X
سفر به سوی روستای پای بیشه ولسوالی چارسده ولایت غور

 

خورشید از لای ابر های فراری بر کمرک نور می پاشید ،همراهم درین سفر جوانی است بنام  ضیاالحق نور مهربان ومودب است ،ما سفر را از کناره ی شمالی رود مرغاب به سوی روستای پای بیشه آغاز می کنیم ،رود همه جا به دست چپ جاده است ،جاده خامه وصعب العبور است وخزان بر انبوه درختان دوطرف جاده رنگ های رنگارنگ پاشیده ،منظره وچشم انداز زیبا است ،باغ ملمینج در کناره ی جنوب دریا تا دامنه های کوه، منطقه ی وسیعی را پوشانده واعجاب انگیز است ،ازمناظر لذت می برم وراه ام را ادامه میدهم ،توقف کوتاه به روستای کشک کنداخ می نمایم واز مناظر خزانی لذت می برم وراه ام را دوباره به طرف غرب به سوی باغ تاریخی کنداخ ادامه میدهم .

به روستای کنداخ نارسیده باغی زیبا ووسیعی است به وسعت صد ها هکتار زمین ،درخت های چارمغز وتوت وانگور وسیب دارد ،این باغ از کناره ی رود مرغاب شروع شده وتا دره ی (کاسه گک )ادامه پیدا می کند ،این باغ وسیع محل زیبای برای تنفس تازه است ومربوط اهالی کنداخ است ،کنداخیان پنجصد خانوار اند وتاجیک تبار اند وبه فارسی شیرین تکلم مینمایند ،حسن وجمال زنان ومردان کنداخی زبانزد همه گان است ،مردان کنداخی خوش لباس اند وزنان کنداخی چادر لعل می پوشند وپیراهن مخمل خامک بر تن دارند ،وزلفان افشان دارند .

کنداخیان میگویند که (تیر کنداخی از هفت درخت میگذرد )واین نمونه وقار ومباهات شان است ،قصه کوتاه کنم وبه روایت سفر ادامه دهم ،گذشته ازین باغ بازار نو تاسیس در دوسوی جاده است ومسجد بزرگی زیر ساختمان دیدم وبعد آن به روستای کنداخ رسیدم ودر مسیر زنان ومردان کنداخی را دیدم که از محل سکونت خویش از باغ به سوی قشلاق در کوچ کشی بودند واز روستا گذشته مکتب لیسه پای بیشه در جنوب سرک وکنار رود است وشاگردی دران مکتب ندیدم تا به روستای پای بیشه رسیدم بیست وچهار کیلومتر مسافت را ازکمرک پشت سر گذاشته بودم واز پل محقر چوبی به جنوب رود عبور نمودم ووارد روستا شدم وبالای آغل گوسفندان جمعی را دیدم که با یک دست فروش ازبک که بساطش را گسترده بود مصروف بیع وبقاله بودند ،روستای پای بیشه یکصد وپنجاه خانوار دارد از قوم زای رضااندنفوس قریه بیش از یکهزار تن است .درین روستا یکی از شخصیت های بزرگ غور وکیل محمد خان پای بیشه از پیش کسوتان جهاد در دهه پنجاه وشصت هجری میزیسته فعلا رخ در نقاب خاک کشید ه وازآن فرزندان برومندی باقی مانده که یکی شان قوماندان نور احمد خان پای بیشه است ومن نتوانستم اورا از نزدیک ملاقات نمایم .

درین روستا یکی از جوانان فرهیخته وتحصیل یافته بنام (بهبود )از ما به نیکویی پذیرایی ومهمان نوازی میکند وبعد از ظهر به رهنمای آن  پای پیاده راه باغ (انارستان )را پیش میگیرم  .راه از جنوب رودخانه ادامه مییابد در مسیر راه به پلی چوبی میرسم که عابر را به سوی روستای (غال زرد )در شمال دره هدایت می نماید .در مسیر راه به ساختمان تولید برق آبی روستا میرسم ودر کنار آن آسیاب آبی نیز فعال است وازان گذشته به میدانی بنام (خم اوغان ها )میرسم ودران جا تنور سنگی را می بینم که با مهارت در دل یک سنگ کندن کاری شده وراه ادامه دارد به پل چوبی انارستان میرسم واز جنوب به شمال رودخانه میگذرم به سوی غرب در میان جنگل زار به راه ام ادامه میدهم .وبعد از یک ساعت پیاده گردی به باغ موسوم به (انارستان )میرسم وباغ بس وسیعی در چشم انداز من نمایان میشود که انگشت تعجب بر دهان میگیرم .درین باغ هزاران درخت انار قد بر افراشته وبر علاوه درختان تنومند چهار مغز وتوت را می بینم وهمچنان درختان انگور وعناب را به وفور می بینم .

