آرشیف

2015-2-1

محمداکرام اندیشمند

احمدشاه مسعود و ایالات متحدۀ امریکا

1 – سالهای جهاددردههء هشتاد: 

کودتای ثور1371(اپریل1978) و حاکمیت حزب دموکراتیک خلق در افغانستان برای ایالات متحدۀ امریکا حادثۀ ناگهانی و تکان دهنده نبود. چون امریکایی ها در جریان مناسبات بسیار نزدیک نظامی میان شوروی و افغانستان قرار داشتند و شاهد نفوذ فزایندۀ روسها در ارتش افغانستان بودند. حتی راپور شورای امنیت ملی امریکا در اوایل دهۀ پنجاه نشان میداد که  امریکایی ها نه تنها نفوذ رو به تزائید شوروی را در افغانستان تا سرحدسلطۀ روسها به این کشور از راه اشغال نظامی پذیرفته بودند، بلکه در صورت تجاوز نظامی شوروی، به مقاومت مردم افغانستان نیز باور نداشتند. به گونۀ که دراین راپور می آید:« کرملین ظاهراً به منابع ناچیز نسبی در افغانستان بسیار اهمیت نمیدهد و فکر میکند که افغانستان را در صورتیکه اهداف وسیعتر مسکو ایجاب کند، به آسانی اشغال کرده می تواند. در این امرچندان شکی وجود ندارد که افغانستان به آسانی فتح شده می تواند و ارادۀ مردم آن مبنی بر مقاومت در برابر تهاجم بسیار مؤثر واقع نمی شود. . .  . » (1)
شاید با توجه به همین تحلیل و سیاست بودکه ایالات متحدۀ امریکا بدون یک تأخیر طولانی و بدون ملاحظه ای درششم می 1978 حکومت حزب دموکراتیک خلق رابرسمیت شناخت. برغم آنکه حکومت مذکور از مجرای غیر قانونی با یک کودتای خونین نظامی بوجود آمده بود. "جیمزکارتر" رئیس جمهور امریکا اظهار داشت:« هرچند در نتیجۀ کودتا، افغانستان بیشتر به شوروی مایل شده اماگمان نمیرود که دولت جدید حیثیت دولت دست نشانده را اختیار کند. لوی دوپری افغانستان شناس امریکایی دررونامۀ نیویارک تایمز نوشت که: «برچسپ کمونیست به رژیم جدید  افغانستان ناجایز است.» (2 ) 
امریکاهمچنان به کمک های اقتصادی اش با حکومت مذبور و حتی رابطۀ نظامی که به تربیۀ افسران نظامی افغانستان محدودمی شد، ادامه داد. وزارت دفاع امریکابه کانگریس پیشنهاد نمود که در سالهای مالی 1980- 1979 مبلغ 310هزار دالر به تربیۀ افسران افغان مصرف گردد. معاون وزیر دفاع امریکا "دیویدنیوسم"به عنوان نخستین مقام بلند پایۀ امریکایی در جولای 1978 به کابل آمد و با رهبران حزبی و دولتی مذاکره کرد. همزمان با این مذاکرات"آدولف دبس" به حیث سفیر ایالات متحدۀ امریکا در کابل توظیف شد. در حالیکه امریکایی ها سیاست ادامۀ روابط با حکومت حزب دموکراتیک خلق را دنبال میکردند و حتی در صدد گسترش این مناسبات و همکاری بودند، قتل سفیرآنها در چهاردهم فبروری1979 در کابل که به گروگان گرفته شده بود این روابط رابسوی سردی و تیرگی کشانید.
درجولای 1979 ایالات متحده با ادعای نا مساعد بودن شرایط امنیتی، بسیاری  از دیپلوماتها، متخصصین و کارگران فنی خود را از پروژه های مساعدتی و بخش های معارف و دانشگاه افغانستان خارج کرد. ماه بعد کارتر رئیس جمهور امریکا لایحه ای را به امضاء رسانید که بموجب آن کمک به افغانستان تا ارایۀ حقایق لازم و درست در مورد قتل سفیر و پذیرش مسئولیت قتل و معذرت خواهی کابل از واشنگتن، ممنوع گردید. البته حفیظ الله امین که فرد اصلی قدرتمند در دولت علی رغم موجودیت نورمحمدتره کی به عنوان رهبرحزب و دولت بود به جای معذرت خواهی و پذیرفتن مسئولیت قتل، جناح پرچم را مسئول معرفی میکرد. او این مطلب راچندباربه "جی.بروسوامستوتز" معاون "دبس" در کابل اظهارنمود. اماپس از تجاوز شوروی و قتل امین در پایان سال 1979 که ببرک کارمل رهبر جناح پرچم به جای امین در رهبری حزب و دولت قرار گرفت، حفیظ الله امین را به عنوان نمایندۀ امپریالیستها مسئول قتل سفیر امریکاخواند. وزارت خارجۀ افغانستان در اخیرمارچ 1980 در توضیحات قتل دبس بیان داشت که اختطاف کنندگان امین را به حیث نمایندۀ امپریالیزم می شناختند و می خواستند تا دبس سفیرایالات متحده روابط مخفی خودرا با او افشاء کند. امین درجلوگیری ازافشای این روابط به قتل دبس و گروگان گیران پرداخت. مسلم بود که این توضیح در مورد قتل سفیر برای واشنگتن از سوی حکومت کارمل که باتجاوزنظامی شوروی بمیان آمده بود یک موضوع مضحک و مسخره محسوب می شد. امریکابعد از تجاوز نظامی شوروی از تأمین رابط با حکومت افغانستان به عنوان حکومتی که هیچگونه مشروعیت و قانونیت ندارد، خودداری کرد. هرگونه مناسبات اقتصادی، فرهنگی، نظامی و سیاسی را باکابل به حالت تعلیق درآورد. سفارت خود را در کابل بست و در عوض توجه خود را بسوی مجاهدین معطوف داشت. تااین زمان صدها جبهه در برابر رژیم کشوده شده و حکومت حزب دموکراتیک خلق در بسیاری از مناطق افغانستان به مقاومت های مسلحانه ربرو گردیده بود. حملۀ نظامی شوروی به افزایش و گسترش مقاومت ها انجامید و جنگ علیه قوای شوروی و حکومت مورد حمایت آن قوا به جهاد و قیام سر تاسری مبدل شد.
