آرشیف

2017-7-15

mazizi

بجواب شعر عاشقانه حاجی قاری صاخب عبدالکریم عثمانی

همین لحظه قطعه شعر عاشقی از دوست عزیزی خواندم به جواب غزل عاشقانه شان ابیاتی چند را فی البدیهه سرودم

جناب حاجی قاری صاحب !
با تقدیم سلام در حفظ وامان خدا باشید
ماشاء الله با غستان شعر تان در حال بهاری شدن است مرحبا !

زتار زلف بتان الحذر تو عثمانی !
اگر به بند بیافتی شوی تو زندانی

زتیر مژۀ چشمان پر خمار بترس
مباد بر دلت آخر زند چو پیکانی

حدیث آن لب لعل عقیق را بگذار
اگر جواب دهد در بلای آن مانی

گدای کوی بتان هیچگاه مشو جانا!
توخود ابوالغنی هستی بمثل سلطانی

زگلرخان جهان هیچگاه وفا مطلب
درین معامله حاصل بود پشیمــانی

بروز وشب کسی آسوده میشود جانا
اگر رهــــا زتعــلق شــــود به آسانی

به خانه باغ درین فصل توت بیدانه
بدوستان بنشینی دمی غزل خــوانی

صــــدای دلکش تو قاریا به دل بنشست
به شهر جده در آن شب که بود مهمانی

نماز خفتن ما پشت حضرت قاری
ز کیف آن به زبان گفته هیچ نتوانی

« عزیز» من سخن اهل دل شنو دائم
اگر چه اهل سخن باشی وسخن دانی

پایان
——————–
م – ع – عزیزی
روز جمعه ساعت 18:18
14-07-2017
************

این سرودۀ جناب حاجی قاری صاخب عثمانی میباشد 

من آن گداي سر زلف دلگشاي توام
گداي كُوي توام ليك از براي توام

حديث لعل لبت سال هاست ورد زبان
سخن ز غير نگويم غزل سراي توام

نسيم باد صبا لطف كن به يار بگو
بگو به يار كه هر لحظه در بلاي توام

نه شب ز روز شناسم نه وقت را دلبر
به هر زمان كه درآيي من آشنايي توام

خدنگ ناز تو هر لحظه هست در خاطر
ازين جهت همه شبها به خوابهاي توام

شدم زهير و دگر نيست طاقتم جا نا
شهيد كشته ي عشقم بكربلاي توام

بعمر خويش نديدم دمي طراوت تو
همين بس است در قبر زير پاي توام

وفا وعهد ندارد زمانه (( عثماني ))
ببند دفتر عشقت حكم رواي توام