آرشیف

2014-12-20

بنیاد فرهنگی جهانداران غوری

به مناست سال وفات امام غزالی رح 505 قمری

 

 

به مناست سال وفات امام غزالی (رح) 505 قمری

انسان وقتیکه با یک تعمق به شخصیت امام غزالی (رح) نگاه می کند شخصیت را در می یابد که بعد از پیامبر اسلام و از پیروان اسلام شخصیت خارق العاده و در بین انسانهای زمان خود نایاب بوده است، بحث های مختلف در باره این شخصیت از زبان های آدمها صورت میگیردکه اگر به کتاب هایش مراجعه گردد واقعأ انسان را درتحیر می وامیدارد که درآن زمانیکه علم هنوز به اوجش نرسیده بودامام بیشتر از 70 اثر ناب را برشته تحریر درآورد که واقعأ قابل تعمق است ، بدینوسیله بنیاد فرهنگی جهانداران غوری از سال وفات امام بزرگ که مصادف است به دهم ماه ثور 1392 مطابق به نزدهم جمادی الثانی سال 1434 تجلیل نموده و علاوه از آنکه بر روان پاکش درود می فرستد، خلاصه ی از زندگی نامه اش را با نظرات و دید گاه های بعضی از دانشمندان را خدمت خواننده های گرامی پیشکش می نماید .
امام محمد غزالی به سال ۴۵۰ هجری قمری در توس از اعمال خراسان دیده به جهان گشود. در دوران کودکی در زادگاهش تعلیمات خود را فرا گرفت. پدرش از رشتن پشم، گذران زندگی می‌کرد. آنچه می‌رشت در دکانی در بازار پشم فروشان می‌فروخت و بدین سبب او را غزالی می‌گفتند. پدر محمد غزالی اهل ورع و تقوی بود و غالباً در مجالس فقیهان حضور می‌یافت. دو پسر داشت: محمد و احمد. این دو هنوز خردسال بودند که او مرد. طبق وصیت وی، پسرانش را به یکی از دوستانش که ابوحامد احمد بن محمد الراذکانی نام داشت و صوفی مسلک بود سپردند. آن مرد نیز به وصیت عمل کرد تا آنگاه که میراث پدر به پایان رسید. روزی به آنها گفت: «هر چه از پدر برای شما مانده در وجه شما بکار بردم. من مردی فقیر هستم و از دارایی بی نصیب، اکنون باید برای تحصیل فقه به مدرسه‌ای بروید تا با آنچه به عنوان ماهیانه می‌گیرید، نانی بدست آورید که مرا سخت کیسه تهی است». محمد و برادرش احمد ناگزیر به یکی از مدارس طلاب در نیشابور رفتند و به تحصیل ادامه دادند. ابوحامد محمد غزالی بی اندازه باهوش و تند ذهن بود. علوم دینی و ادبی را نزد احمد الراذکانی فراگرفت و سپس مدتی در یکی از مدارس طوس به تحصیل پرداخت. آنگاه به گرگان نزد ابونصر اسماعیل رفت. بعد از مدتی دوباره به زادگاه خود، طوس برگشت و مدت سه سال در طوس به مطالعه و تکرار دروس پرداخت.

امام محمد غزالی در آستانهٔ شیخ‌الحرمین 
غزالی در سال ۴۷۰ هجری قمری به نیشابور رفت و در آنجا با امام‌الحرمین_جوینی آشنا شد وتا وفاتش که در سال ۴۷۸ هجری قمری بود، ملازمش بود. تحصیلات غزالی تنها فقه نبود، او در علم اختلاف مذاهب، جدل، منطق و فلسفه هم دانش اندوخت تا آنجا که بر همه اقران خود تفوق یافت. در میان چند تن شاگردان ابوالمعالی جوینی که همگی از علماء و فضلای آن دوره بودند بر همه تقدم یافت و امام‌الحرمین بداشتن چنین شاگردی بخود می‌بالید.