با روی آوردن ایالات متحدۀ امریکابسوی مجاهدین به عنوان نیروهای مخالف و متخاصم حکومت حزب دموکراتیک خلق و قوای اشغالگرشوروی، سیاست آنکشور در مناسبات با افغانستان بگونه یی شکل گرفت که آنرا میتوان سیاست استخباراتی در چارچوب یک مناسبات غیررسمی نام گذاشت. سیاست استخباراتی، همانا ورود سازمان جاسوسی ایالات متحدۀ امریکا (سی.آی.ای) به حوزۀ سیاست امریکا در مورد افغانستان بود:« درنهم جنوری1980 در واشنگتن در اتاق اس-407 در قسمت سنای ساختمان کنگره( که پیش از اندازه دستگاه های الکترونیکی حفاظتی در داخل و نیروهای مسلح در خارج آن جهت جلوگیری از درز احتمالی اطلاعات وجوددارد) طی تعطیلات کریسمیس کنگره، گروهی از سناتورهاحاضرشدند. نمایندگان"سیا" دراین جلسه معاون رئیس سی.آی.ای "فرانک سی کار لوسی" معاون عملیات"جان مک ماهون" بعضی مردان شماره یک عملیات مخفی بودند. فقط یک موضوع در دستور کار این جلسه وجود داشت که عبارت بود از مطرح ساختن برنامه هایی برای انجام عملیات شبه نظامی مخفی "سیا"در افغانستان. سناتورها هیچگونه مخالفت اساسی نداشتند. روز بعد"کارلوسی" معاون"سیا" نتیجۀ اجلاس را به کاخ سفید تسلیم نمود و رئیس جمهورکارتر دستوری مبنی بر شروع عملیات براندازی در افغانستان صادر نمود.» (3) 
سیاست استخباراتی امریکا در افغانستان که دهۀ هشتاد و حتی دوسال نخست دهۀ نود رادر برگرفت در دو مرحله با برخی از تفاوت ها ادامه یافت. نیمۀ اول دهۀ هشتاد، مرحلۀ اول این سیاست را تشکیل میداد که درآن دوره این سیاست درچوکات مناسبات غیررسمی و از طریق سازمان استخبارات نظامی پاکستان(آی.اس.آی) بصورت مخفی و پنهانی اِعمال می شد. سی.آی.ای که در رهبری این سیاست قرار داشت، باوجودفراهم آوری کمک های هنگفت پولی و تسلیحاتی، بارهبران احزاب و فرماندهان مجاهدین به ندرت مناسبات نزدیک بر قرارمیکرد. از وارد کردن سلاح امریکایی درجنگ خود داری می شد و تلاش صورت میگرفت تا روند انجام سیاست استخباراتی از انظار مخفی بماند. اما در نیمۀ دوم دهۀ هشتاد تغیراتی در سیاست استخباراتی ایالات متحده بوجود آمد. تماس و برقراری روابط مستقیم هرچند بصورت محدود با رهبران و قوماندانان مجاهدین،  اعطای موشک های ستنگربه مجاهدین، میزبانی از رهبران تنظیم های جهادی در قصرسفید، اعزام سفیررسمی برای مجاهدین در پاکستان در اواخردهۀ هشتاد از تغیرات این مرحله بود. با وجودآن، آنچه که به عنوان دید و طرزالعمل ثابت امریکایی هادر هردو مرحله باقی ماند همانا نگاه به افغانستان از عینک پاکستان بود. در حالیکه ایالات متحدۀ امریکا در دهۀ هشتاد میلادی یکی ازبزرگترین کشور های کمک کننده به مجاهدین درجنگ شان علیه قوای شوروی وحکومت موردحمایت آن قوا محسوب می شد اماصلاحیت بذل و بخشش این کمک ها را در اختیار پاکستان و بخصوص در حیطۀ صلاحیت استخبارات نظامی آن کشور(آی.اس.آی) قرار داد. و آی.اس.آی را نایب تام الاختیارخود در توزیع این کمک هاتعین کرد. جنرال اختر عبدالرحمن رئیس آی.اس.آی در نخستین سالهای آغاز سیاست استخباراتی امریکا این نیابت را در توافق با "هواردهارت"رئیس دفترسی.آی.ای دراسلام آباد با شرایطی که آی.اس.آی می خواست بدست آورد:
« 1- هیچ امریکایی، افراد سی.آی.ای و یا ارگانهای دیگرحق ندارند وارد افغانستان شوند.
2- توزیع و انتقال سلاح تنها توسط افسران آی.اس.آی صورت می گیرد.
3- تعلیمات نظامی برای مجاهدین در کمپ های آی.اس.آی و توسط افسران آن سازمان در امتداد مرز باافغانستان صورت خواهدگرفت.
4- مامورین سی.آی.ای اجازۀ تعلیم مجاهدین راندارند.
5- در صورت معرفی سیستم سلاح های جدید مامورین آن سازمان معلمین آی.اس.آی راتعلیم خواهندداد.» (4)  
وقتی امریکایی ها و بویژه سی.آی.ای، پاکستان و آی.اس.آی رابه نیابت خود در جنگ افغانستان بر گزیدند، روابط و مناسبات آنها با تنظیم های جهادی و فرماندهان مجاهدین از جمله با احمدشاه مسعود براساس اراده و دیدگاه آی.اس.آی شکل گرفت. دیدگاه و سیاست آی.اس.آی ازهمان آغاز در مخالفت با مسعود قرار داشت. آی.اس.آی به نوبۀ خوداین نیابت رادرافغانستان بدوش گلبدین حکمتیار گذاشت و بخش بزرگ کمک های مالی و تسلیحاتی امریکا و کشور های دیگررا به کیسۀ حکمتیار ریخت تا او را به عنوان نایب و جانشین خود در افغانستان به قدرت برساند. چنانچه رئیس دفترافغانستان در آی. اس. آی می نویسد:« من حکمتیار را نه تنهابه حیث جوان ترین بلکه به صفت سرسخت ترین و قوی ترین رهبرائتلاف یافته ام. وی برای یک حکومت اسلامی در افغانستان راسخ و یک اداره کنندۀ عالی بوده و تاجائیکه برای من ثابت گشته یک احتیاط کار وسواسی می باشد.» (5) 
سی.آی.ای و امریکایی ها نیزخواست پاکستان و آی.اس.آی را در موردگلبدین حکمتیار  پذیرفته بودند و از نظرآنها در مورد تقویت و حاکمیت آیندۀ حکمتیار حمایت میکردند. به نوشتۀ مؤلف امریکایی کتاب "جنگ اشباح": « مامورین سی.آی.ای در پاکستان و آنهای که در مرکز آن سازمان باقضیۀ افغانستان سرو کار داشتند، گلبدین حکمتیار رابه حیث متحد قابل اعتماد و مؤثر قبول نموده بودند. استخبارات پاکستان سی.آی.ای را تشویق به نزدیکی با حکمتیار میکرد و سی.آی.ای بصورت مستقل نیزبه این نتیجه رسیده بود که حکمتیار در کشتن شورویها شخص بسیار مؤثربود."ویلیم پکینی"رئیس دفتر سی.آی.ای در اسلام آباد یکجا با مامورین آی.اس.آی و اعضای کنگره برای دیدن حکمتیار در یک کمپ درسرحد میرفتند. »(6)
