آرشیف

2016-7-18

مسعود حداد

کشتی بـــــــــــی بادبان

کاشتم در باغ عشقت، دانه های ازدلم
آب دادم از دو دیده تا بروید حاصلم

عوض مهر ووفا، روئید بس جور وجفا
خار جای گل برآمد ، وای زین آب وگِلم

آزمونگاه امیدم ، منزل و ماوا تراست
شاد گردم،گهگهی ،گربینمت درمنزلم

بی سبب نا رس مخوانم، ماه تکمیل سمأ 
عقل وهوشم نارسا ، درعشق خوبان کاملم

کشتیِ بی بادبان را،باد وتوفان گشته یی
موج زن در سینه ام ، ای رهنما ی ساحلم

شیوۀ دیگرچه باشد،بهرِوصلِ روح وتن؟
با چنین معذور گشتن، حل نگردد مشکلم

درکجایی؟ یک نگاهی،گوشۀ چشمی بمن!
مدتی شد بین مغضوبان ، کردی شاملم 

مسعود حداد