در بارگاه وزیر اعظم نظام‌الملک 
بعد از وفات استادش الجوینی، اما محمد غزالی به قصد دیدار خواجه نظام‌الملک طوسی، وزیر سلطان ملکشاه سلجوقی پسر آلب ارسلان از نیشابور بیرون آمد. وی وزیر، نظام الملک را در لشکرگاهش ملاقات نمود. نظام‌الملک را از غزالی که هم شهریش نیز بود خوش آمد، اکرامش کرد و بر دیگرانش مقدم داشت و غزالی مدت شش ماه در کنف حمایت او زیست. سپس او را به تدریس در نظامیه بغداد و توجه به امور آن مأمور کرد. غزالی در سال ۴۸۳ هجری وارد بغداد شد و با موفقیت زیاد به کار پرداخت و سخت مورد توجه و اقبال دانش پژوهان گردید. حلقه درس او هر روز گسترش بیشتر یافت و فتواهای شرعی او مشهورتر شد. تا آنجا که صیت اشتهارش دور و نزدیک را بگرفت. محمد غزالی در بغداد در ضمن تدریس به تفکر و تألیف در فقه و کلام و رد بر فرقه‌های گوناگون چون باطنیه، اسماعیلیه و فلاسفه نیز مشغول بود. در این مرحله از نخستین مرحله‌های حیاتش بود که در معتقدات دینی و همه معارف حسی و عقلی خود به شک افتاد. ولی این شک بیش از دوماه بطول نینجامید و پس از آن به تحقیق در فرقه‌های گوناگون پرداخت و در علم کلام استادی یافت و در آن علم صاحب تألیف و تصنیف شد. آنگاه به تحصیل فلسفه همت گماشت، ولی بدون آنکه از استادی استعانت جوید، خود به مطالعه کتابها فلسفی پرداخت. غزالی وقت‌های فراغت از تصنیف و تدریس علوم شرعی را به مطالعه کتابهای فلسفی اختصاص داده بود و این کار سه سال مدت گرفت. چون از فلسفه فراغت یافت به مطالعه کتابهای تعلیمیه و اطلاع از دقایق مذهب ایشان اشتغال جست. در این مرحله از عمر بود که به تألیف مقاصد الفلاسفه و تهافت الفلاسفه و المستهظرین که همان کتاب «فضایح الباطنیه و فضائل المستظهریه» باشد و برخی کتابهای فقهی و کلامی دیگر توفیق یافت.

سفر امام غزالی به شامات 
امام ابی حامد محمد الغزالی در سال ۴۸۸ هجری از خراسان راهی شام شد و در آنجا نزدیک به دو سال بماند، که هیچ کار جز عزلت و خلوت و ریاضت و مجاهدت نداشت. مدتی در مسجد دمشق اعتکاف نمود. سپس از شام به بیت المقدس رفت و هر روز به مسجد قبه الصخره می‌رفت و خویش را در آنجا محبوس می‌داشت و گاه به آب و جارو کردن مسجد و خدمتگذاری زائران می‌پرداخت. تا اینکه داعیه حج در او پدید آمد و به حجاز رفت. بر سر راه حجاز در الخلیل، چنانکه خود در زندگینامهٔ خودنوشتش «المنقذ من الضلال» آورده‌است، بر سر تربت ابراهیم خلیل با خدا عهد کرد که دو کار را دیگر هرگز نکند، از پادشاهان صله نگیرد و وارد مجادلات کلامی با دیگر متکلمان نگردد. سپس شوق دیدار و درخواست‌های کودکان به وطن کشیدش و با آنکه نمی‌خواست بدانجا بازگردد عزم توس (طوس) کرد. ولی در طوس نیز خلوت گزید و تا دل را تصفیه کند به ذکر پرداخت. حادثه‌های زمان و مهم‌های عیال و ضررهای معاش از مقصد بازش می‌داشت و آرامش خاطر او رابرهم می‌زد. این حال ده سال بطول انجامید، و غزالی در این مدت مشهورترین کتابهای خود و به ویژه احیاء علوم الدین را تألیف کرد.

بازگشت به نیشابور 
ابی حامد الغزالی در سال ۴۹۹ هجری قمری از عزلت بیرون آمد و قصد نیشابور کرد. در نظامیه این شهر به تدریس مشغول شد. علت بازگشت او به نیشابور و تدریس در نظامیه، با آنکه در بغداد از تدریس اعراض کرده بود و از این ماجرا ده سال میگذشت، فرمان پادشاه بود، زیرا این اصرار به قدری شدید شده بود که اگر استنکاف می‌ورزید، بیم جان خویش داشت. اما پادشاهی که غزالی را فرا خوانده بود، محمد برادر برکیارق سلجوقی بود که در سال ۴۹۸ هجری به پادشاهی رسیده بود و شاید از عوامل بازگشت به نظامیه نیشابور، فخرالملک وزیر، پسر نظام الملک طوسی بود که در بغداد غزالی را به تدریس واداشته بود. توقف غزالی در نیشابور بیش از دو سال به طول نینجامید، که بار دیگر تدریس را ترک گفت و در طوس عزلت گزید. در خانهٔ خود را به روی آشنا و بیگانه فروبست و با اینکه سلطان سنجر او را به تدریس خواند، غزالی از رفتن سرباز زد و عذر خواست و همچنان در خانهٔ خود منزوی ماند، تا اینکه بعد از دو سال بدرود حیات گفت.

