آرشیف

2015-1-25

میر غلام محمد غبار

افغانستان در زمــــــــان دولت غوری

 
فصل هفتم
 
(از 1148 تا 1214 میلادی)
 

خانواده سوری از ملوک طوایف افغانستان و حکمدار محلی ولایت غور دو دوره قبل از اسلام بود، از مشایر آنها ماهویه، سوری زمامدار ولایت مرو در قرن هفتم هنگام ظهور اسلام است، که یزدگر ساسانی را بکشت، و با عرب داخل مفاهمه و باالآخره مسلمان شد، اما سوری های غور توانستند استقلال محلی خود را چند قرن در مقابل حملات عرب و تسلط دول مسلمان افغانستان حفظ کنند. وضع جغرافیائی، راههای صعب المرور، قله های تعدد و مستحکم نظامی در سطوح مرتفع جبال و زمستان های شدید با سلحشوری مردم یکجا شده استقلال محلی را تضمین مینمود. اولین شخص از امرای محلی غور در دوره اسلام، امیر فولاد شنسبی است که در قرن هشتم در نهضت ملی مردم افغانستان بر ضد سلطه دولت آموی، شرکت و با ابو مسلم خراسانی همکاری نمود. بنجی بهاران مرد دیگری از این سلسله است که در اواخر قرن هشتم به مقر خلافت عباسی سفر کرد و منشوری از هارون رشید حاصل نمود، امیر سوری آدم سومی است که از او در تاریخ نام برده میشود، او معاصر یعقوب لیث پادشاه صفاری افغانستان در قرن نهم بود که از سطوت آن پادشاه به حدود سند کشید، در طول این زمان بود که دیانت اسلامی در سر زمین غور راه یافت و قسمت از مردم مسلمان شدند، در اوایل قرن یازدهم دولت غزنوی توانست در غور نفوظ کند و سلطان محمود، حکمدار محلی غور امیر محمد سوری را که تابعیت سبکتگین داشت اسیر گرفت اما حکومت محلی را در خاندان او باقی ماند و بو علی پسر محمد سوری را بجای پدر گماشت که سالانه مالیات جنسی و آنهم اسلحه باب چون جوشن، وزره و خود جنگی و پایتخت میپرداخت زیرا فلز کاری و اسلحه سازی غور در آسیای وسطی شهرت داشت و مردم که در صد ها قله جنگی در ارتفاعات کوه ها زندگی نستا منزوی داشتند فقط در سایه شمشیر بود که میتوانستند خود شان را در برابر حملات عرب و دول اسلامی افغانستان حفظ نماید، این تنها نبود بلکه در بین خود مردم غور نیز جنگهای داخلی، مذهبی حصص مسلمان شده و غیر مسلمان سالها مشتعل میبود و این خود در انکشاف اسلحه سازی قدیم می افزود.
         عباس برادر زاده بو علی که مرد منجمی بود و بر حکومت محلی خروخ کرد از طرف سلطان ابراهیم غزنوی در نیمه دوم قرن یازدهم محبوس، و حکومت به محمد دوم سوری بن عباس داده شد، بعد ها قطب الدین حسن جانشین محمد دوم گردید ولی در یک اختشاش داخلی مردم غور کشته شد. عزالدین حسین پسر همین شخص و مدادیبی است که تمام علاقه های غور بین اولاد هفتگانه خود مشهور به هفت اختر تقسیم کرد و با سلطان سلجوقی در شمال افغانستان ارتباط دوستانه بر قرار نمود زیرا قدرت دولت غزنوی رو به انحطاط نهاده بود، پس او توانست بین دولت غزنوی و سلجوقی شبه استقلال بهم رساند، قطب الدین محمد پسر و جانشینش، مستقل تر شد و عنوان ((ملک الجبال )) اختیار کرد، و شهر (( فیروزکوه )) را در عوض مرکز قدیم (( ورساد)) بساخت، او دچار خانه جنگی ها گردید و هر یک از خاندان او که قسمتی از غور در دست داشتند دم از خود مختاری زدند. و او ناچار بدربار غزنه پناهنده شد. سلطان بهرامشاه غزنوی بعلت اتهام اخلاقی و سیاسی او بکشت و خاندان سوری را بر سر انتقام آورد. نخست سیف الدین سوری برادر قطب الدین محمد با مردم به شهر غزنه تاخت. بهرامشاه غزنی را تخلیه کرد و به ولایات شرقی افغانستان شتافت ولی در زمستان که راه های غور مسدود بود بر گشت و غزنه را مسترد کرد و سیف الدین سوری را باوزیرش مجددالدین از خلق بیاویخت. بهاوءالدین سام بن حسین جانشین سیف الدین در غور حین عسکر کشی انتقامی در بین راه غزنین بمرد و جایش را در غور علاءالدین حسین بن حسین بن سام گرفت.
 

