها وتحلیل ها ظهور وتشکیل حزب دمکراتیک خلق ریشه در روابط و فعالیت های روس ها واتحاد شوروی سابق در افغانستان دارد. یکی دیگر از نویسندگان ومحققین افغانی با استفاده از منابع معتبر روسی وبه خصوص اسناد محرم حزب کمونیست شوروی وسازمان استخباراتی آن کی. جی. بی می نویسد:« بعد از به رسمیت شناختن دولت تازه به استقلال رسیدۀ افغانستان، روس ها به سرعت کوشیدند تا اهرم های نفوذی شانران دراین کشور ایجاد نمایند. اولین نشانۀ اینگونه تلاش ها عبارت از اساسگذاری گروهی زیرنام "کمیتۀ مرکزی انقلابیون جوانان افغان" دربخارا بود.". . .
درپایان 1919 مسیحی شورای تبلیغات بین المللی که بخش شرقی کمینترن هم نامیده می شد، ایجاد گردید. درسال 1920 زیر رهبری شورا، حزب "عدالت" پارس، حزب کمونیست بخارا واحزاب ترکی، خیوه ای و افغانی سامان داده شدند.
درسال 1920 دربخارا "کمیتۀ مرکزی انقلابیون جوانان افغان" تحت رهبری "حاجی محمد یعقوب" ایجاد گردید که اعضای آنرا عمدتاً افغانهای ساکن بخارا، ترکستان وروسیه تشکیل میدادند. آنها از به ثمر رسیدن انقلاب از راه ساقط نمودن رژیم امانی واعلان جمهوریت در افغانستان حمایت می نمودند. حتا آنها برای نیل به اهدافشان ازحکومت شوروی تقاضای یاری در راستای ایجاد "غندهای سرخ" را نمودند. . .  .
مطابق اسناد بایگانی، ماسکو می کوشید تا به هرحال یک سازمان سیاسی که مجری خواستهایش درافغانستان باشد را تأسیس نماید. به همبن مقصد، یک سازمان سیاسی دیگر افغانی به نام "کمیتۀ مرکزی انقلابی افغانی" درسال 1920 درتحت ریاست "محمد غفار" درشهر ترمز ایجاد گردید که دارای 55 عضو بود. لست اعضای آن در نزد نویسنده (نویسندۀ روسی) موجود است و در آینده ضمیمه خواهد شد. اعضای سازمان بیشتر ازشمال افغانستان بودند ولی بعضی ها ازکایل در آن حضور داشتند. آنها از رهبری شوروی تقاضای کمک وحقوق ماهانه را نمودند.
یگانه سازمانی که در درون افغانستان ایجاد گردید، عبارت بود از "سازمان رادیکال های چپ افغانی" درهرات که حمایت ویاری نمایندگان روسی کمیساریای خلق درامور خارجی در آسیای میانه را با خود داشت. دورۀ فعالیت سازمان، سالهای 1920 و 1921 بود. روس ها آن زمان می کوشیدند تا میان سازمانهای افغانی وحدت برقرار نمایند. سازمان هرات بیشترین توجه اش را به کارهای آموزشی وروشنگرانه، پخش درسنامه ها و کار درمیان نظامیان معطوف نموده بود. سازمانهای دیگر نیز مطابق درخواست ماسکو به کار ونفوذ درمیان نظامیان دلچسپی داشتند.
در دهۀ 30 آنچی مهم است همکاری دولت نادرشاه وبعداً ظاهرشاه با شوروی در امر قلع وقمع جنبش بسماچی ها بود. . .  . 