تألیفات محمد غزالی 
در میان متفکران اسلامی، هیچ یک به اندازه ابی حامد محمد الغزالی تألیف و تصنیف نکرده‌است. گویند تألیف‌هایش را شمار کردند و بر روزهای عمرش تقسیم نمودند، هر روز چهار جزوه شد و تردیدی در آن نیست که بسیاری از این آثار که اسامی بیشتر آنها در تاریخ نهضتهای فکری اسلامی از رودکی تا سهروردی آمده‌است، منسوب به اوست. می‌گویند تعداد کتابهایی که در طول زمان به وی نسبت داده‌اند شش برابر رقمی است که خود وی دو سال پیش از مرگش در نامه‌ای به سنجر یاد آور شده‌است: «بدان که این داعی در علوم دینی هفتاد کتاب کرد…» و همین موضوع کار پژوهش را بر اهل تحقیق تا حدی دشوار نموده‌است. از جمله خاورشناسان و دانشمندانی که در مورد تالیفات غزالی تحقیق کرده‌اند می‌توان گشه، مک دونالد، گلدزیهر، لویی ماسینیون، اسین پلاسیسوس، مونتگمری وات، موریس بوژیر، میشل آلار، و عبدالرحمن بدوی را نام برد. خصوصاً دکتر عبدالرحمن بدوی دانشمند مصری، با یاری گرفتن از مجموعه تالیفات خاورشناسان قبل از خود، کتاب مؤلفات الغزالی را به نگارش در آورده که در سال ۱۹۶۰ چاپ شده‌است. در این کتاب از ۴۵۷ کتاب اصلی و منسوب یاد شده به مؤلف، ۷۲ تای آنها را بی تردید متعلق به غزالی دانسته وهمین اکنون ما چند کتاب معروف آنرا بدسترس داریم که از از جمله بهترین کتب درسی در حلقات صوفیه بشمار میرود:

o احیاء علوم الدین 
o جواهر القرآن
o کتاب الاربعین فی اصول الدین
o کیمیای سعادت به فارسی.
• عجائب المخلوقات و اسرارالکائنات. این کتاب به «الحکمة فی مخلوقات الله» نیز معروف است.
گلچین سخنان امام محمد غزالی 
امام غزالی (رح) سخنان بس آموزنده وگیرایی داشت که به ذکر چند سخن ایشان ذیلأ اشاره می شود:
علم بی‌عمل، دیوانگی است و عمل بی‌علم، شدنی نیست. علمی که تو را از معاصی باز ندارد و به اطاعت معبود وادار نکند، فردای قیامت تو را از آتش دوزخ باز نخواهد داشت. اگر امروز به دانشت عمل نکنی و درصدد جبران روزهای گذشته برنیایی، روز قیامت از آنانی خواهی بود که می‌گویند: خداوندا! ما را به دنیا بازگردان تا کار شایسته انجام دهیم، و آن‌گاه به تو می‌گویند: احمق! تو خود از آنجا آمده‌ای. امام محمد غزالی 
خوشیها و لذتها بر سه درجه است:
اول آنکه پست تر است مثل شکم و زیر شکم،خلق بیشتر آن بدانند و بدان مشغول باشند و دلیل پستی این است که همه حیوانات با وی در این امر شریک بلکه غالبند، همچون مگس و مور و کرم
دوم لذت غلبه و ریاست است که بعضی حیوانات با وی شریکند، همچون شیر و پلنگ.
سوم لذت علم و حکمت و معرفت حق تعالی که این را هیچ جانوری ندارد. امام محمد غزالی 