در زمان علاالدین حسین جهانسوز:

علاالدین موسس حسابی دولت غوریه افغانستان در قرن دوازدهم است. او سیاست مدار و مرد عجیبی بود که در نهادش اوصاف متضاد نهفته داشت، او تحصیل کرده و تاریخ و ادب دری وعربی را آموخته و در ادب دری شاعر ورزیده بود، علاءالدین به عیش و عشرت و شرب مدام و ساز و سرود دلبسته گی داشت و در عین حال دلاوری و جنگ جوئی را باقساوت و سفاکی جمع، و تکبر و چرب زبای را توام کرده بود، این است که اعمال متباین و متخالفی از او سر میزد. علاءالدین همینکه در غور بر سر اقتدار آمد، بلا درنگ به عزم رزم وانتقام لشکر به غزنی کشید، زیرا او از ضعف دولت غزنه و از گرفتاری دولت سلجوقی در برابر دشمنان چادر نشین او آگاهی داشت، بهرامشاه غزنوی از در مصالحت پیش آمد ولی علاءالدین نپذیرفت، او در طی سه جنگ، زمین داور، تگین آباد وغزنین بر بهرامشاه در سال 1148 غالب آمد و شهر غزنه را متصرف شد. بهرامشاه فراری ودر ولایت شرقی کشورپناهنده شد و در آنجا در سال 1152 چشم از جهان پوشید. و اما علاءالدین در شهر زیبا و مشهور غزنین چه کرد؟ او بفرمود تا عروس شهر ها را آتش زدند و هفت شبانه روز بگذاشتند تا بسوخت. مورخ معاصر غوری ها، منهاج السراج جوزجانی با اندوه بی پایان مینویسد……(( …. در این هفت شبانه روز از کثرت سواد دود چنان هوا مظلم گردید که شب را مانستی، و شب از شعله های آتش که در شهر غزنین میسوخت هواچنان روشن میبود که بروز مانستی، و دراین هفت روز دشت گشاد و غارت و کشتن و مکابره بود، هرکه را از مردان یافتند بکشتند و زنان و اطفال را اسیر کردند، و فرمان داد تا اجساد سلاطین محمودی را از خاک بر آوردند و بسوختند مگر سلطان محمود و مسعود و ابراهیم را……. چون هفت روز بگذشت و شب هشتم شد، شهر تمام خرابه گشت و سوخته شد……)) از آن  به بعد علاءالدین یک هفته دیگر در قصور ویرانه سلاطین غزنین به شراب و عشرت نشست، و ابیات ذیل را در مدح خود بگفت و مطربان را فرمان داد تا در پیش او در چنگ و چغانه بزدند:

جــهــان دانــد کــه سـلـطـان جـهـانـم           چــــــراغ دوده عــبــاســیـــانــــم
عـــلاءالـدیـن حـسـیـن بـن حـسـیـنــم           کــه بـاقـی بـاد مـلک و جـاودانـم
چــو بـر گـلـگــونـه دولـت نــشـیـنـم           یـکـی بـاشـد زمـیـن و آسـمــانــم
امـل مـصــرع زن گــرد ســپــاهــم           اجـل بــازیـگــر نــوک ســنــانــم
هــمـه عـالـم بـگـیـرم چـون سـکنـدر          بـهــر شـهـری شهی دیگـر نشانم
بـر آن بـودم کـه از او بـاش غزنین           چـو رود نـیـل جـوی خـون برانم
ولـیـکـن گـنـده پـیـرانـنـد و طـفـلان           شـفـاعـت مـیکـنـد بـخـت جـوانـم
بـه بـخـشـیـدم بـدیـشـان جـان ایـشان          کـه بـادا جـان شـان پـیـونـد جـانم