اما بحث برانگیزترین مراحل مربوط به ده های 50 و60 وبعدتر آن میگردد. در آن دوران روس ها نه تنها به لایه های مختلف اجتماعی در حوزۀ ملکی توجه نمودند، بلکه برحسب نظریه های از پیش تعین شدۀ کمینترنی به نفوذ وجذب نظامیان نیز پرداختند. در سند کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست شوروی مؤرخ 21 جون 1974 عنوان رهبران خلق وپرچم آنچی که به امضای "اولیانوفسکی" دربارۀ فعال بودن سازمانهای سیاسی افغانی در اردو ونگرانی های رئیس جمهور محمدداود نگاشته شده، او میکوشد چنین تلقی نماید که گویا این عمل "رفقای افغانی" برای شوروی ها غیر مترقبه بوده و آنها ترجیح میدادند تا سازمانهای وفادارشان پا ازگلیم فراتر نه نهند. اما واقعیت این است که سازمانهای نظامی وابسته به شوروی سالها پیش از آن نامه و با آگاهی و توافق شوررویها، در درون دستگاه های نظامی افغانستان فعالانه به جلب وجذب نظامیان می پرداختند، که حتی عده یی از آن نظامیان نیز در نوشته ها و اظهاراتشان یا مستقیم و یا تلویحی از آن یاد کرده اند. در مورد حزب دمکراتیک خلق گفته می شود که آن حزب از آغاز دارای یک شاخۀ نظامی بوده که پیش از ایجاد آن تحت رهبری میراکبر خیبر فعالیت میکرد؛ بعداً سازمان نظامی مذکور، با غیر نظامیان وحدت نموده وبه تشکیل حزب دمکراتیک خلق مبادرت ورزیدند. همچنان از ساختار های دیگری به نام های "سازمان نظامی افغانستان" (سنا) ویا "افسران هوایی" یاد می شود، که همکار با استخبارات شوروی ها قلمداد می شوند. بنا براین حوزۀ نظامی برای روسها حوزۀ دلچسپ و مورد علاقه بوده است که تا آخر باقی ماند.» ( 10 )
اگر تأسیس و تشکیل حزب دمکراتیک خلق را در رابطه و پیوند با جریانها وجنبش های روشنفکری و ملی داخل کشور به بحث و بررسی بگیریم باز هم به پرسش ها و نقاط نا روشنی در مورد رهبران حزب و مناسباتشان با روس ها و اتحاد دشوروی بر می خوریم.
یکی از جریانها وجنبش های روشنفکری که در دورۀ صدارت شاه محمود درپهلوی برخی حلقه های دیگری روشنفکری وملی پا به عرصۀ ظهور گذاشت جنبش "ویش زلمیان" بود. محمد صدیق فرهنگ مؤرخ افغانستان درپنج قرن اخیر، ویش زلمیان را اولین حلقۀ سیاسی میداند که دراوایل دهۀ پنجاه میلادی تشکیل گردید:« درتأسیس آن (ویش زلمیان) عمدتاً نویسندگان پشتو زبان چون گل پاچا الفت، قیام الدین خادم، عبدالروف بینوا، فیض محمد انگار، غلام حسن صافی، نورمحمد تره کی وحاجی محمد اچکزی سهم داشتند.» ( 11)
نورمحمد تره کی که سپس در رهبری حزب دمکراتیک خلق قرار گرفت از مؤسسین ویش زلمیان محسوب می شد؛ اما در زمان تأسیس حزب دمکراتیک خلق هیچ شخص دیگری از بنیانگذاران این جنبش با تره کی به کنگرۀ مؤسس حزب دمکراتیک خلق نیامد.