فرق مومن و دنیاطلب:
مومن به فکر و عبرت مشغول بُود و منافق به حرص و اَمَل.
مومن از همه کس نومید بُود مگر از حق تعالی و منافق به همه کس امید دارد مگر حق تعالی.
مومن مال فدای دین کند و منافق دین فدای مال کند.
مومن طاعت همی دارد و همی گرید و منافق معصیت همی کند و همی خندد.
مومن تنهایی و خلوت را دوست دارد و منافق در جمع بودن و ازدحام و شلوغی را.
مومن همی کارد و ترسد که ندرود و منافق نکارد و طمع دارد که بدرود. امام محمد غزالی
ده اصل مهلکات عبارتند از:بخل،کبر،عجب،ریا،حسد،خشم،شهوت(طعام و سخن و…)،دوستی مال و جاه و حرص
ده اصل منجیات عبارتند از:توبه،پشیمانی بر گناه،صبر بر بلا،رضا بر قضا،شکر بر نعمت،برابر داشتن خوف و رجا،زهد در دنیا،اخلاص در طاعات،خلق نیکو با مردم و دوستی خدای تعالی امام محمد غزالی 
اگر طاعت شهوت داری،در تو صفت پلیدی،بی شرمی،حریصی،چاپلوسی،خسیسی،شماتت و حسد پدید آید و اگر مقهور گردانی ، در تو صفت قناعت،خویشتنداری،شرم،پارسایی و بی طمعی پدید آید… امام محمد غزالی 
بدان که سِحر دنیا آن است که خویشتن را به تو نماید چنان که تو پنداری که وی خود ساکن است وبا تو قرار گرفته در حالی که وی از تو بردوام گریزان است ولیکن به تدریج و ذره ذره حرکت می کند.ومثل وی چون سایه ای است که در وی نگری:ساکن نماید٬و وی بر دوام همی رود.و معلوم است که عمر تو چنین است:بر دوام می رود٬وبه تدریج هر لحظه کمتر می شود . و آن دنیاست که از تو می گریزد و ترا وداع می کند٬و تو از آن بی خبر! امام محمد غزالی
بدان كه ريا كردن به طاعتهاي حق تعالي به شرك نزديك است، و هيچ بيماري بر دل پارسايان غالبتر از اين نيست كه چون عبادتي كنند خواهند كه مردمان از آن خبر يابند و جمله ايشان به پارسا اعتقاد كنند… امام محمد غزالی 
اصل خشم و غضب از آتش است که زخم آن به دل می رسد و نسبت آتش با شیطان است، آنجا که گفت: «خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ»(اعراف: 12) و کار آتش حرکت و ناآرامی است، در حالی که کار گل و خاک سکون و آرامش است و هر کس خشم بر او غالب شود، نسبت و شباهت او با شیطان بیش از آدم است. امام محمد غزالی 
همت در جان می‌باید داد و هزیمت در نفس و تن بر مرگ می‌باید نهاد؛ ‌چرا که منزل، گورستان است و اهل قبور منتظرند تا ببینند چه موقع به آنان می‌پیوندی. پس مبادا که بی‌زاد و توشه بروی. امام محمد غزالی
آن‌ گونه که می‌پسندی زندگی کن، ولی بدان که عاقبت مرگ در انتظار توست. امام محمد غزالی
نفوذ غزالی در غرب
کار غزالی از قرن هفدهم به بعد آغاز می‌شود. در این دوران رفته رفته ارسطو کنار می‌رود و تنها آکویناس است که مدافع ارسطو است. از عمده کسانی که ارسطو را از حوزه کلام مسیحی اخراج می‌کند مالبرانش است. مالبرانش بی‌شک مهم‌ترین کسی است که فلسفه خود را تحت نفوذ غزالی نوشته است. حتی از منظری می‌توان تاثیر غزالی بر اندیشه پاسکال و دکارت را نیز قابل توجه دانست و لایب‌نیتس نیز از این قاعده مستثنی نیست. اسپینوزا هم به واسطه ابن‌میمون از آراء غزالی بهره‌ مند شده است. اما شاید بتوان بیشترین تاثیر غزالی بر متفکران غربی را پس از مالبرانش بر اندیشه دیوید هیوم بتوان دید که از غزالی الگوهایی را برداشت کرده و به نفی الاهیات و خدا می‌پردازد.
اما دیده شده که مالبرانش تاثیر بسیار زیادی از غزالی گرفته است و این مسئله به وضوح در فلسفه‌اش دیده می‌شود.یکی از نویسنده های مشهورفارسی زبان می نویسد: من در تمام طول تحقیق به این نتیجه رسیدم که مالبرانش کلمه به کلمه تهافه‌الفلاسفه غزالی را خوانده است. اما ژیلسون در خصوص تاثیر غزالی بر مالبرانش می‌گوید: «افکار غزالی و مالبرانش به هم نزدیک است اما باید دانست که به هیچ عنوان مالبرانش آثار غزالی را نخوانده است و با آن روبه‌رو نبوده است و اگر فرض بگیریم که مالبرانش با متون اشاعره و غزالی برخورد داشت حتماً آنها را به باد استهزا و تمسخر می‌گرفت.»
غزالی معتقد است که «التاثیر عند الاسباب و لا بالاسباب» است. بدین معنی که تاثیر مقارن با اسباب است و نه توسط اسباب. این خداست که فعل را می‌آفریند. از نظر غزالی فاعل باید به فعل خود علم داشته باشد و اگر هم علم نداشته باشد فاعل نیست. اما در این مثال می‌توان این مفهوم را زیر سوال برد. برای مثال من در حال صحبت کردن لبانم را تکان می‌دهم و یا دستانم را تکان می‌دهم با اینکه هیچ شناختی از فیزیولوژی عضلات ندارم. شاید این مثال نشان دهد که تقارن وجود دارد.
احیاء علوم‌الدین
کتاب احیاء علوم الدین مهم ترین کتاب غزالی است که در قرن پنجم هجری قمری نوشته شده است. در این کتاب غزالی همچون یک متجد د دینی به سبک اصحاب هرمنوتیک از الفاظ مهم دینی سخن می‌گوید که در زمانه او تحریف شده یا تخصیص به معانی خاص یافته‌اند. در تاریخ تفکر اسلامی عنوان این کتاب مبدل به یک سرمشق دینی شده و هر بار که متفکران بزرگ اسلامی، از مولوی تا ملاصدرا به دنبال احیای علوم دین برآمده‌اند، به این کتاب نظر داشته‌اند. در روزگار ما که تجدید و احیای علم حقیقی دین بیش از هر زمان دیگر ضروری شده است با توجه به ادعاهای کذب موجود برای احیای دین، توجه به کتاب احیای علم دین غزالی بیش از هر زمان دیگری ضروری است.