باآنکه امریکایی ها در نیمۀ دوم دهۀ هشتاد در اثر تغیراتی در سیاست استخباراتی خود با احمدشاه مسعود از طریق نمایندگان و بستگان او در پشاور ارتباط برقرار کردند و نظریات انتقادی مسعود را توسط آنها در مورد آی.اس.آی مبنی برحمایت یکجانبه ازحکمتیارمی شنیدند اما سی.آی.ای کماکان به همنظری و همآهنگی باآی.اس.آی ادامه داد. هرچند در نتیجۀ این تماس ها با احمدشاه مسعود و برخی قوماندانان مجاهدین و احزاب جهادی دیدگاه های متفاوتی میان نمایندگان سی.آی.ای و وزارت خارجۀ امریکابرای امور افغانستان در اسلام آباد ایجاد شد. نخست این اختلاف میان"ادموند مکیولیم" نمایندۀ خاص وزارت خارجه در سفارت ایالات متحده دراسلام آباد برای افغانستان و"بیردین"رئیس دفترسی.آی.ای بوجود آمد. نمایندۀ وزارت خارجه ازتسلط آی.اس.آی در مورد کمک های سرازیرشده به مجاهدین و همسویی سی.آی.ای با آن انتقاد میکرد و بخصوص برنامۀ آی.اس.آی را در به قدرت رسانیدن گلبدین حکمتیار زیر سوال میبرد. امامسئول سی.آی.ای در اسلام آباد با نظریات او موافقه نداشت. بعداً این اختلاف نظر میان "پیترتامسن" سفیر اعزامی امریکا در فبروری1989نزد مجاهدین و رئیس سی.ای.ای در اسلام آباد نیز ادامه یافت. تامسن از ایجاد حکومت باقاعدۀ وسیع و بانقش محمدظاهر پادشاه سابق افغانستان حمایت میکرد. و همچنان از شورای سرتاسری قوماندانان پشتبانی بعمل می آورد. رئیس سی.آی.ای در اسلام آباد با نظریات تامسن مخالفت میکرد و دیدگاه های او را در سرنگونی حکومت نجیب الله از راه نظامی اخلال کننده تلقی مینمود. سی.آی.ای علی رغم این نظریات و حتی پس از ناکامی مجاهدین در جنگ جلال آباد که در بهار1989  با خروج سربازان شوری براه افتید، در کنار آی.اس.آی برای به قدرت رسانیدن حکمتیار باقی ماند. سال بعد بازهم هر دو سازمان استخباراتی برای یک حملۀ نظامی غرض تصرف کابل توسط گلبدین حکمتیار برنامه ریزی کردند:« افسران سی.آی.ای در زمستان سال 1990میلادی با افسران آی.اس.آی بخاطر آمادگی برای حملۀ پیش بینی شده بارها ملاقات نمودند. آنها همچنان با حکمتیار ملاقات رو در رو نموده برای او امکانات آماده کردند. قرار برآن شد تا نیروهای حکمتیار با  آغاز عملیات میدان هوایی بگرام را تحت حملات راکتی قراردهد. در این عملیات سی.آی.ای نقشی برای مسعود در نظر گرفته بود. "گیری شرون"(رئیس دفترسی.آی.ای دراسلام آباد) به پشاور رفته  و از طریق مخابره با مسعود صحبت نمود. وعده نمود تا برای بندساختن شاهراه سالنگ مبلغ پنجصد هزار دالر بپردازد. پول پرداخته شد. سی.آی.ای فکر میکرد با مسدود شدن سالنگ و آغاز حملات بر خوست و کابل، رژیم نجیب توان دفاع از خود را نخواهد داشت. اما نیروهای مسعود مطابق به خواست سی.آی.ای عمل ننمودند. سی.آی.ای بسیار قهربود و از نارضایتی اش مسعود را مطلع ساخت.»(7) 
مسلم بود که احمدشاه مسعود درطرح سی.آی.ای وآی.اس.آی برای به قدرت رسانیدن گلبدین حکمتیار مشارکت نمیکرد. مسعود خواستار روابط مستقل باایالات متحده بدور از چشم و نفوذ آی.اس.آی بود. این رابطه درنیمۀ اول دهۀ هشتاد ایجادنشد و در نیمۀ دوم هرچند مامورین امریکایی سی.آی.ای و وزارت خارجه تماس های غیر مستقیمی با او بر قرار کردند اما این تماسها تاسطح نادیده گرفتن دیدگاه ها و نظریات آی.اس.آی در مورد مسعود پیش نرفت. چون پالیسی ایالات متحدۀ امریکا بر مبنای خشنودی و رضایت پاکستان در مورد افغانستان استوار بود. این پالیسی نه تنها در دهۀ هشتاد بلکه مدت هاقبل ازآن و از زمان تولدکشوری بنام پاکستان در سرلوحۀ سیاست ایالات متحدۀ امریکا قرارداشت. دردهۀ هشتاد که آی.اس.آی ترسیم کنندۀ سیاست افغانی پاکستان شد، سی.آی.ای هم بدنبال آن حرکت کرد. آنچه که بیش ازپیش پای امریکایی ها را در این دوره بدنبال آی.اس.آی و سیاست افغانی پاکستان کشانید سقوط رژیم سلطنتی ایران همزمان با تجاوزنظامی شوروی در افغانستان بود. حاکمان اسلامی ایران با اتخاذ سیاست های ضدامریکایی و سیاست غیرعقلایی وخصمانه دربرابر کشورهای عربی منطقه این فرصت طلایی رابرای پاکستان واستخبارات نظامی آن کشور فراهم کردند. وقتی درفبروری 1980"زبیگنیوبرژنسکی" مشاور امنیت ملی رئیس جمهور امریکا به اسلام آباد آمد تاتوافق حاکمان پاکستان را به استفاده از خاک آن کشور به حیث پایگاه و دهلیز اکمالات نظامی و لوژستکی مجاهدین در جنگ علیه قوای شوروی جلب نماید، آغاشاهی وزیر خارجۀ پاکستان به او گفت:« حقیقت این است که امریکا به ما احترام نمیگذارد. از مامیخواهد که حیثیت یکی از دولت های اقمار را اختیار نمائیم. مابه خوبی میدانیم که شما چطور کوشش میکردید که با استفاده از شاه (شاه ایران) مارا به حیث یک دولت دنباله رو نگهدارید.» (8) 
پس از آن این پاکستان وآی.اس.آی بودکه ایالات متحدۀ امریکا وسی.آی.ای را در رابط با افغانستان دنباله رو خودساخت. و با وجودیکه بسیاری از سیاستگزاران امریکایی غلطی های سیاست پاکستان و آی.اس.آی را درک میکردند و می دیدند اما در برابرآن اغماض می نمودند. حتی برخی از امریکایی  ها اتخاذ چنین سیاست هایی را از سوی پاکستان اجتناب ناپذیر و حق جنرالان پاکستانی تلقی میکردند. آنگونه که مؤلف امریکایی کتاب"جنگ اشباح" می نویسد:« وزارت خارجۀ امریکا فکرمیکرد تلاش پاکستان برای به قدرت رسانیدن اسلام گراها سبب ادامۀ نا آرامی و بی ثباتی در افغانستان می شد. اماتحلیلگران سی.آی.ای به قضیۀ افغانستان به شکل بدبینانه می نگریستند. آنها فکر میکردندکه صلح به افغانستان به آسانی برنخواهدگشت و بعضی از مامورین سی.آی.ای نفوذ پاکستان در افغانستان را اجتناب ناپذیر می خواندند. آنها میگفتند با وجود اظهارات دشمنانۀ آی.اس.آی و احزاب جهادی نزدیک آن برعلیه امریکا، این کشور نباید علیه تلاش پاکستان برای پخش نفوذخود در افغانستان ممانعت ایجاد کند.»(9) 