رسیدن نورمحمد تره کی برهبری حزب دمکراتیک خلق وتأسیس این حزب بدون حضور ومشارکت شخصیت های مشهور روشنفکری آن دوره نه تنها ازاین نقطۀ نظر پرسش برانگیز است که او چگونه ازمیان همه شخصیت های مشهورتر، باسوادتر وآگاه تر ازخود برهبری وتأسیس حزب دمکراتیک خلق کشانیده شد بلکه از زاویۀ  گزینش داخلی اعضای مؤسس درنخستین کنگرۀ حزب نیز بحث برانگیز است. عبدالقدوس غوربندی یکی از فعالان اولی جناح پرچم حزب دمکراتیک خلق حزب و بعداً ازطرفداران حفیظ الله امین درجناح خلق حزب اظهار تعجب می کند که چگونه قبل از تعین هیئات رهبری وتصویب مرام نامه و اساسنامۀ حزب، رهبر حزب تعین می شود:« نگارنده (غوربندی) فردای شب کنگره ( کنگرۀ مؤسس در11 جدی 1343) به کابل مراجعت کردم و مستقیماً به خانۀ نورمحمد تره کی که منشی حزب انتخاب شده بود رفتم. جریانات کنگره و مصوبات آنرا تائید نموده نظریات خود را ارائه کردم. درکنگرۀ اول اصولاً باید مرامنامه و اساسنامه تصویب می شد و هیئات رهبری انتخاب میگردید. اینکه قبل ازتصویب اهداف مبارزه و تعین نورمهای حیات داخلی حزب، رهبری انتخاب گردیده ابراز تعجب کردم. تره کی صاحب کوشید تا با مهربانی تشویش مرا رفع نماید . . .  .» (12 )
سلطانعلی کشتمند یکی دیگر از اعضای مؤسس حزب دمکراتیک خلق نه نورمحمد تره کی بلکه غلام محمد غبار را مستحق وشایستۀ رهبری در زمان تشکیل وتأسیس حزب میداند و غبار را یکی از اعضای کمیتۀ تدارک برای تشکیل حزب معرفی می کند که بعد از چندی موصوف این کمیته را ترک گفت. کشتمند می نویسد:« واقعیت این است که بطور مفهوم شده رهبر آیندۀ حزب میرغلام محمد غبار تلقی میگردید و ببرک کارمل نیز با این امر اذعان داشت. ولی پس ازچندی برملا گردید که نورمحمد تره کی به هرقیمتی درپی آن بود تا به حیث رهبر حزب شناخته شود. وی خویشتن را درکمیتۀ تدارک شخصاً متمایل به سوسیالیزم نشان داده بود، درحالیکه مشی رسمی قطعاً چنین نبود. با آشکارشدن چنین گرایشهایی میرغلام محمد غبار ازعضویت درکمیته استعفاء نمود و همچنان ازهمین جا اختلاف جدی میان ببرک کارمل و نورمحمد تره کی ازیکسو و میان ببرک کارمل و میرغلام محمد غبار ازسوی دیگر بوجود آمد. » ( 13 )
نه تنها غوربندی وکشتمند دو عضو بلند پایۀ دوجناح خلق وپرچم حزب دمکراتیک خلق تعین تره کی را در رهبری حزب مذکور زیر سوال میبرند بلکه بسیاری از صاحب نظران و تحلیلگران خارجی وداخلی نیز تردید ها وپرسش هایی را دراین مورد مطرح میکنند. رهبری تره کی در حزب دمکراتیک خلق هنوز به عنوان یک پرسش باقی مانده است که او علی الرغم نداشتن تعلیمات وتحصبلات ابتدایی چرا برهبری حزب مارکسیستی طرفدار و وابسته به مسکو رسید؟ او چه وقت اعتقاد مارکسیستی پیدا کرد وچگونه مورد اعتماد روس ها قرار گرفت؟ او ازتعلیمات عالی، متوسطه وحتی ابتدایی بهره یی نداشت و به نوشتۀ مؤلف افغانستان درپنج قرن اخیر مکتب را تا صنف سوم دهاتی درکویتۀ پاکستان ادامه داد که درآنجا با کاکایش امیرالملک زندگی میکرد. ( 14 )