 
        علاءالدین بعد از انهدام غزنین که مرکز دانش و فرهنگ و هنر و افتصاد و حاصل تمدن قرن های گذشته افغانستان بود، براه قندهار و بست به غور بازگشت، ولی ولایت بست را که اقطاع خاندان شاهی غزنوی بود دیوانه وار با تمام قصور لشکری بازار و عمارات کم نظیر محمودی را منهدم ساخت، گرچه جانشینان علاءالدین این عمارات را قسما ترمیم مجدد نمودند ولی بعدها از طرف مغل بکلی از بین رفت. علاءالیدن غور بفرمود تا چند نفر اسرای روحانی غزنی را بکشتند، و با خون آنها خاک غزنه را که در توبره ها آورده بودند عجین ساختند و از آن بر فراز کوه های فیروزکوه مناره های یادگاری بر افراشتند، آنگاه در فیروزکوه به عشرت و شراب نشست و ابیاتی باز در مدح خود بسرود و مطربان در عمل مزامیر در آوردند، و خود عنوان (( سلطان )) اختیار کرد، مگر مردم افغانستان او را عنوان جهانسوز دادند.
            علاءالدین باجیرا که تا کنون امرای محلی غور بدولت سلجوقی خراسان میپرداختند باز گرفت. سلطان سنجر سلجوقی به عزم رزم سپاه به فیروزکوه کشید، علاءالدین در میانه راه فیروزکوه و هرات بدفاع پرداخت مگر ششهزار سوراه غز و خلج و ترکی از اوروبر تافت و به دشمن پیوست، لهذا سپاه او منهزم و خودش اسیر به دست سنجر افتاد، اما توانست در سایه چرب زبانی و مدیحه سرائی و آداب شناسی دربار از کشتن رهائی یابد و دربار سنجر منزلتی بدست آورد، زیرا سنجر که از طرف چادر نشینان غز و دولت خوارزم در معرض خطر قرار داشت نمیخواست بواسطه آزار علاءالدین دشمنی غور را بر انگیزد، لهذا سنجر او را برادر خواند و مواشی و اموال خودش را امانت به او سپرد تا به غور مراجعت کند، و بعد از تصفیه حساب سنجر با دشمنان غز، آن امانات را مسترد نماید. مگر چنین نشد و سنجر در سال 1152 در برابر سپاه مهاجم فراختائیان شکسته شد و در سال 1153 بدست دشمنان چادر نشین خود غزها اسیر گردید و دولت سلجوقی بسر آمد.
         در عوض علاءالدین فرصت بدست آورد که غور را تامین نماید، و بیشتر از یکهزار قلعه جنگی مردم سلحشور علاقه (( کشی )) را ویران کند. از آن بعد علاءالدین ولایات بامیان، تخارستان، گرم سیر، زمین داور و بست را با حوزه مرغاب و غرجستان و تولک تحت تسلط قرار داد. او بامیان و تخارستان و بدخشان، را به برادر بزرگ خود ملک فخرالدین داد، از همین وقت است که سلسله حکمداران محلی بامیان به میان آمد و تا نفوذ خوارزم شاهیان دوام نمود. ( بعد از فخرالدین پسرش شمس الدین محمد امیربامیان شد. و ولایت بخل نیز از طرف دربار غور باوداده شد، و غیاث الدین