آرشیف

2016-5-9

عصمت الله راغب

کافیست که والی مان “نر” باشد!

انتخاب حاکم "نر" برای "نرپروران" جامعه ما یک امر بسا پسندیده و پذیرفتنی است، آنهای که تنها شیفته یی  حاکمیت همین جنس از اجتماع در زمین خدا اند و حاکمیت را حق مطلق  نوع خویش می دانند، بدون شک رعیت بودن توام با موالی گری را نیز در زیر فرمان  این "جنس" جز افتخار زنده گی شان خویش عنوان کرده و خود را به هدف نزدیک می بینند.  علی الرغم تساوی مرد و زن که از آن انکار آشکار می نمایند و از سوی هم در سرشت زنده گی شان تنها یک چیزی که برایشان خط قرمز است و به آن به مجادله بر می خیزند، اینست که موجودی بنام "زن" را در منصب حکومتداری به رسمیت نمی شناسند، مهم نیست بقیه زنده گی شان در زیر چتر حاکمیت یک مرد چگونه می گذرد، برای مردان باغرور جامعه ما تنها غالب شدن بر "زن" یک اصل است و بس. حالاهم که ملت سلحشور و قهرمان غور که پس از یک عمر تلاش و پایمردی سرانجام یک بار دیگر سنگ محکومیت  را به رسم انکار از "کامل" بودن "زن" بطور بی پیشینه در جهان بر فرق بانوی از تبارخویش کوبیدند، فرجاماً بدیلی را بنام انسان"کامل" تنها از روی "مرد" بودنش بر خویشتن فرمانروا برگزیدند و از همان آوان که دادخواهی ها برسر مذکر بجای مونث یا "کامل" بجای"ناقص" نتیجه عمل داد و خواسته هایشان بر کرسی مرام نشست، به یک باره گی آتش خشم معترضان فروکش شده درمیدان سیاست، حاکمیت و… کاملاً دهن بسته گان عصر خویش گردیده اند و اکنون می پندارید که غور به گل و گلزار تبدیل شده است. از سوی دیگر برای آنهای که از فطرت بر کامل بودن "مادر"، "خواهر"، "دختر" و یاهم "همسر" شک دارند و بر آن به ستیزه برخاستند و بجای آن تنها بر مذکر بودن قناعت دارند، ازینجاست که "خاضع" به عنوان یک "نر"، بهترین گزینه برای آنها گفته می شود. پس  حاکمیت این نرینه که تنها مرد بودنش برای یک تعداد کافیست، بر تمام شان مبارک باد!
مگر ما ملت غور انسان های دارنده اندیشه ی با مدنیت نیستیم که در پی زنده گی مرفه باشیم؟ مگر حق ملت غور نیست که والی این ولایت ضروریات زنده گی این ملت محکوم در زندان جغرافیایی و محکومیت تباری را اولویت بندی کرده و برای مطالبه آن از حکومت مرکزی موقف گیری درست نماید؟ اگر عده یی بگویند که دیری نمی گذرد از آمدنش و هنوز مردم را به صبر و شکیبایی دعوت کنند، در حقیقت اشتباه می کنند، ما در امر حکومت داری نمونه های خوبی داریم که تقریبا همزمان با این آقا بر کرسی آستانداری تکیه زدند؛ مثل داکتر ضیا والی تخار، انور سادات والی فاریاب، ظهیر والی بامیان که اخیراً سیلی از مردم را درجاده ها ریختاند وگفت "در صورتیکه به خواست های مرد بامیان رسیده گی نشود "استعفا" می دهم" و غیره که تا هنوز بارها برای رسیده گی به مشکلات مردم شان دادخواهی ها کردند و حد اقل برای حکومت داری خوب استراتیژی ساختند که متاسفانه ما در فقدان یک رهبری خوب فاقد همه یی این ارزش ها هستیم.