تلاش های مشترک سی.آی.ای و آی.اس.آی برای سرنگونی حکومت نجیب الله ادامه داشت که کودتای شهنوازتنی وزیر دفاع درمارچ 1990 (حوت1378) بوقوع پیوست. این کودتا بصورت مشترک با گلبدین حکمتیار به همکاری آی.اس.آی براه انداخته شده بود. با آنکه سی.آی.ای تا آنوقت در برنامۀ سرنگونی نجیب الله از راه نظامی بدنبال آی.اس.آی میرفت ولی بنظرمیرسید که  آی.اس.آی کودتای شهنواز تنی و حکمتیار را ازسی.آی.ای پنهان کرده باشد. مؤلف "جنگ اشباح" درحالیکه این پنهانکاری راتائیدمیکند کودتای تنی را پروگرامی برای حاکمیت گلبدین حکمتیار میداند که مصارف پولی آنرا اسامه بن لادن پرداخته بود:« با نزدیک شدن بهار سی.آی.ای اطلاعاتی بدست آورد که آی.اس.آی بطور یک جانبه داخل اقدام شده تاحکمتیار را در کابل به قدرت برساند. اطلاعات حاکی از آن بود که یک شیخ ثروتمندعرب بنام اسامه ملیونها دالر برای عملی شدن این کار در اختیار آی.اس.آی قرار داده است. ستیشن سی.آی.ای در اسلام آباد این معلومات را به مرکزمخابره نمود. روز7 مارچ1990دسیسۀ طرح شده در کابل برملا شد. کودتای تنی بوقوع پیوست. این حادثه بسیاری از مامورین سی.آی.ای را معتقدساخت که آی.اس.آی در رابطه با حکمتیار با او صادق نبوده است.»(10)
باآنکه به نظرمی رسید پس ازکودتای تنی سی.آی.ای حرارات و ذوق قبلی را در رفاقت با آی.اس.آی از دست داده باشد و ناکامی تلاش های مشترک با آی.اس.آی برای سرنگونی حکومت نجیب الله و حاکمیت حکمتیار اراده و اشتیاق آنراسست گرادانیده باشد بازهم سی.آی.ای فکرهمسویی با آی.اس.آی را در سرنگونی حکومت کابل ازطریق نظامی کنارنگذاشت. با وجودیکه پیترتامسن و برخی از منتقدین سیاست سی.آی.ای به تلاش های خود در طرح نظریاتشان افزودند و تامسن برای مذاکره با شاه سابق به روم سفرکرد و در حمایت از شورای سرتاسری قوماندانان پرداخت،سی.آی.ای تعدادی از تانک های به غنیمت گرفته شده از ارتش صدام حسین را در جنگ کویت به آی.اس.آی داد تا در عملیات نظامی غرض تصرف کابل در دسترس مجاهدین قرار داده شود. اماعملیات نظامی باطرح و تلاش آی.اس.آی و همسویی سی.آی.ای برای حاکمیت گلبدین حکمتیار هیچگاه به سقوط کابل و سرنگونی حکومت نجیب الله نینجامید. و این در واقع نه تنها ناکامی آی.اس.آی بلکه ناتوانی و ناکامی سی.آی.ای را نیز نشان میداد.  
2- دورۀ حکومت مجاهدین درکابل:
احمدشاه مسعودکه بااستفاده از اختلافات درونی جناح ها و دسته های رقیب و متخاصم حزب دموکراتیک خلق درثور1371(اپریل1992)مؤفق به سقوط حکومت حزب مذکورگردید، می پنداشت که این پیروزی مورد پذیرش امریکا و کلیه کشورهای طرفدار مجاهدین قرار بگیرد. مسعود گمان میکرد که پاکستان علی رغم نارضایتی اش از سقوط کابل بدست او در برابر عمل انجام شده قرار می گیرد و از طرح به قدرت رسانیدن انحصاری حکمتیار صرف نظرمیکند. اماهیچکدام این تصورات به حقیقت نپیوست. احمد شاه مسعود اثرگذاری پاکستان و روابط با امریکا و جهان خارج را در بقا و استحکام حکومت مجاهدین که با نقش محوری او تشکیل گردید، درست محاسبه و ارزیابی نکرده بود. ایالات متحدۀ امریکادولت مجاهدین رابرسمیت نشناخت. پیترتامسن که نمایندۀ امریکا درسطح سفیر نزد مجاهدین در پاکستان معرفی شده بود تاهمزمان با تشکیل دولت مجاهدین در کابل دروازۀ سفارت کشورخود را در آن شهر بکشاید برعکس، واشنگتن نمایندگی او را در سطح سفیر نزد مجاهدین ملغی نمود و تامسن به ماموریت دیگر گماشته شد. برای امریکایی هااین دولت از  زوایا و منظرهای مختلفی نامطلوب و غیر قابل پذیرش بود:
1- دولت مجاهدین در همسویی با هیچکدام از دوپالیسی متفاوت سی.آی.ای و وزارت خارجه که بعد از خروج قوای شوروی ایجاد شد تشکیل نگردیده بود. این دولت نه بر اساس نظریات و تلاش های پیترتامسن که خواستار ایجاد یک راه حل سیاسی با نقش محمدظاهرشاه و حتی درچوکات ملل متحد بود، بوجودآمده بود و نه برمبنای مساعی و برنامۀ سی.آی.ای که جهت سرنگونی حکومت حزب دموکراتیک خلق ازطریق نظامی در کنار آی.اس.آی قرار داشت. نقشی را که امریکایی هابرای احمدشاه مسعود در هردو راه حل غرض ایجاد یک حکومت جانشین نجیب الله مدنظر داشتند چیزی بیشتر از یک مشارکت کوچک و ضعیف نبود. سی.آی.ای و آی.اس.آی در عملیات نظامی برای تصرف کابل و سرنگونی حکومت نجیب الله فقط از مسعود انسداد شاهراه سالنگ را مطالبه داشتند. و در راه حل سیاسی مورد نظرتامسن و ملل متحد نیز احمدشاه مسعود به عنوان یکی از قوماندانان مجاهدین مطرح بود که می توانست وظیفه ای را در یک سطح مساوی با سایر قوماندانان در حکومت داشته باشد. اما سقوط حکومت نجیب الله توسط احمدشاه مسعود بدون اطلاع و استیذان سی.آی.ای وآی.اس.آی که به تشکیل دولت مجاهدین برهبری برهان الدین ربانی انجامید، موجب نارضایتی و شگفتی هردو بخش راه حل سیاسی و نظامی کارگزاران سیاست امریکا در مورد افغانستان شد. سی.آی.ای به همان حدی سرخورده و خشمگین گردید که پاکستان و آی.اس.آی از پیشگامی مسعود در سقوط حکومت حزب دموکرتیک خلق عقده مند و خشمگین شد.
2 – ظهور احمد شاه مسعود از میان حوادث جهاد و مقاومتی که بر مبنای اندیشه و احساسات دینی، آزادیخواهی و استقلال قرار داشت.
