آرشیف

2018-1-8

محمد عالم افتخار

نگرشی بر اصل «مشروعیت»؛ و بحرانها و مصایب زعیم و رژیم نامشروع

وقتی یک واقعیت اجتماعی از دایرهء قرارداد اجتماعی معتبر موجود و مقبول و مسلط  در ذهن و روان اجتماع علناً ـ و به وِیژه در کمال افتضاح و رسوایی ـ بیرون می گردد؛ مردود واقع می شود؛ این مردودیت را؛ در زبان حقوقی و قانونی توسط ترم یا واژهء «نامشروع» یا (Illegitimate) افاده میدارند.
واژهء (Illegitimate) و «نامشروع» را در غالب فرهنگ های لغات چنین تعریف میکنند:
حرام، ناروا، ولد الزنا، زنا زاده، آنچه خلاف شرع است، غیرقانونی، خوردنی ها و نوشیدنی ها و پوشیدنی های تحریم گشته ـ چون شراب و گوشت خنزیر در دین اسلام ـ، اعمال و اخلاق ممنوعه، کسب و کار غیر مجاز ـ  مانند رباخواری، رشوت خواری، احتکار، دزدی، رهزنی … در غالب شرایع بشری.
ترم یا واژهء نامشروع که معادل کامل همان (Illegitimate) در انگلیسی است؛ چنانکه می بینیم از ریشهء «شرع» که لغت عربی میباشد؛ مشتق شده و لذا ضروری است که معنای لغوی و اصطلاحی «شرع» در حقوق )از جمله فقه) و روانشناسی را هم از نظر بگذرانیم:
شرع به مفهوم لغوی حسب صرف و نحوی عربی؛ روش، راه، طریقه و آئین است.
 این لغت نه تنها پیش از اسلام وجود داشته بلکه پیش از حضرت ابراهیم ـ بنیانگذار ادیان ابراهیمی اعم از یهودیت و مسیحیت و اسلام نیز؛ با تفاوت های کم و بیش از نظر زبانشناسی ـ موجود بوده است؛ لذا قاطی کردن آن با ادیان ابراهیمی اساساً کار غیر علمی است.
 ولی بار مفهومی «شرع» در روان مردمان مسلمان ـ مردمان ساده که حافظهء تاریخی شان به دلایل متعدد ضعیف است ـ و اساساً ضعیف شکل داده شده و ضعیف نگهداشته شده است!ـ از نظر پسیکولوژی؛ بیشتر عطف به باور های مذهبی و دینی آنها میشود.
 لذا ترم «نامشروع» به اعتبار روانشناسی توده های مؤمن مسلمان و یهودی به معنای غیر اسلامی: خلاف اسلام، خلاف دین اسلام و هکذا غیر یهودی، خلاف یهودیت و ضد شریعت یهود  نیز هست.
البته نظر به علوم تجربی و حتی موازین رفتاری جوامع غربی، زیاد اهمیت ندارد که همچو تلقیات و باور ها به مثابهء احکام و حقایق اکادمیک و ساینتفیک مطرح گردد و یا مد نظر گرفته شود؛ معهذا جان مطلب درینجاست که «مشروعیت» و «عدم مشروعیت» بیشتر امر زمان و مکان مشخص؛ مردم مشخص و روان و رغبت و تلقی و باور آنان است نه یک امر اکادمیکی و تکنیکی و فنی…یکسان در همه جهان.
مثلاً از نظر علمی و اکادمیک «ولدالزنا» یا کودک «حرامزاده»؛ موجودِ معصوم و صدفیصد بیگناه و پاک است و از این رهگذر اینکه او محصول کدام نوع رابطهء جنسی به لحاظ حقوقی و باور های اساطیری مردمان مشخصی میباشد؛ نه تنها بی تفاوت است بلکه علوم زیست شناسی، بشر شناسی،  روانشناسی و حقوق ناشی از طبیعتِ حیات و حرمت نفس موجود حیه؛ «ولد الزنا» و کودک «حرامزاده» را جداً مورد حمایت و احترام کامل و خلل ناپذیر قرار داده جامعهء مدنی را مکلف میسازد که او را همانند کودک «حلال زاده» بزرگ کند، قدر و ارج دهد، تعلیم و تربیت کند و الی اخیر با وی به سان موجود کامل الحقوق و سزاوار همان احترام و امتیازات رفتار نماید که سایران از آن ها برخوردار میباشند. 
