آرشیف

2015-1-14

فضل الحق ملكزاده

چـــــــــرا آب بـحـر شور است ؟

 

در کشور ما افغانستان مردم از منابع مختلف اب آشامیدنی استفاده میکنند مانند:  آب دریا ، آب جوی ، آب چشمه ، آب کاریز، آب حوض، آب نل ، و آب چاه  که همه این ها خوشبختانه صحی ، شرین و قابل استفاده میباشد .
درکشورهای اروپایی ، امریکایی ، کانادا ، استرالیا و سایر کشور هایکه در نزدیک بحر قرار دارند. بطور عموم تمامآ اب های بحر شور میباشد. که  برای نوشیدن قابل استفاده نیست .
 
 « حکایت است که میگویند:
روزی از روزها دو برادربودند.  یکی بسیار ثروتمند ودیگری مستمند یا ناتوان ، شب عید فرا میرسید برادر ایکه ناتوان بود به اساس توصیه خانم خود نزد برادر ثروتمند خود میرود تا بخاطر شب عید، کمکی از برادر خود بگیرد برادرش یک سم گاو به او داد و گفت :
بیا بگیرو به جنگل،پیش شیطان برو!
برادر تهیدست ، مایوس به جنگل رفت. در جنگل هیزم شکنی را دید او گفت :
کجا میروی؟ گفت پیش شیطان، برایش سم گاو میبرم.
هیزم شکن به طعنه گفت: راست شکمت را بگیر و داخل جنگل به پیش برو، بدون اینکه به این طرف وان طرف دور بخوری، حتمآ به خانه شیطان میرسید.
اما اول خوب گوش کن که به تو میگویم: اگر شیطان به عوض این سم ، خواست، پول نقره بدهد نگیر، اگر پول طلا داد نگیر ، فقط از او یک سنگ اسیاب دستی ( سنگ گراد ) بخواه.
ان مرد رفت و بخانه چوبی شیطان رسید. شیطان پرسید چه تحفه داری ؟
– ان شخص گفت که سم یک گاو زورمند!
شیطان خوشحال شد و گفت: سی سال است که چنین غذایی می خواهم. خوشبختانه که امروز برایم میسر شد.گفت وسم گاو را گرفت، زیر دندانها خود خرد کرد وخورد و سپس گفت :
–         بایستی پاداش خوبی بدهم، شیطان گفت این دو مشت پول نقره را بگیر!
–          آن مرد گفت که:  من پول نقره نمی خواهم.
–         شیطان پولهای طلا را چنگ زد و دو، مشت به او داد.
–          آن مرد باز گفت که :  من پول  طلا نمی خواهم .
–          شیطان گفت پس چه میخواهی؟
–          ان مرد گفت (سنگ اسیاب دستی ) ترا میخواهم.
–         نه این ممکن نیست. بیا همه پولهای نقره را بر دار و برو. اما او قبول نکرد. شیطان گفت:
–         سم گاو نر را خورد ه ام ، نا چارباید قیمتش را بپردازم ، به جهنم، بیا اینهم سنگ اسیاب دستی.
–         ولی ایا میدانی چطور باید استفاده کنی؟
–         نه خیر بلد نیستم من را یاد بده.
شیطان گفت: این یک سنگ دستاس " ولی معمولی نیست. خواستی داشتی، بگو:
 