غزالی به متکلمان بر سر موضوع توحید خرده می‌گیرد و می‌گوید: توحید در قرآن است و تعریف آن این است که همه کارها را از آنِ خدا بدانی و همه کارهای خدا را حق بدانی و همه چیز را نیز از او بدانی که این معنی توکل است. در خصوص توحید باید به معرفت قلبی رسید.
از اواسط دوره صفویه احیاء علوم دینی رونق بسیاری می‌گیرد و غزالی چهره بسیار شاخص این مسئله می‌شود. ملاصدرا و فیض کاشانی دو تن از فلاسفه و متفکرینی هستند که از غزالی بهره‌های بسیاری برده و از او در اندیشه‌شان استفاده می‌کنند. ملاصدرا در رساله سه اصل، که تنها رساله فارسی وی است، به‌گونه‌ای این مسئله را ذکر می‌کند که عامه مردم بفهمند و شاید به همین دلیل باشد که آن را نوشته است. ملاصدرا در این رساله از سه اصل جهل به معرفت نفس، حب جاه و مال و التذاذ نفس اماره به عنوان سه اصل جهنم یاد می‌کند و از اندیشه های غزالی بهره گرفته است.
متفکر دوم فیض کاشانی است. فیض کاشانی بیش از سه چهارم کتابش را به نقل قول از غزالی پرداخته است و در پی احیاء علوم دینی جهد بسیاری کرده است و رساله الانصاف وی شبیه به رساله المنقذ من الضلال غزالی است.
«نگاهی دوباره کتاب المنقذ من الضلال». یکی از محققین در باره کتاب نامبرده می نویسد: من در حال بررسی این کتاب با شش اثر دیگر هستم. در مورد این اثر غزالی باید گفت که پیش از آن نیز اندیشمندان و متفکران دیگری نیز شاید به گونه‌ای در این حوزه کار کرده و یا بتوان آن‌ها را در این حوزه دسته‌ بندی کرد. شش اثر دیگری که بنده آن‌ها را به قول ویتگنشتاین در قالب یک خانواده قرار دادم عبارتند از: اعترافات آگوستین قدیس، تاملات دکارت، اندیشه‌های پاسکال، اعترافات روسو، اعترافات تولستوی و در نهایت گزارش به خاک یونان کازانتزاکیس.
این هفت اثر را می‌توان از چهار جنبه متفاوت با یکدیگر مقایسه کرد که عبارتند از:
1- چه می‌گوید؟
2- برای که میگوید؟ که در اینجا مخاطب‌شناسی اثر انجام می‌گیرد.
3- چرا می‌گوید؟
4- و چگونه می‌گوید؟
اینکه کتاب المنقذ چگونه کتابی است روایت‌ها و نظرات گوناگونی وجود دارد. نظر اول المنقذ را تنها نوعی از حسب‌حال‌نویسی دانسته و صرفاً آن را بیوگرافی غزالی می‌دانند. نظر دوم این است که المنقذ نوعی رساله در باب الاهیات و احکام از موضع اشعری است و در نظر سوم المنقذ را رساله‌ای در معرفت‌شناسی و به‌خصوص بحث گذر از شک و رسیدن به یقین دانسته‌اند که در این مورد شباهت‌هایی میان المنقذ غزالی و تاملات دکارت به چشم می‌خورد. دکارت نیز در تاملات در جستجوی حقیقت یا همان علم است و در حال گذر از مرحله شک است. در المنقذ نیز نوعی از گذر شک به سوی یقین و علم دیده می‌شود. اما این نظر نیز نمی‌تواند درست باشد و اساساً مقایسه غزالی و دکارت بر سر این موضوع قابل دفاع نیست. مقصود غزالی از المنقذ این نبود که نشان دهد که چگونه از شک آغاز کرده و به یقین رسیده است. در این کتاب غزالی نمی‌گوید که چگونه از شک گذر کرده است و به یقین یا علم رسیده است و از چگونگی گذر از این مرحله سخن نمی‌گوید بلکه تمام مسیر را الهامات الهی و عنایات باری تعالی می‌داند. پس این کتاب نمی‌تواند کتابی آموزشی در جهات عرفان باشد. غزالی در این اثر ابتدا به ضروریات و حسیات شک می‌کند، اما پس از مدتی حسیات را نیز رها کرده و به سراغ ضروریات می‌رود و بر آن شک می‌کند و تمام این‌ها به ‌طور واضح مشخص نیست که چگونه شروع و خاتمه یافته است و غزالی چگونه از آن عبور کرده است.
در بین این هفت اثر سه کتاب معتبری که دیدگاه الاهیاتی دارد کتاب‌های اندیشه‌های پاسکال، اعترافات آگوستین قدیس و المنقذ من الضلال غزالی است اما در هیچ‌کدام از این آثار اخلاق باور مشهود نیست و وجود ندارد.
اما چندین نکته قابل اعتنا وجود دارد که ذکر آن خالی از لطف نیست. نکته اول مقوله تقلید است. تقلید در مفهوم کلی آن در نگاه غزالی امری مطرود است و در این خصوص در بیشتر آثارش این موضوع را پرداخته و نشانه‌های آن وجود دارد. در جایی از نوشته‌های غزالی دیده می‌شود که دلیل اینکه باطنی به جایی نمی‌رسد به دلیل این است که تقلید می‌کنند و همچنین در اثر دیگرش نیز ذکر کرده است که خدا را شکر می‌کنم که دیگر تقلید نمی‌کنم. این از الطاف خدا بود که من از سن بیست سالگی به بعد دیگر تقلید نکرده‌ام.
نکته دوم و قابل بحث غزالی این است که وی معتقد است که حق را با رجال نمی‌توان شناخت و این رجال است که باید با حق آن را شناسایی کرد. همچنین غزالی می‌گوید که عقول کسانی هستند که فقط در حود قول نگاه می‌کنند و با گوینده کاری ندارند.
نکته سوم نگاه غزالی این است که از گوینده به گفته راهی نیست. حتی اگر گوینده همه اهل باطل باشد، باز قول او را نمی‌توان گفت که باطل است. ممکن است که فرد باطل نیز حرف درستی بزند.
نکته چهارم این است که اگر من قرار است از هیچ‌کس تقلید نکنم یکی از آن کسان خود من هستم، پس باید همیشه خودم را هم نقد کنم و مراقب خود باشم و هر لحظه به بررسی فکر خود بپردازم.