غوری اجازه داد که ملک شمس الدین           ( چتر سیاه ) برافرازد. پسر و جانشین او ملک بهاءالدین سام مشهور ترین افراد ملوک محلی بامیان است که مرد بی تعصب بود و با دانشمندان فرق مختلف مذهبی بتساوی رفتار و از آنها حمایت مینمود، امام فخرالدین رازی رساله (( بهائیه )) را بنام همین امیر نوشت، و تاج الدین زوزنی ملک الکلام عهد و در دربار او زندگی میکرد. جلال الدین وراسل شیخ الاسلام قاضی مرکز حکمرانی او بود، و حدود حکومت او از سرحد کشمیر و کاشغرستان تاترن وغور کشیده میشد، او چهارده سال حکومت کرد و جلال الدین علی پسر و جانشین او هفت سال دیگر حکومت راند تا بدست سلطان محمد خوارزمشاه مغلوب و کشته شد و خزانه بامیان به تاراج رفت و این سلسله منقرض گردید. در هر حال علاءالدین حهانسوز که مثل نرون امپراتور قرن اول روم پایتخت کشور خودرا آتش زده بود، مثل سکندر مقدونی میخواست جهان گشائی کند، بمطلب دومین خود نرسید، حتی ولایت شرقی افغانستان را هم الحاق ننموده بود که مرگ در رسید و در سال 1155 با تاج و تخت وداع گفت، در مرگ این پادشاه اگر کسی گریست قرمطیها بودند و بس زیرا جهانسوز تعصب و تقشر مذهبی نداشت، به همین جهت نمایندگان و مبلغین اسمعیلیه ازالموت ایران به دربار او رسیدند و احترام دیدند، و سلطان به ایشان اجازه اقامت و تبلیغ در قلمرو خود داد، گرچه فقها از این عمل سلطان که مخالف روش دولت غزنوی بود بر آشفتند ولی از هیبت دولت غوری دم بر نیاودند. بعد از مرگ جهانسوز در سال 1155 پسرش سیف الدین محمد ، در صدد التیام جراحات وارده از مظالم پدر بر آمد و با مردم مدارا کرد، ولی او که دست پرورده فقها بود در مذهب تعصب و خشونت زیاد داشت، لهذا امر کرد تا داعیان و پیروان اسمیعیلی ها را درتمام قلمرو او اعدام کردند. تا این وقت غزها دولت سلجوقی خراسان را درهم شکسته و تا نواحی غور و غزنه و غرجستان تاخته بودند، سیف الدین به دفاع بر خاست و درسال 1162 به استقامت مروالرود ( مرغاب ) و غرجستان حرکت کرد، ولی در میدان جنگ از پشت سر به ضرب نیزه  ابوالعباس شیش سپهسالار خود به قتل رسید، و سپاه غوراز برابر دشمن منهزم شد، ابوالعباس این حرکت را به انتقام خون برادر خود (( درمیش )) سپهسالار غور نمود که او از طرف سیف الدین قبلا کشته شده بود، سیف الدین، غیاث الدین و شهاب الدین مشهور را از بندیخانه جهانسوز ( قلعه و جیرستان ) رها نموده بود، سپهسالار ابوالعباس هم بعد از کشتن سیف الدین دست بیعت به غیاث الدین دراز کرد ولی از دست غیاث الدین به انتقام عموزاده او کشته شد.
 