این علوم و موازین حقوق طبیعی مسلماً کوچکترین بی توجهی، تبعیض، بی حرمتی، حق تلفی در مورد چنین آدمیزاده ای را جرم میداند و چه بسا در مقابل آن؛ تدابیر وقایوی و مجازاتی را پیشبینی و اجرا میکند.
بر علاوه از دیدگاه علمی این کودک ممکن است به همان مدارج نبوغ و دها برسد که در امکانات سایران هست و منجمله ممکن است رهبر و پیشوا و «اولی الامر» اجتماع خویش و رجل مهم علمی و سیاسی و تاریخی جهان گردد.
ولی به صرف همین طرز تفکر درست و پنداشت مبتنی برعلم و بر عینیت طبیعت؛ ممکن نیست آناً کلیه جوامع بشری را مجاب و مطیع آن ساخت که اصلاً دیگر سخن و ملاحظه ای درمورد «ولد الزنا»، طفل «حرامزاده» ، فعل زنا و گسترهء اپدیمیک و پاندیمیک آن (فحشا) نداشته باشند و همه گان باور ها و رغبات و انگیزه های ذهنی و روانی خویش را در قبال روابط جنسی درون ازدواج شرعی و بیرون از آن کنار بگذارند.
چنین تلاش ها در عمل محکوم به شکست و فاجعه میباشد؛ به ویژه در جوامع سنتی تر و متدین تر از قبیل جوامع قبیلوی و عشیروی اسلامی نظیر افغانستان امروز!
حتی ممکن نیست اشارات و دلالت های دور درین راستا به آسانی تحمل گردد.
درین سطح یکی از صد ها حقیقت متأخر را که روایت  میکنند؛ مورد ملاقات کارمندان خارجی ملل متحد با والی قندهار در زمان امارت اسلامی «طلبای کرام!» است که ارزش جامعه شناسی و تاریخی کلانی را دارا میباشد.
واقعه طوری بوده که پس از نزدیک به اکمال شدن یک پروژهء عام المنفعهء ملل متحد در قندهار؛ فرستاده ای از ملل متحد یکجا با کارمندان ذیصلاح محلی آن مؤسسه در حوزهء جنوب به ملاقات آخوند محترمی که والی قندهاربوده است؛ میروند.
فرستادهء ملل متحد با جناب آخوند احوالپرسی گرمی میکند و به خاطر اینکه به تیپ رایج در کشور های غربی؛ کم و کاستی دراین مصافحه باقی نماند؛ از جناب والی به دنبال پرسیدن احوال خودش؛ احوال خانم محترمه اش را هم پرسان می نماید.
 چون این پرسش را به والی طالب ترجمه میکنند چنان بر افروخته می شود که سنگ سر میزی یا گیلاسی را که در دسترسش بوده بر روی مهمانان میکوبد؛ ملاقات برهم میخورد و حتی پروژهء مورد نظر نیمکاره رها میگردد.
میتوان آخوند مذکور را نه فقط به ملاحظات علمی و اکادمیک بلکه به ملاحظات سیاسی و دپلوماتیک از این رهگذر به شدت محکوم کرد؛ ولی همهء این مدافعاتِ برحق و دنیا پسند؛ سبب برائت نمایندهء ملل متحد و همانند هایش نیز نمیگردد.
 چرا که آنان فاقد شناخت از واقعیت و حقیقت مشخص در زمان و مکان  مشخصی که در آن قرار داشته اند؛ بوده با آخوند قبیلوی که روانش را صرفاً روایات و باور های بومی و «اسلام تقریری» و مسموع و حدسی ویژه تشکیل میداده است؛ همانند یک فرد مدرن و تحصیلکرده و دارای جهانبینی مغرب زمین رفتار نموده اند.
در مورد عدم مشروعیت زعیم و رژیم همین کشور سنتی و مذهبی هم تمامی این ملاحظات جداً مدنظر است؛ به خصوص که او در جایگاه «ولی امر یا اولی الامر» مسلمانان این سرزمین تکیه میزند. معهذا مشروعیت و عدم مشروعیت اخیر الذکر؛ مفهومی محدود در حیطهء همین ملاحظات نمی باشد.