3- تعلق قومی و زبانی برهان الدین ربانی و احمدشاه مسعود به قوم تاجک و زبان فارسی دری عامل مهمی در عدم پذیرش دولت مجاهدین برای ایالات متحده بود. قرارداشتن رهبری دولت در دست پشتونها نگرش اصلی سیاست امریکایی هارا دررابطه با افغانستان میساخت. این نگرش وسیاست از عوامل متعددی ریشه میگرفت:
– پایبندی به دیدگاه و سیاست انگلیس که آنها از دوران استعمار خود در نیم قارۀ هند رهبری دولت افغانستان را در حوزۀ ملکیت قوم پشتون می پنداشتند.
– همسویی باسیاست پاکستان که پاکستانیها حاکمیت غیرپشتون را در افغانستان مخالف منافع و مصالح ملی خود تلقی میکردند. البته هم انگلیس و هم پاکستان همیشه افراد و عناصر خاصی متعلق به قوم پشتون را در رهبری دولت افغانستان می خواستند. افراد و عناصری که مطیع ومنقاد اهداف ونطریات آنها می بودند. این سیاست هنوز سر خط کار آنها را در رابطه با افغانستان تشکیل میدهد.
– مخالفت با رژیم اسلامی ایران که دولتی برهبری تاجک ها وفارسی زبانان را در افغانستان همسو با تمایل و خواست آن رژیم ارزیابی می نمودند. مؤلف کتاب"جنگ اشباح" ازقول مامورین سی.آی.ای میگوید که بزرگترین دلیل ترکی فیصل رئیس استخبارات عربستان سعودی درمخالفت با مسعوداین بود که او میگفت مسعود و مجاهدینش به زبان ایرانی هاگپ میزنند. 
4- خروج قوای شوروی از افغانستان و سپس فروپاشی امپراطوری شوروی و آزادی اروپای شرقی ازسلطۀ روسها وحکومت های کمونیستی یکی دیگر ازعوامل اثرگزار در بی اعتنایی ایالات متحده به دولت مجاهدین بود. بعد از آن افغانستان برای واشنگتن اهمیتی نداشت. و در چنین وضعیتی تشکیل دولت مجاهدین برهبری برهان الدین ربانی واحمدشاه مسعود به عنوان تحولی برخلاف تمایل و برنامۀ مشترک سی.آی.ای وآی.اس.آی بیش ازبیش موجب بی اعتنایی و بی تفاوتی ایالات متحدۀ امریکا در افغانستان شد. حتی امریکا وظیفۀ اخلاقی وانسانی خود را در همکاری به ایجاد صلح و ثبات در افغانستان که بایک دهه کمک به اشتعال آتش جنگ در آن  سرزمین یکی از عوامل بی ثباتی بود، انجام نداد.
احمدشاه مسعود در سالهای حکومت مجاهدین در کابل که سراسر دربی ثباتی و جنگ سپری گردید تلاش نامؤفق و نافرجامی انجام داد تا تمایل و علاقۀ ایالات متحدۀ امریکا را در همکاری با دولت مجاهدین جلب کند. خاصتاً او به جای تلاش در قانع ساختن پاکستان و تغیر دیدگاه های خصمانۀ آی.اس.آی در موردخودش و دولت مجادین سعی ورزید تا ایالات متحده را راضی به برقراری روابط و همکاری مستقیم با کابل بسازد و از طریق امریکایی ها پاکستان را وادار به قطع مداخله و ترک مخاصمت علیه دولت مجاهدین بنماید. اما ایالات متحده هیچ گوش شنوایی برای آنچه که ازکابل گفته می شد نداشت و امریکایی ها هیچگونه اعتنایی به حکومت مجاهدین نشان نمی دادند. هر روزیکه با نقش و حضور احمدشاه مسعود به عمر حکومت مجاهدین در کابل سپری میگردید، ذهنیت ایالات متحده در برابرآن به عنوان حکومتی که در مخاصمت فزاینده با پاکستان متحد استراتژیک امریکا قراردارد، نامساعدتر و خرابترمی شد. بلند پایه ترین مقام امریکایی که در تماس و مذاکره با احمدشاه مسعود قرار گرفت خانم"رابین رافل" معاون وزارت خارجه بود. او دو بار  با مسعود دیدار و صحبت نمود و در آخرین دور مذاکرات خود در تابستان 1996در درۀ استالیف واقع شمال کابل نارضایتی خود را از بقای حکومت مجاهدین و خصومت آن حکومت با پاکستان ابرازکرد. احمدشاه مسعود که ازاین دیدار و مذاکره بسیار ناراحت و خشمگین شده بود و تلاش خود را در سالهای گذشته در دولت مجاهدین برای قانع ساختن امریکایی ها مبنی برهمکاری و مناسبات نزدیک آنها باخود و دولت مجاهدین بی ثمر و بی نتیجه می دید، همان روز به چند تن از یاران و همرزمان خود گفت: «کمرخود را برای یک مبارزه و مقاومت دیگر باسلطه گری و زورگویی امریکایی ها ببندید. و روز بعد بافراخواندن تعدادی از قوماندانهایش در جلسه ای که در وزیراکبرخان کابل تشکیل داد از موقف زورگویانه و نادرست امریکا به تفصیل صحبت کرد و آنها را به ادامۀ مبارزه و مقاومت دعوت نمود. او در این جلسه به قوماندانان نیروهای خویش از پرخاش با معاون وزیرخارجۀ امریکا مبنی بر حمایت او از طالبان و حق بجانب بودن پاکستان معلومات داد و گفت که امریکا در پشت سر طالبان و پاکستان قرار دارد و از این دخالت و تجاوز پاکستان به افغانستان حمایت می کند. وی در این نشست با فرماندهان خویش جنگ را طولانی خواند و از آنها خواست که برای یک جنگ و مقاومت طولانی آماده شوند.(11) 
البته احمد شاه مسعود در سالهای حکومت مجاهدین دارای اشتباهات عمده ای بود که این اشتباهات انزوای او را بیشتر ساخت و مخاصمت پاکستان را گسترش داد. یکی از اشتباهات او که بعداً خود بارها روی آن انگشت میگذاشت، بی اعتنایی و عدم توجه به مناسبات خارجی و دست کم گرفتن نقش و اثر کشورهای بیرونی در تحولات افغانستان بود. به ویژه احمد شاه مسعود نقش پاکستان و میزان دخالت آن را به درستی موردارزیابی قرار نداد. او از فرصت های پیش آمده در نخستین سال حکومت مجاهدین در مذاکرۀ جدی، صریح ومستقیم با پاکستان استفاده نکرد. در حالی که پاکستان در  خزان 1371 خورشیدی از او به عنوان وزیر دفاع رسماً دعوت کرد تا از پاکستان بازدید کند اما او به جای خود جنرال رحیم وردک لوی درستیز( رئیس ستاد مشترک) وزارت دفاع را به اسلام آباد فرستاد. البته در سالهای بعدی که پاکستان تنها راه دشمنی و خصومت را برگزید و به هر قیمتی در صدد ایجاد یک حکومت دست نشانده نخست به رهبری حکمتیار و سپس بوسیلۀ طالبان شد، برای احمد شاه مسعود هم راهی جز مقاومت و جنگ باقی نماند. مقاومتی که علی رغم هرگونه نارسایی ها و اشتباهات گذشته، برحق و عادلانه بود. آنچی که برای احمد شاه مسعود در این مقاومت اهمیت داشت، توجه جامعۀ بین المللی و به ویژه ایالات متحدۀ امریکا به حقانیت مقاومت او بود. به این امید که این توجه و پذیرش حقانیت مقاومت از سوی امریکا یی ها علیه دخالت و تجاوز پاکستان، انگیزه و عاملی در جهت اِعمال فشار برای قطع دخالت و تجاوز پاکستان شود. امیدی که تا آخر حیات مسعود به واقعیت نپیوست. این که ایالات متحدۀ امریکا به چه میزانی در ایجاد و تقویت گروه طالبان تا سرحد حاکمیت آنها، با پاکستان و عربستان سعودی همکاری داشت هنوز نا مشخص است. اما این نقطه را نادیده نباید گرفت آنهای که در ایجاد تحریک طالبان و به قدرت رساندن طالبان دست مستقیم داشتند بدون تردید در صورت مخالفت امریکا به چنین دخالتی در افغانستان دست زده نمی توانستند.