در زمان سلطان غیاث الدین :

غیاث الدین محمد سام با برادر خود شهاب الدین محمد سام هفت سال در زندان عم خود جهانسوز با معاش اندکی باقیمانده بودند، غیاث الدین بعد از کشته شدن سیف الدین در سال 1162 پادشاه افغانستان و برادرش شهاب الدین سر جاندار ( افسر گارد محافظ ) شاه گردید، این دو برادر که در قطار مقتدر ترین پادشاهان این دوره افغانستان قرار دارند در طول چهل و سه سال پادشاهی خودشان، عظمت سیاسی از دست رفته عهد غزنوی را تجدید نمودند، غیاث الدین سپهسالاری اردو را با ولایت غزنین و قندهار به شهاب الدین داد، و ولایت بخل و هرات را در سال 1175 از تاج الدین و علاءالدین سنجری، و غزنه را در سال 1173 از غزها و نیشاپور و مرو را در سالهای 1199 و 1200 از خوارزم شاهیان، مسترد نمد، همچنین ولایات غرجستان و تخارستان و سیستان و مکران و گرگان و کابلستان و گردیز همه تابع مرکز غور گردید. در سال 1178 ملتان و در سال 1179 پشاور و در سال 1181 لاهور فتح گردید و ملک شاه پسر خسروملک آخرین پادشاه غزنوی گروگان گرفته شد. در سال 1186 پنجاب فتح و خسرو ملک اسیر و در غرجستان محبوس و در سال 1182 در همان جا کشته شد.
           شهاب الدین گرچه در جنگ با هندوستان در گجرات از بیهیم دیورای در سال 1178 شکست سختی خورده بود، باز در 1189 در نزدیکی دهلی این شکست از طرف پتهواری راجستان و گاندی رای دهلی و دوصد هزار سپاهی و سه هزار فیل بر او تحمیل شد، معهذا در سال 1191 در طی یک جنگ بزرگ دیگر با صد و بیست هزار سواره خود پتهواری و گاندی رای دهلی را به سه صد هزار عسکر شان بشکست و اجمیر و سوالک و هانسی و سرسیتی را بگرفت. در سال 1129 بنارس را از چیچن رای متصرف شد و در سال 1195 تا نزدیک اگره سوقیات نمود. قطب الدین ایبک والی غور بعد ها دهلی را فتح کرد و پایتخت قرار داد. همچنین او قنوج و نهر واله و بداون وغیره را بگرفت. به این صورت خطبه، تغلیقه، خضر خانیه، لودیه، سوریه، بنگریه، و کرانی در حصص مختلف هندوستان تشکیل شد  و در طی شش قرن، صفحه جدیدی در تاریخ تمدن و فرهنگ آنکشور عظیم بوجود آمد، که تشریح آن مربوط بتاریخ هند است.
        قدرت دولت غوری بجائی رسید که بعد از مرگ تکش خوارزمشاه سلطان محمد خوارزم شاه، چنین پیغامی ( بقول منهاج سراج ) به سلطان غیاث الدین و شهاب الدین فرستاد :  ( من بنده محمد تکش التماس مینمایم که مرا سلاطین بفرزندی قبول کنند، و گر شایسته گی فرزندی ندارم میباید که سلطان غازی ( شهاب الدین ) مادر مرا که خداوند جهان است در حباله خود آورد و مرا که محمدم به بندگی و فرزندی قبول کند تامن بنده ، جهانرا به اسم و سکه آنجناب اعلی خطبهء آن حضرت والا فتح کنم، . و به تیغ برای بندگان آن درگاه جهان پناه گشایم و یکی از از بندگان باشم. ( سلطان محمد با این تقرب میخواست که ولایت نیشاپور را در دست داشته باشد، ولی این خواهش او پذیرفته نشد و در طی جنگهای که بین غور خوارزم واقع شد خوارزمشاه با قوای قراختالیان کاشغرستان در سال 1191 در مقابل دولت غوری مغلوب گردیده بود. مقتفی و عناصر خلفای عباسی بغداد نیز هر یک سفرا ( ابن ربیع و ابن خطیب ) و خلاع به در بار غیاث الدین فرستادند، و از طرف فیروزکوه توسط قاضی مجدالدین قدوه و مولانا سراج منهاج  پدر مولف طبقات ناصری  مقابل باالمثل شد. در هر حال غیاث الدین در سال 1201 با عمر شصت و سه سالگی در هرات بمرد و جایش شهاب الدین گرفت. شهاب الدین قلمرو وسیع خودش مدبرانه اداره کرد و با دولت قوی خوارزم معاهده مدت بست، زیرا از سوقیات سال 1204 به خوارزم غلبه نظامی نتیجه مثبت نگرفته بود، و هم از قرختائیان و ترکان ماورالنهر که زیز قیادت جنگ جوی مشهور ختائی تاینکوطر از میجنگیدند  در کناره جیحون ( اندخوی ) ضربتی شدید دیده بود. گرچه او در صدد تلافی بر آمد مگر عمر سلطنتش کوتاه بود. در سال 1205 قبایل و دهقانان کهکران و کوه جود در پنجاب علیه فشار فیوادالی قیام کردند و سلطان شهاب الدین خود به پنجاب کشید و شورشیان بشکست اما در مراجعت به غزنی در کناره دریای جیلم یا نیلاب از دست فدائیان شورشیان کشته شد و جسدش از راه کرمان ( علاقه کرم کنونی ) به غزنی نقل داده و دفن شد، از این به بعد دولت بزرگ غوری رو به انحطاط نهاد.