 اینکه در گذشته های تاریخی و حتی در همین نزدیکی ها در جهان و افغانستان چه کسانی چگونه برسر قدرت آمده اند؛ بحث دراز دامنی است که در حوصلهء این نوشته نمی باشد. واما همهء آنها بلا استثنا روش ها و تخنیک هایی را برای اینکه «مشروع» جلوه کنند؛ ناگزیر به کار می برده اند. 
بر علاوه؛ فقر شدید شعور سیاسی و حقوقی عامهء مردم و متابعت سنتی (رعیتی= گوسفند وار) آنان از مشران عشیره و قبیله، مُغان و کشیشان، ملایان و امامان؛ بستر مساعد جهت دست و پا کردن مشروعیت به حکام و سلاطینی فراهم میکرده است که اساساً قدرت نظامی، نفوذ قومی و غالباً حمایت پنهان نیرو های بیگانهء  دارای سلطه و قیمومیت نامرئی را با خود داشته اند.
حتی سوء استفادهء حاکمان جبار که مشروعیت انسانی و مردمی برای خود تأمین کرده نمی توانستند؛ از اوضاع و احوال یاد شده؛ به جایی رسید که آنان خود را فرزند و فرستادهء خدا در روی زمین و کُل اختیار جان و مال و ناموس مردمان به نماینده گی از آفریدگار جا بزنند و قرن ها این خرافه را که لکهء ننگی بر پیشانی بشریت است؛ ریشه دار و نهادینه کنند.
مواردی که چنین جباران و سلالهء شان خود یا مؤرث خود را خدای یگانه یا یکی از خدایان اعظم جهان ادعا کرده اند؛ نیز زیاد ثبت تاریخ شده است و اساطیر مردمان گوناگون عمدتاً به همان هاست که می پردازد.
چه ادعای خدایی و چه ادعای فرستاده و فرزند و قریب خدا بودن؛ همه و همه بدین معناست که حاکمان همیشه به «مشروعیت» نیازمند و وابسته و مشروط بوده اند.
 به خاطر … فهم کردن موضوع بایست تأکید نمود که بدون «مشروعیت» و دلایل مهیا کننده و بخشندهء «مشروعیت» حتی فردی صلاحیت و حق و حقوق همبستر شدن با همسر خود را ندارد و فقط «مشروعیت» است که همسری و رفاقت و شراکت و متابعت و اداره و قومانده و زعامت و پیشوایی …فراهم می نماید.
جالب اینجاست که حتی مدعیان خدایی چون نمرود های بین النهرین، فراعنهء مصر؛ امپراتوران ایران و روم و چین قدیم هم به طور یک مطلق از «مشروعیت» مردمی و اجتماعی نمی توانسته اند؛ بی نیاز باشند و برای حصول رضا و خموشی و پشتیبانی مردمان تحت قلمرو خود؛ پیوسته در تلاش و تکاپو بوده و منجمله با هراس و اضطراب و وحشت؛ مراقب رشد آگاهی و بینایی مردم می بوده اند و معمولاً این گونه موج ها را با قساوت زبونانه و جبونانه؛ به مجرد بروز و ظهور سرکوب می نموده اند.
چرا که اعتلای شناخت، آگاهی، بیداری و سازمانیابی مردم مستقیماً همان «مشروعیت» را به مخاطره می انداخت که آنان در پناه تلقین و تبلیغ و تحمیل آن توانسته بودند به قدرت برسند و در قدرت بمانند.
 اما علی الوصف سرکوبی های وحشیانه هم؛ بالاخره زمان زوال و بطلان «مشروعیت» های کذایی و قدرت های متکی بر اینگونه «مشروعیت» ها فرا میرسید. تا جائیکه دعوی خدایی و خدا داده گی قدرت و تخت و تاج؛ دیگر به کرسی نمی نشست و حتی در واپس مانده ترین سرزمین ها چون افغانستان؛ حکام به القاب «ظل الله و المتوکل علی الله!…» دل خوش میکردند ولی عمدتاً از ناحیه فلان و به همان اصل و نسب آبایی که گویا خدمتی به مردم و تاریخ و سرزمین انجام داده بودند؛ تقلای کسب «مشروعیت» می نمودند.
