X

آرشیف

شیوهٔ نبرد

به همدمی بیکرانگی آگهی

ز راه های سرمدی گذرنموده ام.

*

تپش تپش خزیده ام

زمحنتی چشیده ام

گهی که سرنوشت شعرهای من صلیب بوده است

و آشیانه های من

به چنگ بادرفته اند.

*

خروشِ راهْ بُرده درنــــَـبــَـردراهمیشه عاشقم

باوری سخیف را رها نموده ام.

*

چه پندها زسرزمینِ زندگی سرشته گشته دررگ و پی ام

عهدِ من وخاک و آب بوده اینکه مِهررا

نگاهبان وهمسفرشوم.

*

چی روی دادکه شدروزگارسیه پوش؟

چراغرورکوچ کـرد؟

نارواپدید آمد؟

*

پـُلی که بودبین دل وآینه

ز یورشیْ ، زسیلِ سرکشیْ ،شبیْ شکست

و رودِ آفرینشْ ، انجماد را ، به برگرفت.

*

ز بود و باشِ اضطراب می رسد نوا :

کجاست شهرمن ؟

چی شد ؟کجاست شهرِکودکی من ؟

کجاست شهرِزندگی من ؟

شراره می کشدهنوزآتشش؟

شراره می کشد هنوز؟

*

کتـابِ رزم وخشم را مرورکرده ام

زبانه های آتشِ وداع را چشیده ام

ز واژه های دفتریْ بنام داد ،آگهم.

*

وسهمِ ما پنجره ست.

*

نگاه کن ،نگاه کن به پنجره

پنجره وپنجره وپنجره.

*

چه تیره است شب از ورای پنجره

و دلگرفته است روزاز ورای پنجره

درختها خموش می زینداز ورای پنجره

پرنده ها بسوی هیچ می پرند ازورای پنجره

و ازدیارِ یار نامه یی نمی رسداز ورای پنجره

ورهروانِ کوچه چوبی انداز ورای پنجره.

*

نه ، برتر است ،همنوای آفتاب زندگی نمود.

*

چی گونه می توان سیاقِ پَـرکشیدنِ عقاب

وشیوهء نبرد را فرا گرفت ؟

که آن بقا و سربلندی است

و این غریوِ بودنست،سرکشیدنست.

*

درین زمانِ بی مروتی

به راه وگام فکرمی کنم

و این تلاشِ استوار

مرابه یادِ اوج میبرد.

*

به اوج ، می شود ، که پُشت کرد ؟

می توان که آبیّ زلالِ اوج رازیاد برد ؟

نمی شود نمی توان

تمامِ زندگیست : اوج،

بال و پر زدن به سوی اوج.

*

و فصلِ نکبتیست

دورهء زوالِ سرزمین ومردمی.

 

دوهزارونزده

آلمان

 

 

 
X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید

مطالب مرتبط

پیوند با کانال جام غور در یوتوب

This error message is only visible to WordPress admins

Reconnect to YouTube to show this feed.

To create a new feed, first connect to YouTube using the "Connect to YouTube to Create a Feed" button on the settings page and connect any account.