              محمد بن غیاث الدین در سال 1205 جای کاکای خویش را گرفت، او مرد بی کیفیت و عیاش و مسرف بود، و خزانه فیروزکوه که هشتصد صندوق پر از طلا داشت در سر عیش و تجمل خالی کرد. او در یک جشن، خزینه بی وارث کاکازاده خود تاج الدین را بدرباریان و شهریان فیروزکوه بخشید در حالیکه این خزینه شامل بدره  های طلا و همیان های نقره و ظروف زرین و سیمین ( چون غور، صحرای، طشت، شمعدان ، آفتابه، نقلدان، حوضک و کاسه و غیره ) بود، فیودالهای از چنین اوضای اداری استفاده کردند و هریک  در اقطاع مناطق دم از استقلال زدند، از آن جمله در سال دوم محمود، رکن الدین محمد بن علاءالدین از غزنین به فیرزوکوه حمله کرد و مغلوب شد، در سال سوم سلطنت او اتسز حسین عمزاده پدر محمود برای حصول تاج و تخت از بامیان به خارزم رفت و از سلطان محمود خوارزمشاه امداد عسکری گرفت و به فیروزکوه حمله کرد، مردم بدفاع بر خاستند و در صف محمد قرارد گرفتند، سپاه خوارزم و اتسز منهزم شد و پایتخت نجات یافت، این حادثه خوارزمشاه را به تسخیر افغانستان امیدوار ساخت و اتسز را در دربار خویش نگهداشت. یک سال بعد علی شاه برادر خوارزمشاه به فیروزکوه پناهنده شد،؛ اما سلطان غوری مطابق پیشنهاد سلطان خوارزم، علیشاه را در (( کوشک برین )) فیروزکوه محبوس ساخت و این همان قصر مشهور بود که بر بالای پنج کنگره طلائی مرصع با ارتفاع سه گز و عرض دو گز قرار داشت و مجسمه دو همای طلائی به جسامت اشتری آنجا منصوب بود.
                اتباع علیشاه از حبس او رنجیدند و در سال 1212 از کوه مشرف به قصر سلطان محمود دزدانه فرود آمدند و آن شاه مست و مدهوش را بکشتند، فردا در باریان جای او را به پسر چهارده ساله اش بهاوالدین سام دادند. او نیز مردان خاندان شاهی را محبوس کرد و چهل و پنج نفر اتباع علیشاه را بشمول قاتلین پدر اعدام نمود، سلطان محمود خوارزمشاه مداخله نمود علاوالدین اتسز حسین غوری را که در دربار بود با سپاه آزموده به غور اعزام کرد و جنگ در فیروزکوه واقع شد، در دو روز شهر فیروزکوه مفتوح وعلاءالدین اتسز پادشاه و بهاءالدین سام و مادر وبرادر و خواهران خود اسیر گردیدند و با خزانه و تابوت پدر یکجا از راه هرات به پایتخت خوارزم منتقل شد. اتسز بن جهانسوز باوجود تنفر مردم که از اعمال او که دولت غوری را به دست یاری خوارزم از پاه در آوره بود توانست فقط به پادشاهی خود در غور دوام بدهد. در سال 1214 تاج الدین یلدز حکمدار غزنی سپاهی به قیادت نصرالدین حسین امیر شکار غزنی بغرض سرکوبی اتسز اعزام کرد، و در نتیجه جنگ که بین طرفین واقع شد اتسز کشته و حکومت غور به علاء الدین محمد بن ابو علی کاکازاده غیاث الدین غوری داده شد، این شخص آخی در همان سال 1214 غور را به خوارزمشاهیان تحویل کرد و خودش به خوارزم رفت و در آنحا بمرد. علاءالدین محمد قبلا حکومت نیشاپور را داشت، و وقت نیشاپور را هم به خوارزم شاه سپرد و با او عهد بسته که به روی محمد خوارزم شاه شمشیر نکشد، این است که بنام وفا به عهد کشوری را به اجنبی هدیه نمود، اما در واقع مدت قبل از علاءالدین یعنی بعد از شورش مردم کهکران و مرگ سلطان شهاب الدین عملا دولت غوری افغانستان انحطاط کرده بود، به معنی که افسران سلطان مثل تاج الدین یلدز در غزنه و پنجاب، ناصرالدین قبچه در سند و ملتان، قطب الدین ایبک در پنجاب و هند متوسط، غیاث الدین عوض خلجی در لکنهوتی، غوریه در بامیان و ملک تاج الدین در سیستان و همچنین سایر ایالات همه مستقل شده بودند و دیگر دولت مرکزی سرتاسری افغانستان وجود نداشت. 
 