نکته پنجم غزالی این است که معتقد است در تمامی سخنان فقط یک نکته مهم است و آن این است که آن نظر و سخن حق است یا باطل. باقی مطالب دیگر هیچ توجیه و اهمیتی ندارد. غزالی در جاهای مختلفی می‌گوید شاید مهم‌ترین خواسته من از خدا این باشد که در مواجه با مخالفین به من این قدرت را بدهد که کدام حق است و کدام باطل. نکته پنجمی که در آثار غزالی به چشم می‌آید مجاورت حق و باطل است. بدین معنی که در صورتی که حق و باطل در مجاورت هم باشند نه حق باطل را تبدیل به حق می‌کند و نه باطل حق را تبدیل به باطل می‌کند. مجاورت حق و باطل تاثیری بر روی هم ندارند. گوینده می‌تواند حرفی درست و حق را بزند و در پس آن و بلافاصله حرف باطلی بزند. این دو از هم قابل تمییز است و بر هم تاثیر نمی گذارند. غزالی تنها ملاک حق و باطل را دلیل می‌داند و معتقد است که برای سنجش حق از باطل باید به دلیل نظر نگاه کرد.
نکته ششم اندیشه غزالی تناسب دلیل و مدعا است. غزالی می‌گوید که من نظرم عوض نمی‌کنم مگر اینکه دلیل مناسبی برای آن ارائه شود. اینکه عصا تبدیل به اژدها می‌شود و یا ابراهیم از آتش سالم می‌گذرد هیچ کدام نمی‌تواند نظر مرا را درباره موضوعی عوض کند. غزالی در برابر این اتفاقات می‌گوید: من می‌دانم که صاحب این امر خارق‌العاده قدرتی دارد که من نمی‌دانم و یا علمی دارد که من آن را در بر ندارم اما هیچ‌کدام از اینها دلیل نمی‌شود که من نظرم را تغییر دهم. تغییر نظر و عقیده منوط به دلیل مناسب با نوع بحث فرد است. من تمام نظرات را از هر گروه و فرقه و فردی می‌شنوم و در جستجوی آن هستم؛ اگر به باطنی بر بخورم از او می‌پرسم که چرا باطنی شده است و اگر به ظاهری بر بخورم نیز از او همین سوال را می‌پرسم.
نکته دیگر در اندیشه غزالی بحث جستجوی حقیقت در جایی جز حق است. غزالی معتقد است که همان‌طور که طلا از میان سنگ‌های بسیار استخراج می‌شود، گاهی خداوند نیز حقیقت را در جایی قرار می‌دهد که فرد گمان نمی‌کند.
شهین اعوانی راجع به کتاب«کیمیای اخلاق در غزالی» می نویسد:
«علم در تقسیم‌بندی نخست از نگاه غزالی به دو دسته علم نظری و علم عملی تقسیم می‌شود. در تقسیم‌بندی دیگر علوم به دو حوزه شرعی و عقلی تقسیم می‌شوند و منابع معرفت‌شناسی عقلی از منابع شرع متمایز می‌شود.
علم منابع شرع از نگاه غزالی علم مقدمات است و اخلاق در حوزه علوم عملی قرار می‌گیرد. در حوزه علوم شرعی نیز که به دو شاخه علم اصول وعلم فروع تقسیم می‌شود به ترتیب اصول دینی چون توحید، نبوت و معاد در دسته نخست و اخلاق در دسته فروعات قرار می‌گیرد.
علم فروع، علم تفکیک آدمی است که معلملات به طور کلی در آن موجود پیدا می‌کند. در فروعات علم تفکیک انسان نسبت به نفس خویش اخلاقیات است و علوم شرعی رابطه مستقیم با فردیت افراد دارد.
از طرفی دیگر نیز می‌توان گفت که علوم به دو دسته واجب عینی و واجب کفایی تقسیم می‌شود. علم طریقه آخرت که پیامبر آن را واجب کرد جزو دسته واجبات عینی به شمار می‌آید.
همچنین غزالی واجب عینی را در دو دسته واجب عینی ظاهری و واجب عینی باطنی تفکیک می‌کند. از نگاه غزالی اخلاق علم واجب عینی در بعد ظاهری است.»
شهین اعوانی در ادامه به تفکیک دو مفهوم خَلق و خلق پرداخته و صورت باطنی اخلاق در نگاه غزالی را تعریف و تفسیر کرد.
«غزالی نماد خوی خوش و رفتار نیکو را پیامبر اسلام دانسته و به حدیثی از حضرت علی می‌پردازد. حضرت علی می‌فرماید خوی خوش در سه چیز است: پرهیز از محرمات، جستجوی رزق حلال و فراخ داشتن نفقه بر عیال.
غزالی بر عکس فارابی به تفسیر اخلاق می‌پردازد. فارابی در ترسیم مدینه فاضله‌اش در مقایسه سیاست و اخلاق، اولویت را با سیاست می‌داند، چرا که در نگاه فارابی این سیاست است که مدینه فاضله را می‌سازد و در صورت عدم نبود شرایط مناسب مدینه فاضله بدل به مدینه فاسقه می‌شود و در مدینه فاسقه افراد باید تلاش کنند تا به کمال برسند؛ و این در حالیست که هر چند غزالی مدینه فاضله‌ای را ترسیم نمی‌کند اما به طور کلی در امور زندگی و جامعه اخلاق را مقدم بر هر چیزی می‌داند. 
غزالی در کیمیای سعادت به ترسیم اخلاق پیامبر می‌پردازد و اخلاق پیامبرگونه را الگوی یک اخلاق سلامت و عالی می‌داند.»
غزالی به طور کلی در زمینه اخلاق به هیچ وجه عقلانیت را دخیل نمی‌کند و در بین عقل و شرع همیشه حق را به جانب شرع می‌دهد. غزالی در منهاج العابدین می‌گوید: «اگر کسی از ریا فارغ شود. در آن صورت می‌تواند نشاط عبادت را در خودش بیاید و می‌تواند نفس خودش را رام کند.»
غزالی در حوزه اخلاق معتقد است که اگر کاری حتی به نفع مردم باشد و خیر باشد ولی به خاطر مردم و به خاطر توجه انجام دهد به هیچ عنوان مفید نیست و این در صورتی است که اگر فردی کاری اشتباه را هم با نیت خدایی انجام دهد کاری مطلوب را انجام داده است.
همچنین غزالی در خصوص لعن یزید به طوری کلی لعن را امری مطرود دانسته واز قول حضرت علی نقل می‌کند. در اسلام لعن انسان که سهل است حتی باید از لعن حیوان نیز پرهیز کرد. او اخلاق را بر شریعت بنا می‌سازد و اخلاق عقلی را قبول ندارد و مبنا بر شریعت است.