احمد شاه مسعود هرچند بسیار نا وقت متوجه این واقعیت شده بود که در جهان یک قطبی با یکه تازی ایالات متحدۀ امریکا نمیتوان جنگی را در افغانستان بر خلاف تمایل آن، علیه پاکستان به پیروزی رساند. از این رو موصوف به روابط و مناسبات ایالات متحده در دوران مقاومت بسیار اهمیت میداد و موضع گیری امریکایی ها را در مخالفت با طالبان و اِعمال فشار علیه پاکستان غرض قطع مداخلۀ آنکشور یکی از راه های اصلی تلقی میکرد.
      
    3- سالهای مقاومت در برابرطالبان و تروریزم:
الف: – ایجاد رابطه بر سر خریداری ستنگر:
تلاش احمدشاه مسعود در طول سالهای حکومت مجاهدین در کابل بمنظور تأمین روابط با ایالات متحدۀ امریکا بجایی نرسید. او در صدد آن بود که ایالات متحده را متقاعدکند تا با اِعمال فشار بر پاکستان از مداخلۀ آنکشور در افغانستان جلوگیری شود. اما امریکایی ها بسوی او از عینک پاکستان و بخصوص استخبارات  نظامی آن I.S.I می دیدند. و مسعود در این نگاه یک تاجک سرکش، کله شخ، مستقل و غاصب حاکمیت عنعنوی و سنتی پشتون و مخالف نفوذ و سلطۀ پاکستان می نمود که از دیداسلام آباد و آی.اس.آی بقایش در حکومت غیر قابل پذیرش بود. از این رو امریکایی ها در آنچه که پاکستان برای تضعیف و سرنگونی دولت مجاهدین برهبری برهان الدین ربانی و احمدشاه مسعود بعد از سال 1992انجام دادند اعتراضی نمیکرد و با سکوت در برابر مداخلات پاکستان در واقع همسویی خود را با این مداخلات نشان میداد.  
خانم رافل معاون وزارت خارجۀ ایالات متحده که روزهای پیش از تسلط طالبان به کابل با احمدشاه مسعود در درۀ استالف دیدار و مذاکره داشت نظر پاکستان را در مورد او و حکومت کابل به عنوان دشمن بی پرده بیان داشت. و این در واقع دیدگاه معاون وزیرخارجۀ ایالات متحده را نیزتشکیل میدادکه در گفتگو با مسعود، اعتنایی به نظریات و دلایل او در مورد دخالت پاکستان و خواسته هایش از ایالات متحده برای تأمین ثبات و صلح در افغانستان نداشت. آنگونه که بعداً "تام سایمز" سفیرایالات متحده در اسلام آباد از همراهان خانم رافل در مذاکره با مسعود به نوشتۀ مؤلف جنگ اشباح طی راپوری به واشنگتن نظریات و خوشبینی های احمدشاه مسعود را رد نمود و  موضع گیری او را در حق بجانب بودن دولت کابل محکوم کرد. (12)
با توجه به نظریات و موضع گیریهای خانم رافل بود که احمدشاه مسعود بعد از آن دیدار باخشم و نارضایتی از امریکایی ها از مقاومت علیه زورگویی و سلطه گری آنان سخن زد. در حالیکه موصوف بعد از سقوط کابل بدست طالبان به همان مقاومتی که از آن سخن گفت ادامه داد و هرچند این مقاومت در ظاهرنه علیه ایالات متحده بلکه علیه طالبان، جنگجویان اسامه بن لادن، نیروهای اعزامی آی.اس.آی و طالبان مولانافضل الرحمن و مولاناسمیع الحق پاکستانی بود، اما در واقع این نیروها و جنگ شان برای ایجاد حکومت سرتاسری طالبان موردمخالفت جدی و راستین امریکایی ها قرار نداشت. برای احمدشاه مسعود برپایی مناسبات با ایالات متحده و قانع ساختن امریکایی ها بعد از سقوط کابل بدست طالبان به مراتب مشکل تر و غیرمحتمل تر از دوران حکومت و حضور او در کابل شده بود. اما آنچه که او را امیداوار میساخت تداوم مقاومت علیه طالبان و گذشت زمان بود. چون وی می پنداشت که دوام مقاومت و گذشت زمان حقانیت موصوف رابرای جامعۀ بین المللی ازجمله برای ایالات متحدۀ امریکا ثابت میسازد؛ چهرۀ طالبان با افکار و عملکرد هایشان که با معیار های جهان امروز قابل قبول نیست آشکار میشود و به شکل گیری اعتراضات و مخالفت های جهانی و بین المللی علیه آنها و پاکستان می انجامد. در چنین حالتی، امریکایی ها بمنظور جمع آوری و باز خرید موشک های ستنگر با مسعود تماس بر قرارکردند و این تماس برای او یک نقطۀ مثبت و قابل استقبال محسوب می شد. این تماس و ارتباط از سوی سی.آی.ای برای جلب همکاری احمدشاه مسعود در پروژۀ خریداری موشک های ستنگر آغاز یافت. مسعود از این تماس و ارتباط به این امید استقبال کرد که چنین رابطه ای با سی.آی.ای بتواند سرآغاز برپایی مناسبات بیشتر با امریکا و تغیر نظریات و موضع گیری های آن کشور در قبال افغانستان شود. عبدالحفیظ منصورکه مسئولیت هفته نامۀ پیام مجاهد را در سالهای جنگ با طالبان در پنجشیر به عهده داشت میگوید:« احمد شاه مسعود در این مورد تجربۀ شخصی جنرال ضیاء الحق را مثال میزدکه اولین بار امریکایی هادر دهۀ هشتاد که درگیر قضیۀ افغانستان شدند و ضیاءالحق از آن سود فراوان برد، از دریچۀ سی.آی.ای وارد شدند. علاوه براینکه خریداری ستنگر زمینه ساز تماس و روابط احمدشاه مسعود با امریکایی ها محسوب می شد، فروش آن برای موصوف در شرایط بسیار بد اقتصادی غرض پیشبرد مقاومت با اهمیت بود. مسعود موشک های ستنگر را از ولایات مختلف تا پنجاه و یکصدهزار دالرامریکایی بدست می آورد و آنرا تا یکصدو پنجاه هزار دالر به امریکایی ها میفروخت. »(13)
برای اولین بارموضوع جمع آوری موشک های ستنگر از سوی امریکایی ها با احمدشاه مسعود قبل از تسلط طالبان به کابل مطرح شد. "گری شرون" رئیس اسبق دفترسی.آی.ای در دهۀ هشتاد در اسلام آباد پاکستان که مسئولیت سیاست استخباراتی امریکا را در جنگ علیه قوای شوروی و رژیم مورد حمایتش بدوش داشت طی سفر خود در اوایل سپتمبر1996 به کابل با احمدشاه مسعود موضوع خریداری ستنگر را در میان گذاشت. شرون همان سال دو باره به مسئولیت دفترسی.آی.ای گماشته شده بود. او فارسی را خوب صحبت میکرد و در سالهای جنگ مجاهدین با شورویها روابط و شناخت نزدیک با سران تنظیم ها و برخی قوماندانان مجاهدین در پاکستان داشت. 