اوضاع اجتماعی:

 

 دولت غوری از نصف قرن دوازدهم  ( 1148 ) تا اوایل قرن سیزدهم 1214 دوام نمود و این آوانی بود که نظام فیوادالیزم در افغانستان رو به انکشاف بود، در داخل این نظام محرومیت و عسرت زندگی دهقانان بیشتر عده میرفت که بعضا منتج به قیامهای دهقانی میشد، دولت غوری با آنکه متمرکز بود، قلمرو خود را در تیول و اقطاع فیودالهای خاندان شاهی و دربار و افسران و متفذین محلی منقسم کرده بود – و این ها به عناوین مختلفی از دهقان و مردم پول و مالیات میگرفتند، بعلاوه سرداران خاندان شاهی حکومت های بزرگ محلی را در دست داشتند و در داخل ساحه تسلط خویش با لقب (( ملک )) صاحب اختیار مال و جان مردم بودند، این شهزاده ها و فیودالهای مقتدر برای حصول قدرت با همدیگر همی جنگیدند و بالآخره سلطنت مرکزی را از پا در آوردند، چنانچه بعد از مرگ سلطان شهاب الدین ملک رکن الدین از غزنین به فیروزکوه حمله کرد وملک اتسز با عسکر امدادی خوارزمشاه به پایتخت کشور خود هجوم آورد و او این هجوم را تکرار کرد تا دولت غوری شکست خورد. ملک علاءالدین نیز نیشاپور را و بعدا در سال 1214 تاج و تخت غوری به خوارزم رفت و خوارزمشاه را بر ضد تاج الدین یلدز حکمدار غوری غزنین و تسخیر غزنه دعوت نمود تا خوارزمشاه رسید و از جیحون تا سند را اشغال کرد.
              در هر حال تمدن و فرهنگ دوره غوری دنباله همان تمدن و فرهنگ دوره غزنوی است، جز آنکه دولت غوری ( به استثنای سلطان سیف الدین ) تعصب و تقشر شدید دولت غزنوی را نداشت و در بار های اکثر شاهان غوری مجمع دانشمندان مذاهب مختلفه بود، اصلا خاندان حکمران و پادشاهان غور خود پیرو طریقه (( کرامیه )) ( که مذهب از مذاهب کلامیه است ) بودند، واضح مذهب کرامیه ابوعبدالله محمد بن کرام سیستانی است. غیاث الدین بعد از آن که پادشاه شد چون بیشترین مردم غور مذهب شافعی داشتند او این مذهب پذیرفت و از شراب دشت کشید، چنانکه برادرش شهاب الدین در غزنین که اهل آن حنفی مذهب بودند حنفی شد. علمای ( کرامی ) که بسیار بودند از  این تغیر عقیده سلطان متعجب شدند و از آن جمله امام بزرگ کرامیان امام صدرالدین علی هیصم نیشاپوری که مدرس مدرسه شهر ( افشین ) ( مرکز ولایت غرجستان ) بود در یک قطعه منظومه خویش سلطان را از این تغیر عقیده ملامت کرد و به نیشاپور رفت، یکسال بعد در اثر قطعه دیگری، سلطان او را تشریف داد و از نیشاپور به عذر خواست، یعنی تفیر مذهب دو سلطان سبب  اخلال آزادی مذاهب نگردید.  