«ضرورت علت و معلول در نگاه غزالی » 
غزالی مثال آتش و پنبه را مطرح می‌کند. اینکه پنبه آتش را می‌سوزاند، در طبیعت آتش سوزاندن است و در طبیعت پنبه سوختن است. اینکه هر جا آتش و پنبه باشد و آتش پنبه را بسوزاند این امر ضروری است یا خیر. اگر ضروری است گذر ابراهیم از آتش و اژدها شدن عصای موسی شکل نمی‌گیرد و رد می‌شود.
غزالی در این خصوص دو راه دارد. یک، منکر علت و معلول بشود. دوم، بدون اینکه به رابطه علت و معلول دست بزند طوری رفتار کند که آسیبی به این رابطه وارد نشود و از کنار آن عبور کند. راه انکار ضرورت بسیار معروف است. برای اینکه این ضرورت یک تعبیر زمانی هم دارد که رواقیون آن را مطرح می‌سازند. ابن‌سینا نیز در خصوص ضرورت علت و معلول نظراتی دارد که در جایی می‌گوید: «هر ضروری دائمی است اما هر دائمی ضروری نیست.» غزالی برای جدایی آن‌ها از مفهوم زمانی استفاده می کند. اگر قبول کنیم که آتش پنبه را می‌سوزاند پس می‌توان گفت که این جمله صادق بوده، صادق هست و صادق خواهد بود.
غزالی در قبل از بیست سالگی به دنبال یقین بوده است طوری که می‌گوید: «من پس از مدتی بیمار شدم و به هیچ عنوان درمان نیافتم تا وقتی که خداوند مرا شفا داد».