احمدشاه مسعودمسئولیت پروژۀ باز خرید و جمع آوری ستنگر با امریکایی ها را بدوش محمدعارف سروری معاون و دستیار اصلی خود در امور استخبارات و امنیت گذاشت. محمدعارف سروری که او را بیشتربنام انجنیر عارف می شناسند و پس از سقوط حکومت طالبان در دوران حکومت مؤقت و انتقالی برهبری حامدکرزی ریاست عمومی امنیت ملی را به عهده داشت در مورد رابطه با امریکایی ها بر سرخریداری ستنگر و چگونگی انجام این رابطه می گوید:« یکسال بعدکه طالبان کابل را گرفته بودند و حتی پیشتر از آن امریکایی ها متوجه شدند که طالبان هم کم کم خود را مطرح می کنند، بدون آنکه زیاد مقید باشند که گپ دیگران را گوش نمایند. امریکایی ها فکر میکردند که این گروپ ازطریق پاکستانیها و کسانی دیگر که با پاکستان رابطه دارند کنترول خواهدشد. از آن بعد امریکایی ها تماس های خود را با جبهۀ مقاومت بیشتر کردند تا بدانند که روحیۀ مقاومت در برابر  طالبان چگونه است و اگر طالبان کل افغانستان را بگیرند چه مشکلی بوجود خواهد آمد؟ در آسیای میانه چه خواهد شد و رابطه با روسیه چگونه شکل خواهد گرفت؟ اما زمانیکه وضعیت طوری شد که مقاومت ادامه یافت و طالبان به کل افغانستان مسلط نشدند با آنکه وزیران پاکستانی از ختم مقاومت و تسلط طالبان گپ میزدند که به نظرمن هیچ امکان نداشت که پاکستانیها بدون اجازه و حمایت دو کشورامریکا و انگلستان چنین حرف هایی رابزنند. درچنین حالتِ دوام مقاومت یک سلسله تحولات دیگر هم پیش آمد که مخالفت کشورهای دیگرچون کشورهای اروپایی، آسیای میانه و روسیه با طالبان بود. این در مجموع سبب می شد که امریکایی ها رابطه را ازنزدیک برقرار کنند و آرام آرام یکنوع حضور داشته باشند. چراکه صفحه به آن شکلی که خودشان انتظار آنرا داشتند دور نخورد. مثلاً چیزی را که پاکستان به آنها وعده داده بودند که قضیه تمام می شود، تمام نشد. ازاین رو ارتباط تحت نام پروژۀ باز خرید ستنگر ادامه و گسترش یافت. در آغاز این رابطه، ظاهراً دلایل شان برسرجمع آوری ستنگراین بود که راکت های مذکور در اختیار ایران، کوریای شمالی وبعضی کشور های افراطی دیگر قرار نگیرد. البته نام گروپ های تروریستی را هم میبردند که بدست آنها نرسد. اما زیاد نزدشان مشخص نبود که گروپهای تروریستی کیها هستند و زیاد از آن احساس خطر نمیکردند. آمرصاحب تصمیم گرفت که در مورد جمع آوری و بازخریدستنگر همکاری کند. زیرا این طور فکر میکرد که ما در سطح جهانی صادر کنندۀ ستنگر به بیرون نباشیم و از طرف دیگر یکنوع رابطه ایجاد شود که بتواند توسط آن سر افکار و سیاست امریکایی ها تأثیر بگذارد و تغیراتی ایجاد شودکه به افغانستان از عینک پاکستان نگاه نکنند. همچنان آمرصاحب فکر میکرد که راکت های ستنگر دیگر مؤثریتی ندارد چون از لحاظ تخنیکی وقت آن سپری شده و شایدطیاره ای را هم سقوط ندهد. خود امریکایی ها به صراحت این را میگفتند که شاید راکت ها مؤثر نباشد. از لحاظ اقتصادی هم وضع جبهه بسیار خراب بود. از فروش راکت ها در این جهت استفاده صورت میگرفت.
من اولین بار با آمرصاحب یکجا در سال 1997 با یک تیم امریکایی ازسی.آی.ای که برای شروع کار عملی پروژۀ خرید ستنگرآمده بودند در منطقۀ"عمرض" پنجشیر دیدم و آمرصاحب با آنها مذاکره کرد و مسئولیت این پروژه را به عهدۀ من گذاشت. این پروژه مخفی بود. به امریکایی ها اعتماد نمی شد که آنها چه میخواهند. تلاش زیادی صورت گرفت که در جریان کار این پروژه یکنوع اعتماد متقابل بوجود بیاید. آمرصاحب تأکید میکرد که این پروژه مخفی بماند و منتظر بودکه این تماس و ارتباط به این شکل چه نتیجه می دهد؟»(14)
ب: – مناسبات اطلاعاتی در مورد اسامه بن لادن:
تماس و مذاکرات سی.آی.ای بر سرخریداری ستنگر ادامه داشت که حادثۀ انفجارات در نایروبی و دارالسلام در هفتم آگست 1998 بوقوع پیوست. این انفجارات که منجربه قتل 12 امریکایی شد از سوی اسامه بن لادن و سازمان القاعده طرح و عملی گردیده بود. امریکاهفده روز بعد علیه بن لادن در افغانستان و سودان دست به یک حمله ی موشکی انتقام جویانه زد. 75 موشک کروز از کشتی های موشک بردار بسوی پایگاه بن لادن در خوست و جلال آباد و همچنان یک فابریکۀ دواسازی در سودان شلیک گردید. در اثر شلیک موشک ها در خوست بیش از بیست نفر جنگجویان بن لادن کشته شدند که  بسیاری از مقتولین  پاکستانی بودند. 
انفجارات نایروبی و دارالسلام و حملات موشکی امریکا علیه بن لادن در افغانستان تماس و روابط میان احمدشاه مسعود و سی.آی.ای را وارد مرحله ی جدیدی نمود. در این مرحله روابط با امریکایی ها از جمع آوری و خریداری ستنگربه مبادلۀ اطلاعات بر سربن لادن انکشاف کرد. 