مذهب کرامیه از همان اول ظهور خود در افغانستان پیروان بسیاری در شمال و غرب کشور پیدا کرد و مرکز مهمتر آن نیشاپور بود، در عهد سلطان محمود غزنوی پیشرو این مذهب در نیشاپور ابوبکر محمد بن اسحق بود که با سلطان بساخت و در بر انداختن باصطلاح زنادقه و مرتدین با سلطان همکاری کرد، ولی سلطان در مذهب خود آنقدر متعصب بود که نمیتوانست این دوست گرامی خود را ببیند لهذا در عوض او ابو علی حسن بن محمد را در صدر روحانیون قرارداد و این شخص ابوبکر را مصادره و با پیروانش محبوس نمود و سایر علویان و روحانیان را واداشت که بدولت غزنوی تسلیم بلاشرط نماید. نمونه از ارتفاع صنعت معماری دوره غوری همانا مسجد جامع هرات  و مناره جام است، این مناره که بیست قبل از حمله مغل بوجود آمده یادگار عالی وباشکوه است. که ازنظر معماری هیچ فقیصه در آن مشهود نیست. از ادبیات دری آن دوره چهار مقاله عروضی سمرقندی نمایندگی میکند. در حالیکه آثار گرانبهای ادبی و هنری و علمی همه در هجوم چنگیز خان از بین رفته است – و تنها نام مثلا از کوشک ( برین ) و باغ ( داور ) در کتاب باقی ماند است. روی هم رفته میتوان فهمید که پیشروی و فلزکاری و نساجی و غیر رشد یافته و منکشف بود، و همچنین زراعت و آبیاری پیشرفته بود، و ساحه تجارت وسعت داشت. و آنکه خوارزم مستقل، در مرکز شاهراه تجارتی آسیائی وسطی قرار گرفته بود افغانستان را تجارت هندوستان را با چین و آسیای مرکزی و ایران در دست داشت. و شهرهای کابل و بلخ و هرات مراکز عمده تجارتی آسیای میانه محسوب بود.
             غلامان در دربار اعتبار زیاد داشتند و حتی به مراتب شاهی میرسیدند، چنانچه سلطان شهاب الدین بدون دختر پسر نداشت غلامان او به مصابه فرزندانش همه افسران و والیان بزرگ قلمرو او بودند و بالآخر در هندوستان به پادشاهی رسیدند، در تحت تشویق و حمایت همین ها که محمد عوفی و منهاج السراج تذکره لباب الانباب و تاریخ طبقات ناصری  را نوشتند، مهذا استحکام فیودالیزم در دوره غوری، فاصله طبقاتی را بین ملاک و دهقان وسیعتر ساخت، و فشار بر اکثریت ( دهقانان ) تشدید شد، طبقه متوسط شهری اعم از تاجر پیشه و غیره نسبتا مامون تر و مرفه بودند. از نظر نظامی تشکیلات عسکری غور – با آنکه بدسته جات محلی و فیودالی بیشتر اتکا میکرد – منظم و قوی بود، شهاب الدین در جنگ دهلی یکصد و بیست هزار سواره بر گستوان دار را بکار انداخته بود، علامت نظامی دو بیرق یکی سرخ و یکی سیاه بود که در دو جناح کشیده میشد، چتر سرخ مخصوص پادشاه و چتر سیاه مخصوص ملکان بزرگ خانواده شاهی و یا والیهای بزرگ غوری بود. دولت غوری دو پایتخت تابستانی و زمستانی داشت یکی شهر فیروزکوه و دیگر شهری داور، مرکز سومین شهر غزنی بود که  شهاب الدین در احیای مجدد آن بعد از تخریب جهانسور کوشید و آنرا مقر حکمرانی خود قرار داد.
 
برگرفته شده از کتاب: افغانستان در مسیر تاریج نوشته میر غلام محمد غبار