هرچند میگویند که تره کی بعداً مکتب شبانه را تا صنف دهم تعقیب کرد. هرگاه  چنین   ادعایی صحت هم داشته باشد مکتب شبانه نمی توانست دربالا بردن سواد وآگاهی تره کی به آن حد مؤثر وکافی باشد که او را درآینده  برهبری مهم ترین  حزب چپ مارکسیستی طرفدار شوروی برساند وبه نویسندۀ بزرگ ومستحق جایزۀ ادبی درمسکو مبدل کند.  تره کی دردورۀ صدارت محمد داود کتابی را درمعرفی فلسفۀ مارکسیزم – لنینیزم تحت عنوان "دمکراسی نوین" بزبان فارسی با نام نظر زاده نوشت واز سوی روس ها بمثابۀ یکی از نویسندگان مهم جامعۀ شرقی جایزۀ نقدی دربافت داشت. شگفت آور این بود که تره کی به مشکل می توانست به زبان فارسی صحبت کند.                            از چگونگی گرایش وباور تره کی به مارکسیزم  وایجاد رابطۀ او با شوروی نیز تصویر مشخص وروشنی وجودندارد.  مؤلف افغانستان درپنج قرن اخیر می نویسد:« هنگامیکه نمایندگی شرکت پشتون دربمبئی تأسیس شد، نورمحمد تره کی به اتفاق نمایندۀ آن شرکت به عنوان کاتب به آن شهر مسافرت کرد. دربمبئی وی دریکی ازکورسهای شبانه به آموختن زبان انگلیسی پرداخت وبه اغلب احتمال به اثر صحبت با مارکسیست های هندی با مبادی آیدئولوژی مذکور آشنایی به هم رساند. دربازگشت به افغانستان توسط عمش امیرالملک که با معبن وزارت فواید عامۀ آن زمان دوستی داشت، بوزارت مذکور راه بافت. درهمین اوقات با عبدالمجید خان زابلی که با او پیوند قبیلوی داشت، آشنایی به هم رسانده توسط او به حیث محرر مجلۀ"اقتصاد" مقررشد.» ( 15 )  
نگاه به این دورۀ حیات تره کی ازبمبئی به حیث کاتب شرکت پشتون تا سال تشکیل حزب دمکراتیک خلق و آغاز رهبری او دراین حزب نشان میدهد که موصوف دراین دوره زیر حمایت عبدالمجید زابلی تاجر و سرمایه دار معروف و رئیس بانک ملی و وزیر اقتصاد درصدارت محمد هاشم خان رشد کرد. عبدالمجید زابلی درمیان برخی ازمجامع وحلقه های روشنفکری وسیاسی افغانستان آدم مشکوک وبسیار نزدیک به مسکو وروس ها پنداشته شده است. شایعه ای از روابط او با سازمان اطلاعاتی شوروی ( کی.جی.بی) درگذشته وجود داشت. نگاشته شدن نام عبدالمجید زابلی درپاسپورت پسرش با اسم خانوادگی"حکیم اف" که ازسفارت افغانستان درمسکو اخذ شده است، روابط موصوف را با روس ها ومسکو پرسش برانگیز میسازد.( 16 )
درحالیکه نورمحمدتره کی به تنهایی ازجمع اعضای بنیانگزار ویش زلمیان به حزب دمکراتیک خلق آمد و دررهبری حزب قرار گرفت، ببرک کارمل که درکنگرۀ مؤسس فردشماره دوم حزب تعین شد از میان گروه دیگری بنام اتحادیۀ آزادی پشتونستان و اتحادیۀ محصلین آمد. مؤرخ افغانستان درپنج قرن اخیر در این مورد می نویسد:« دراین هنگام جمعیت نیمه سری و نیمه علنی دیگری هم با عنوان اتحادیۀ آزادی پشتونستان پی ریزی شد که رهبر ظاهری آن غلام حیدر خان عدالت، اما بنیان گذار واقعی آن محمدداود خان بود. این جمعیت که یک نفر از محصلان فاکولتۀ حقوق به نام ببرک نیز در آن فعالیت داشت، در ظاهر بنام کمک به داعیۀ پشتونستان که در آینده از آن صحبت خواهیم کرد، با مرام ناسیونالیستی افراطی تشکیل شده بود. اما در واقع برای به قدرت رساندن محمدداود خان کارمیکرد. » ( 17 )
میر غلام محمد غبار مؤلف افغانستان درمسیر تاریخ وقتی از اتحادیۀ محصلین بحث می کند، ببرک کارمل را دراین اتحادیه مربوط دار و دستۀ سردار محمد داود می خواند. همچنان او  بگونۀ غیرمستقیم حزب دمکراتیک خلق را ابزاری در خنثی کردن فعالیت های روشنفکران صادق در دوران تشکیل و فعالیت علنی این حزب می خواند. غبار می نویسد:
