آرشیف

2014-12-27

نثاراحمد پژوهش

یـــــــــــــارک

بیا که درد من درمــان نمیشه
به این زودی وهم آسان نمیشه

دل پردرد من خون اسـت آلی
شب وروزهـا کمی آرام نمیشه

عجب یارک وهمدردِ مه دارم
که ازمرگــم کمی حیران نمیشه

خیــال با وفــــــای میکنم من
ولی حیف است که اوانسان نمیشه

میـــان این همه آدم به دنیـــا
همان یـارم به مـن همگام نمیشه
***

 

همیشـــه دردلم تنهـــا توباشی
میان قلب من پیـــدا تـــوباشی

کنم روئیا به فــــرداهای بهتر
یکی روئیای من آنجا توباشی

شوم غرق نگاهت ای گل من
که دنیایی به من وقتی توباشی

خیالم روزوشب باتوست ای گل
رهایی این همه غمهــا توباشی
***

 

وقتی که نیستی دلم درد میکند
هرلحظه نبودنت راکی؟ است درک میکند

من هستم با خاطره وخیال تو
اینجاست زندگی مرا پرازدرد میکند
***

 

دلم ترکیده هــــا دارد بدانی
غمی بی انتهــــا دارد بدانی

نگو تو حرفِ عاشقی برایم
که دل چون زخم ها دارد بدانی
***

 

بدان تو رفتی تنها شدم من
اسیردردِ بی دوا شدم من

خیــال تــو مرا دیوانه کند
عجب بیچاره دنیا شدم من 
***

 

چرا غمها به من آواره شدند
دل تنهــایی من صد پاره شدند

کنم فریــــاد وآوازه عزیزان
بیا همدرد که دل ویرانه شدند