امام غزالی«یک منطقی تمام‌عیار»
غزالی در مقابل، تعیین حد وسط برای عدالت را غیر‌ممکن می‌داند و اعلام می‌کند که عدالت به هیچ‌وجه در رده سه فضیلت دیگر قراردادنی نیست و به عبارتی عدالت، خود حد وسطی است که تعیین حد وسط برای آن ناممکن است. این نقد وی بر اخلاقیات اسلامی نقدی تیزهوشانه است که از دافعه‌اش نسبت به ارسطو نشأت می‌گیرد اما به‌زعم دینانی بسیار موجب شگفتی است که وی در پی تحولات غریب زندگی و اندیشه‌اش چندی پس از این کتاب، کتاب دیگری می‌نگارد تحت نام «معراج‌القدس» که در آن دگر بار به مفهوم حد وسط ارسطویی باز می‌گردد. گویی که عدم توان حفظ چارچوبی ثابت در اندیشه و برجسته‌تر از آن عناد ورزیدن از ویژگی‌های جدایی‌ناپذیر غزالی است. چنان که وی به فیلسوفی چون ابن‌سینا لقب مقلد اشاعره می‌دهد و این جز تعصب و عناد نام دیگری ندارد. 
«قانون و روش تأویل در نزد غزالی»
پرداختن به جایگاه امر تأویل در دستگاه فکری غزالی از دو وجه حائز اهمیت است. اول توجه بارز خود شخص غزالی به تأویل و تأویل‌گری و دیدگاه نوین او در این زمینه و دوم عدم بررسی این بخش از نظریات وی و مهجور ماندن آن از سوی مفسران، خوانندگان و نقادان آثار غزالی. از آنجا که این اندیشمند بزرگ اسلامی دو دوره متفاوت فکری را در طول زندگی خود تجربه کرده، طبیعی است که فهم وی از تأویل نیز در هر یک از دو دوره متفاوت باشد.
در دوره اول مفهوم تأویل در نزد او، عبور روش‌مند از ظاهر متن به باطن آن به قرینه عقلی است در حالی که در دوره دوم، قرینه عقلی جای خود را به قرینه قطعی می‌دهد. غزالی با به دست دادن این تعاریف از تأویل و ذکر لفظ «روح» متن، موضع تقابلی خود را با ظاهرگرایان وبا ذکر «قرینه قطعی» مرز خود را با معتزله مشخص می‌سازد.
بحث دیگری که غزالی در باب تأویل می‌گشاید مبانی هستی‌شناسی آن است. وی در دوره اول زندگی‌اش، این هستی‌شناسی را بر تمایز میان پنج مرحله وجودی استوار می‌کند؛ تمایز و افتراق میان وجود ذاتی، وجود حسی، وجود خیالی، وجود عقلی و وجود تشریحی. اما در دوره دوم علاوه بر ساحت‌های پیشین، از وجود روحانی در مقام مقصد تأویل و وجود شهادت به عنوان مبدأ آن سخن می‌گوید و چنین تشبیهی ارائه می‌کند: همان‌طور که عمل تعبیر کشف و بیان رابطه مثال و موثل در خواب است، علم تأویل نیز بیان رابطه آن دو در عالم متن است.
پس از هستی‌شناسی، غزالی بحث از مبانی معرفت‌شناسی تأویل را پیش می‌کشد و در این زمینه قاعده تجرید را مطرح می‌کند. تجریدی که در سیر تأویل متن واسطه گذر از حس به خیال و سپس عقل است. با این هر سه (حس، خیال و عقل) توان تأویل متن پدید می‌آید و البته لزوماً برای فهم متن گذر از هر سه مراحل به ترتیب واجب نیست چنان‌که اگر فردی از فهم متن در دو ساحت اول عاجز ماند، فهم متن در ساحت عقل برای وی میسر می‌شود.
محمد غزالی همچنین در تعیین قوانینی برای تأویل، دگربار قواعد متفاوتی را در هر یک از دو دوره فکری‌اش عنوان می‌کند. سه قاعده دوره اول به این صورت است: یک اینکه تنها در صورتی می‌توان دست به تأویل آیه‌ای زد که پیش از آن به بطلان ظاهر آن اقدام شده باشد. دوم، لزوم تناسب لفظ با معنا در متن پیش روست و سوم طی مراحل پنج‌گانه وجودی (پیش‌تر گفته شده) در کشف معنا است.
اما در دوره دوم به سبب ظهور گرایش عرفانی در این اندیشمند، قاعده اول به‌کلی از قوانین تأویل رخت بر می‌بندد و جای خود را به تلاش برای جمع ظاهر و باطن در تأویل متن می‌دهد و دقیقاً در همین‌‌جاست که غزالی علاوه بر قرینه عقلی از دو قرینه «کشف» و «نقل» در بطلان ظاهر نام می‌برد و آن‌ها را در به دست دادن تأویل از آیات موثر می‌شمارد.
آخرین سخن غزالی در تأویل، تعیین اقسام و انواع برای آن است. در نظر وی سه گونه تأویل واجب، مجاز و حرام وجود دارد. تأویل در زمانی واجب است که برداشت معنای ظاهری یک آیه، باعث انحراف اعتقادات عامه شود مثل تعبیر یدالله به وجود دست حقیقی برای خدا. تأویل مجاز اما آنجا مطرح می‌شود که امکان حمل به ظاهر وجود ندارد و باید با حفظ تناسب معنای برداشتی با ظاهر و البته به مدد قرینه‌ای تأویل صورت گیرد. و اما آن‌گونه از تأویل در نظر غزالی حرام است که یا تنها بر حسب گمان و بدون لحاظ برهان قاطع و قرینه کشفی یا عقلی یا نقلی انجام شود و یا اینکه تفسیر به رأی باشد بدون طی مراحل وجودی.
اساس تأویل در نزد امام محمد غزالی مبتنی بر دو چیز است. یکی تناسب ظاهر و باطن که از این حیث، غزالی در مقابل باطنیه و ظاهریه، هر دو، قرار می‌گیرد و دیگری حفظ اعتدال به‌ویژه میان عقل و نقل است البته با در نظر داشتن این نکته که رویکرد غزالی به اغلب امور از جمله تأویل، بیش از هر چیز رویکردی دین‌دارانه و گاهی سفارشی است که در نقاطی به سوی نظریات علمی نیز سوق می‌یابد.