همانطوریکه قبلاً هم عرض کردم، ما ملت غور، تمام درایت و شایستگی ها را در قمار "نر" بودن باخته ایم، درد ملت ما درد "مذکر" و "مونث" است بیشتر از اینکه به مشکل جامعه خودمان(غور) بیندیشیم، کوشش می کنیم بیشتر از دیگران تکلیف مسایل جهان اسلام را روشن کنیم؛ در حالیکه به حکومت کابل هم رسمیت نداریم. می دانم که "خاضع" نه مرد شعار است و نه مرد عمل، یک "نر" تحمیل شده است که عبدالله به پاس قدرشناسی که جناب ایشان رییس کمپاین انتخاباتی اعلیحضرت بود، وی را بر ملت "مونث ستیز" غور تحمیل کرد. درد ما اینجاست که در طول این چند ماه یی که از ماموریت ناتوان این آقا می گذرد اما هیچ آدمی و از هیچ طیفی تا هنوز به رسم اعتراض از کم کاری و غفلت این بزرگوار لب به سخن نیآورده است و همه گان مهرسکوت برلب زده اند، فکر می کنید که با نفس آمدن "خاضع" ما به تمام آرزوهایمان رسیده ایم. اگر کمی روی سخن را متوجه حضرت خاضع ساخته باشیم باید بگویم که در درون آدمی یک چیزی را  به نام وجدان می گویند، که ظریفانه ترین تجلی گاه عدالت در درون هر آدم است، پس تنها به قضاوت وجدان و قضاوت تاریخ پس از امروز اندکی با این ملت مظلوم و بیچاره هم صدا باش، می دانم برای ماندنت به غور تا سال های زیادی مرد بودنت کافیست اما خوب است که محکوم وجدان و قضاوت تاریخ فردا قرار نگیرید.
آیا شما می دانید که ملت غور در چی حالی بسر می برند؟ آیا تا بحال واقعآً نیازی از نیازهای مردم غور را در میان صدها ضرورت دیگرکه مردم عملاً با آن دست و پنجه نرم می کنند، برای داد خواهی اولویت بندی کرده اید؟ جوابش قطعآً نخیر است! آیا از حال دل آن محصیل، دکاندار و مریض که هرازگاهی غور را به قصد کابل یا هرات ترک می کند خبر دارید؟ به قول حضرت بیدل که می گوید:
زنده گی گرسالها باشد به نامردان چی سود
فی المثل یک روز می باشی به دنیا مرد
خاضع بزرگوار! اگر واقعاً یک روز "مرد" بودن را با سالهای زیادی "نامردی" ترجیح می دهید، فقط  کافیست که برای بسیج و دادخواهی مردم غور بخاطر رسیده گی آرزوهای دیرینه یی شان اقدام عملی نمایید. می دانید که در این شرایط  مادر همه مشکلات غوری ها که اعم از مرد و زن، خورد و بزرگ خواهان رسیده گی و عملی شدن آنست، چیست؛ به قول خودت همین سرک "ارغندیوال" است که همه گان به عنوان یک نیاز مبرم جامعه غور مترصد به عملی شدن این پروژه هستند.
در پیوند به قهر طبعیت که در ماه ثور امسال نیز یک باردیگر در کنار صدها چالش و مشکل موجود در غور، بار دیگرهست و بود مردم غور را به باد فنا سپرد، طوفان های شدید اخیر و سیلاب های مهیب، هر خانواده ی غور را در گلیم سوگمندی نشاند، مردم آسیب دیده در یک چنین حالتی از حاکم شان می خواهند تا برای دادخواهی و رسیده گی به مشکلات شان حنجره شود، حد اقل صداهای مظلومیت شان را به گوش مسئولین مرکز وسیله شود. اما با  این همه مصایب و آلام  که شامل حال غوریان است بازهم از حاکم "نر" مان هیچ خبری نیست. واقعاً وضعیت در غور اضطرار بود لازم بود تا شخص والی برای دادخواهی به کابل می آمد که متاسفانه نه در غور برنامه داشت و نه هم در کابل.
حاکم صاحب بزرگوار  وقتی به عنوان یک نماینده حکومت به خواست های مشروع ملت غور رسیده گی نمی توانید، پس موجودیتت را آنجا چکار کنیم….با تقدیر نامه بخشیدن خو مشکل مردم حل نمی شود.
پ.ن: هربلای که بالای مردم غور نازل می شود در حقیقت هژمونی همان فرهنگ بدویت بر ما ملت غور است که چی قدراین فرهنگ در خاک و سنگ ما جلوه گاه خوب دارد، وقتی والی مان از جنس مذکر ها بر گزیده شد، دیگر صداهای  همه گان در گلون هایشان خشکید و انگار که همه ی آن اعتراض کننده گان چند روز قبل مرده است.

راغب
19/2/95