واشنگتن حاضرشد تا یک نمایندۀ احمدشاه مسعود را به عنوان نمایندۀ جبهۀ مخالف طالبان در امریکا بپذیرد. هرچند در رابطه با طالبان اقدام مشابه انجام داد و یک نماینده ازطالبان نیز اجازه یافت تا در ایالات متحده دفتر بکشاید. ایجاد دفتر نمایندگی از دو طرف جنگ افغانستان زمانی صورت گرفت که ایالات متحده سفارت افغانستان را در واشنگتن ظاهراً بخاطر دو دستگی دیپلوماتهای سفارت در حمایت و مخالفت با طالبان مسدود کرد.
تماس و رفت و آمد تیم سی.آی.ای به پنجشیر و با جبهۀ مقاومت ضد طالبان بیشترگردید. نخستین تیم سی.آی.ای برای ایجاد گسترش روابط اطلاعاتی در اکتوبر1998 وارد بازارک پنجشیرشد. انجنیر عارف میگوید:« من از جانب آمر صاحب این تیم را در بازارک پنچشیر میزبانی کردم و برای همآهنگی کار با آنها مؤظف شدم. آنها یک هفته پنجشیر ماندند و من شبانه جریان مذاکره را به آمر صاحب گزارش می دادم. این تیم امریکایی سی.آی.ای می خواستند در مورد اسامه بن لادن و کار او  در افغانستان اطلاعات دقیق بدست بیاورند. آنها این اطلاعات را از پاکستان بدست آورده نمی توانستند و پاکستانیها چنین اطلاعاتی را در اختیار آنها نمی گذاشتند. این تیم می خواستند بدانند که رفت و آمد اسامه، موقعیت او واستفادۀ او از موتر و هلیکوپتر چگونه و چه وقت است. آنها همچنان حاضرشدند تا اطلاعات خود را در مورد اسامه و نیروهای او به اختیار ما بگذارند و یکنوع تبادلۀ معلومات و اطلاعات را با جبهۀ مقاومت ایجاد کنند.                    
آمرصاحب به مبادلۀ اطلاعات با امریکایی هاموافقت کرد. واین گپ باعث دلچسپی وی بود که فکر میکرد در این مرحله شاید امریکایی ها متوجه شوند و بپذیرندکه رژیم طالبان یک رژیم تروریستی و خطرناک است. اما آنها تا آخرهیچگاه این را نپذیرفتند. امریکایی هاهیچگاه از طالبان و از پاکستان به بدی یاد نمیکردند. فقط آنها در تمام مذاکرات و گفتگوهای خود صرف در بارۀ اسامه و القاعده صحبت می نمودند. نقطۀ قابل توجه این بود که به آمدن این تیم تعداد زیادی درامریکا و حتی درسی.آی.ای موافق نبودند. اکثرامریکایی ها در مراکزاطلاعاتی و سیاسی خود به این نظر بودندکه هرکاری باید در مورد اسامه و القاعده اگرمی شود از طریق پاکستان صورت بگیرد. چون پاکستان در افغانستان تسلط دارد و از طالبان حمایت می کند و این پاکستان است که می تواند هرکاری را در افغانستان انجام دهد نه کسی دیگر و نه جبهۀ مخالف طالبان برهبری احمدشاه مسعود.
رفت و آمد تیم های استخباراتی امریکا ادامه یافت و در جریان مذاکرات و گفتگو ها هر قدر آمرصاحب و افرادیکه برای مذاکره از سوی او تعین می شدند تلاش کردند که با تحلیل های سیاسی، منطقوی، نظامی و ارایۀ اطلاعات دقیق ذهن آنها را در این مورد باز کنند که اسامه و القاعده چیزی جدا از طالبان و پاکستان نیستند، نتیجه ای در بر نداشت. برای آنها اسناد و شواهدی می دادیم که تروریزم و القاعده چندعرب نیست بلکه یک شبکه یی گسترده و به هم پیوسته ای میباشد که از سه شاخه تشکیل یافته است. یک شاخه القاعده است. شاخۀ مهم دیگرطالبان میباشد که خاک، هوا، زمین و همه چیز را در اختیار آنها گذاشته است. اسامه و القاعده در هوا نمی توانند کارکنند و سازماندهی نمایند. شاخۀ دیگر پاکستان است. و یا حلقات خاصی در پاکستان. آمرصاحب کوشش میکرد که امریکایی ها را متقاعد بسازد که بدانند تا اطمینان های که پاکستان میدهدچقدر ضرر می رساند و چقدر اطمینان های پاکستانیها نادرست و غیر واقعی میباشد. تا آنها بتوانند سی.آی.ای را قانع بسازند و در نظریات و پالیسی امریکا تغیراتی بیاید. بعضی اعضای تیم های مذاکره کننده گپ های مارا تائید میکردند. اما میگفتند که ما پالیسی میکرنیستیم و این گپ ها را ما صرف می توانیم به واشنگتن انتقال بدهیم. تصمیم را آنجا و آنها می گیرند. 
آنچه را که ما در جریان برقراری روابط بر سرتبادلۀ اطلاعات به امریکایی ها می دادیم، اطلاعات در مورد همین سه شاخه بود که آنها در انجام هر نوع جنایت و عمل تروریستی شان چه در داخل و چه در خارج افغانستان دربافت و پیوست مشترک قرار داشتند. کل این مثلث با همۀ این جنایات که مشترکاً انجام میدهند می شود تروریزم. و ما در اطلاعات و معلومات خود بصورت منفرد چنین تحلیل را نداشتیم که تنها اسامه تروریست است و طالبان با پاکستان در این مثلث چهره های معصوم هستند. بسیار وقت امریکایی ها قبول نمیکردند که پاکستان تا این حد در تروریزم شریک و دخیل باشد. با وجود آن اطلاعاتی را که ما برای امریکایی ها می دادیم برای آنها شگفت آور بود. و گاهی در اثردقت و گستردگی اطلاعات ما این موضوع را مطرح میکردند که اگر اسامه در نزدیکی جبهات شما مورد ضربه قرار بگیرد، دستگیر و یاکشته شود و از طرف دیگرچنین چیزی یک جایزۀ چند ملیون دالری هم دارد. به خصوص که در شرایط بد اقتصادی برای مقاومت وجنگ شما علیه طالبان یک کمک اقتصادی هم محسوب می شود. البته چنین مطالبات و تقاضاها را بصورت غیر مستقیم و در لفافه میخواستند بگویند. آنها می خواستند که این گپ بگونه ای به خصوص نزد احمدشاه مسعود تعبیرنشود که ما آمدیم و صرف اسامه نابود شود و دیگر کار نداریم در این منطقه که حقوق بشر چه می شود، ظلم علیه زن چه می شود، مرد چه می شود و پاکستان به این حد مداخله می کند. از این گپ ها معلوم می شد که سیاست در واشنگتن چیز دیگر است و توان سی.آی.ای بیشتر از این نمی باشد. با وجودیکه رابطه بر سر تبادلۀ اطلاعات بسیار پیشرفته و گسترده شد، تغیر