« بعد ازسقوط صدارت محمد داود خان( 1963 میلادی) یک دمکراسی از طرف دولت از بالا اعلان شد که سران حکومتی آنرا گاهی دمکراسی اسلامی افغانی وگاهی دموکراسی تاجدار می خواندند، وبعضی از منتقدین آنرا دموکراسی قلابی مینامیدند. درضمن آنکه حزب های ساختگی وابستۀ دولت با شعار سوسیالیزم بمیدان آمد وبا پشتیبانی دولت درخنثی کردن فعالیت های منورین صادق داخل عمل شد. . .  .» ( 18 )
نقطۀ قابل تأمل وپرسش برانگیز این است که ببرک کارمل ازمیان آن همه روشنفکران وگروه های روشنفکری که آن دوران درحلقه ها ی مختلفی چون ویش زلمیان و جراید وطن، ندای خلق، ولس و آئینه درکابل گرد آمده بودند چگونه به حلقۀ "نیمه سری ونیمه علنی" آتحادیۀ آزادی پشتونستان پیوست؟ آیا او بیشتر از هر شخصیت روشنفکری وسیاسی آن دوران بخصوص روشنفکران پشتون کشور به آزادی پشتونستان و مردم آنسوی دیورند علاقه ودلچسپی داشت؟ درحالیکه او بعداً در زمان تشکیل حزب دمکراتیک خلق با بسیاری ازاعضای پشتون حزب درمناسبات پرخاشگرانه وخصمانه قرار گرفت و این تشنج ومخاصمت تا فصل آخر حیات سیاسی او ادامه یافت. آیا روابط نزدیک موصوف با سردار محمد داود که غلام محمد غبار  کارمل را در اتحادیۀ محصلین نیز از"دار و دستۀ" سردار مذکور میداند به همین موضوع پشتونستان بر میگشت؟ چون محمدداود درخاندان سلطنتی ودستگاه حاکمیت محمد زایی ها بیش از هر کسی دیگر به قضیۀ پشتونستان توجه ودلچسپی داشت. موضوع پشتونستان و معضل خط دیورند به حدی برای محمد داود خان اهمیت داشت که غرض آمادگی برای مقابله با پاکستان برسر این موضوع وقتی امریکا به تقاضای مکرر او مبنی بر خریداری اسلحه پاسخ رد داد بسوی شوروی روی آورد و به برقراری مناسبات نزدیک نظامی با شوروی پرداخت. درواقع سناریوی نفوذ روس ها به ارتش افغانستان که به  دوکودتای نظامی توسط اعضای حزب دمکراتیک خلق، حزب طرفدار شوروی انجامید از موضوع پشتونستان آغاز می شود. آیا پیوستن ببرک کارمل به اتحادیۀ آزادی پشتونستان و روابط نزدیک او با محمدداود می تواند بخشی ازاین سناریو باشد؟ آیا وطنپرستی و مبارزۀ ببرک کارمل علیه استبداد، استعمار و امپریالیزم انگیزۀ اصلی او را در موضوع پشتونستان وخط دیورند میساخت؟ شاید آسانترین پاسخ برای یک عضو حزب دمکراتیک خلق و هوادار ببرک کارمل، گویا روح مبارزه وشور وطنپرستی کارمل باشد که باحرارات وجدیت از فصل اول مبارزات سیاسی خود به اتحادیۀ آزادی پشتونستان پیوست وسپس در دوران تشکیل حزب دمکراتیک خلق درپارلمان و در تظاهرات خیابانی وطنپرستی خودرا با پشتونستان خواهی گره زد. آنگونه که درنوشته ای از طرفداران او قبلاً خواندیم : "ما ببرک کارمل را درپیشاپیش ده ها تظاهرات ضد ارتجاع واستبداد دیدیم و از او ده ها بیانیۀ پرشور و انقلابی شنیدیم. ما ازببرک کارمل عالیترین بیانیه های افشاگرانۀ تحلیلی ورهنمودی ازطریق پارلمان شنیدیم." اما اشکال پاسخ این است که در مبارزات وطنپرستانۀ کارمل وسایر رهبران حزب دمکراتیک خلق در دوره های قبل ازکودتای ثور، وابستگی  به روس ها  وهمچنان  دورنگی ودو گانگی وجود داشت. آنها درآن دوره ها بسوی استبداد، ارتجاع، تجاوز و امپریالیزم ازعینک شوروی و سیاست دولت سوسیالیستی شوروی می دیدند. وابستگی مطلق آنها به شوروی و به آیدئولوژی دولت شوروی ازهمان آغاز تشکیل حزب دمکراتیک خلق، مانع اندیشه و عمل بر مبنای خرد و منطق مل