فصل چیدن انار گذشته وهنوز بر شاخساران اش انار است که موش و زاغچه ها وسایر پرنده گان را دیدم که سینه ی انار را می شگافتند .انار باغ شیرین وبا مزه است .

درین باغ درختی دیدم بنام (طقوم )میوه اش دانه های بود سیاه رنگ وچوب درخت نهایت محکم ومقاوم .

درین باغ جوی آبی دیدم که در دل سنگ خاره تراشیده بود وفعلا متروکه است واز گذشته های دور است .

در سمت شمال باغ در ارتفاع پنجصد متری غاری دیدم که آن را (دِهِ اکان )میگفتند وچشمه آبی دارد که ذریعه لوله با مهارت خاص به روستای غال زرد در پنج کیلومتر دور ازین غار  انتقال گردیده است ،آن روستا غیر ازین آبی ندارد .

منبع آب باغ آبشاری عجیبی است که از بلندی کوه سرازیر میشود وحدود هشتصد متر ارتفاع دارد وحیرت بر انگیز است .آبش چنان صاف وشفاف است که در جای دیگر کمتر چنین آبی وجود دارد .

در دوطرف آبشار ویرانه های دیدم که محل سکونت گذشته گان بوده وآثار اش هنوز وجود دارد ودرین ویرانه ها کندن کاریهای زیادی توسط غارت گران آثار تا ریخی صورت گرفته است وبزرگترین دستبر را شخصی بنام (قالین باف ازبک) زده است بمن روایت نمودند که گنجینه بزرگی از آثار خطی که شامل چندین جلد کتاب ویاد داشت خطی بوده ازین محل دزدیده وفرار نموده است .دردا ودریغا !

درنزدیکی آبشار غاری دیدم وآن غار زینه های از سنگ تراشیده دارد وبه یک محل مخفی دید بانی منتهی میشود .

این باغ ملکیت اولاد حاجی سلطان از توابع پای بیشه است وباغ زیبا وباصفای است که هوش از سر آدمی زاد می رباید .

بعد ازین باغ  ،باغ دیگری بنام (عنابستان )است وانبوه درختان عناب  وچمشه سار وآبشاران حیرت انگیز دارد ،بعداز عنابستان دره تنگ وتنگ تر میشود وبعد از چهار ساعت پیاده روی به (دهنه ی دیوانه )میرسی وآنجا خاک غور قطع وتوابع فاریاب شروع میشود وآن منطقه ملکیت مردم (تخیل )است وازان  گذشته به (بانو کوه )میرسی وآنجا زغند (سه لر )است ونهایت وحشتناک ودشوار گذر  است که به پشته ی (فیاق )از توابع (یارفولاد)منتهی میگرددودر دامنه این کوتل روستای کوچکی بنام (کارخانه ) از توابع فاریاب است ،گویند درین روستامکان های عجیبی برای ساخت وساز وجود دارد وازان رو کارخانه نامیده اند ،وازان به بعدروستای بنام (جنگلک )است وبعدآن دره بیابان است وبه مرکز جوند میرسدومرغاب رودراه اش رابه سوی سرزمین های ناشناس ادامه میدهدواحوال رنج این دیاران را به گوش سرزمین ناشناس وخلق های نادیده روایت می کند .

در پایان نوشتارم تذکر میدهم که تصویر های که گرفتم  بهترین روایت گر مستند این سفر نامه است 

با حرمت وکیل 

۱۲ماه عقرب ۱۴۰۳ هجری شمسی 

پای بیشه 

چهارسده 

X

به اشتراک بگذارید

Share

نظر تانرا بنویسد

کامنت

نوشتن دیدگاه

دیدگاهی بنویسید