–         ای سنگ صبور، اسیاب کن. و وقتی گفتی : بسه !
–         سنگ از گردش باز می ایستد. حالا برو !
مرد فقیر با این سنگ اسیا ( سنگ گراد ) را تسلیم شد در میان باد و باران از جنگل بسوی خانه  خود در حرکت شد و فردا صبح بخانه خود رسید. همسرش پرسید: تواز خانه برادرت کجا رفته  بودی ؟ مرد فقیر جواب داد:
– بخانه شیطان رفته بودم ، و این هدیه ارزنده را اوردم. سپس سنگ را از داخل خرجین خود بیرون اورد ،و پس از انکه همسرش دید،روبه سنگ کرده با ملایمت گفت:
– ای سنگ صبور، اسیاب کن ، هر چه برای ایام عید ضرورت داریم اسیاب کن! سنگ شروع کرد به گشتن.  سرتا سر از ارد گندم، قند شکر ، گوشت ، ماهی ، و خوراکهای دیگر
پیدا شد. زن همه کسه ها و جوال ها و توبره ها و کوله پشتی ها را پر کرد و کاسه ها و صندوقها را هم مملو ساخت.مرد بسنگ زد و گفت : بسه!
سنگ از گردش باز ماند و ایستادشد.
روزی مرد فقیر از اسیاب دستی خواسته بود که جو برای اسپش بیاورد، در همین وقت برادر ثروتمندش هم امد و از اسپ پیاده شد، هر دو اسپ شروع به خوردن جو کردند…هر چه میخوردند جو تمام نمیشد. مرد ثروتمند از برادرفقیر خود پرسید: این همه ثروت را از کجا اورده یی؟ گفت شیطان کمکم کرده!
-شیطان؟ چه طوری؟
مرد داستان را برای برادر خود حکایت کرد، و در حضور او به سنگ گفت: ای سنگ صبور به گردش بیاید و… مرغ  ، کباب سرخ کرده و کباب تخم مرغ و شرینی و شرابهای کهنه برایش اورد، برادرش خواست که سنگ را بخرد ، اما او نفروخت ولی چون سم گاو را برادر ثروتمند به او داده بود، بخاطر حق شناسی برادرش حاضر شد برای مدتی به امانت سنگ را به او سپارید. برادر ثروتمند از خوشحالی ، بدون اینکه لحظه ایی صبر کنند سنگ را بر داشت و بخانه خود برد، سپس با همان سنگ روز بعد به کنار دریا رفت و با خود گفت: که حالا فصل تابستان که هوا گرم میشود  وقت ما هیگیری  است و نمک هم درینجا گران است،چه بهتر که نمک بفروشم و پول هنگفتی بدست اورم. پس به سنگ اسیاب دستی فرمان داد:
ای سنگ صبور ، بگرد و ارد کن و نمک زیاد بمن بده ! سنگ شروع کرد به جرخیدن ، و نمک بسیار سفید و خالص از زیر ان شروع کرد به ریزش کردن. مرد از خوشحالی دلش موچ میزد.  نمک زیاد شد، هی روی هم جمع شد، همین وقت، مرد احساس کرد که قسمت پسشروی کشتی او از نمک سنگین شده و در اب فرو می رود. خطاب به سنگ گفت :
– چه خبرته ، وایسا، چه خبرته، وایسآ!
اما سنگ که رمز خودش را نشنیده بود طبعآ هم چنان می گشت و نمک هم چنان روی هم انبار میشد. برادر یادش رفته بود که به او بگوید هنگام توقف باید ( بسه ) به زبان اورد. سنگ هم چنان می گشت و سوده های نمک در اب می ریخت. مرد خواست سنگ را با دست نگهدارد؛ یا ان را به دریا اندازد ، اما زورش نرسید که ان را باز دارد، فریاد زد:
بدادم برسید ! بدادم برسید! کمک ! کمک! اما چه کسی صدای او را می شنید؟
 کشتی کم کم فرو رفت، مرد ثروتمند هم در طمع فروش نمک بسیار و ارزوی کل ماهیهای عالم ، با کشتی و سنگ به دریا رفت اما سنگ اسیا همچنان می گشت.
 
 پیران جهان دیده میگویند که : سنگ اسیا هنوز هم در ته بحر از حرکت باز نایستاده ، و هم چنان به اسیاب کردن نمک ادامه میدهد، بیجآ نیست که اب بحرهمیشه شوربوده وهمیشه شور است.

 
با تقدیم احترام
 فضل الحق ملکزاده
 دنمارک
 
منبع:  آسیای هفت سنگ