به مرور و در اثر مقاومت های قهرمانانهء مردمان و مساعی روشنگرانه پیشروان اندیشه و سیاست و تاریخ؛ این ترفتد ها هم از نفس افتاد و چه بسا ادعای «مشروعیت» از این استقامت ها حالت اعتراف و اقرار به جنایات، قطاع الطریقی ها، تجاوزات، اشغالگری ها و غارتگری ها را یافت. مثلاً ادعا ها و نازش های سلالهء چنگیز خان مغول بر میراث جنایات او؛ سریش و پیوست ها به جهانگشایان یونانی و رومی و بربری و ترکی و عربی و المانی و روسی و انگلیسی …. 
با رشد و تکامل عمومی بشریت و با ساقط شدن فزایندهء «مشروعیت» های کذایی و شیطانی؛ اصل «مشروعیت» مردمی و توده ای قدرت سیاسی ـ قضایی؛ نیرو گرفت و بالاخره در پنج شش قرن اخیر به نص مطاع و محتوم طریقهء به قدرت رسیدن و انتخاب زعما و حاکمان و قاضیان مبدل گردید و حتی مفهوم حاکم و حکمیت گر (قاضی) به «خادم و مستخدم و نوکر مردم» تعویض گشت.
البته مسأله در سراسر جهان نه به همین ساده گی است و نه هنوز در حد کمال مطلوب؛ و اما روند مزبور به طور مقاومت ناپذیر انکشاف میکند؛ ژرفش و گسترش می یابد!
تقریباً همه آنچه را که جهان به خود دیده؛ افغانستان امروز و خراسان و آریا ویجهء باستان هم از سر گذشتانده است!
درین زمره مؤسس افغانستان کنونی ـ با اینکه نام افغانستان به او ربطی ندارد ـ یعنی احمدشاه ابدالی طئ جرگهء تاریخی «شیر سرخ» است که مشروعیت می یابد!
جرگه «شیر سرخ» در واقع جز گردهم آیی نه چندان مؤفق سران قبایل و عشایر و مساجد و زیارت گاه ها چیزی نبوده است و در فرجام هم نه فیصلهء جرگه بلکه جسارت پیر صابر شاه کابلی؛ احمد خان ابدالی را که سر لشکری از اردوی نادرشاه افشار بود؛ «شهنشاه خراسان» و دیگران را وادار به سکوت و تسلیم و رضا میسازد.
مختصراً لازم به یاد آوری است که پس از قتل نادر شاه افشار پادشاه مقتدر فلات پهناور ایرانزمین؛ زعیمی که بتواند به حیث جانشین در تمام قلمرو؛ مشروعیت یابد و به قدرت برسد؛ موجود نمیشود؛ و لذا تلاش های جداگانه در بخش بخش آن سرزمین؛ برای ایجاد حکومت های کوچک و محلی آغاز میگردد که یکی از آنها همانا مساعی افغانها در قندهار برای ایجاد حکومت منطقهء خراسان است که به پادشاهی احمدخان ابدالی می انجامد.
به دلیل میراثی بودن نظام سلطنت؛ آنچه که بعداز احمد شاه روی میدهد؛ جز همان خوشهء گندمی که پیرکابلی بر دستار احمد خان نشانده بود؛ اتکایی ندارد ولی هیچگاه تقلا برای دست و پا کردن «مشروعیت» توسط استخدام مزدوران مداح مذهبی، نمایشات عوامفریبانه، باجدهی و توسل به مراجع سنتی سلطه بر مردم؛ قطع شده نمیتواند.
این روند تا حدودی در مورد امیر شیرعلی خان دارای استثناءاتی بوده است.
 اما برهنه ترین و ننگین ترین مورد «عدم مشروعیت» درین دوران همانا تحمیل «شاه شجاع ارمنی * خاک پای کمپنی» هند شرقی مربوط ابرقدرت استعماری زمان بریتانیای کبیر است و مردم افغانستان در قبال این اهانت به غرور و شرافت ملی خود؛ واکنش تقریباً باور نکردنی حماسی از خود بروز میدهند و ثبت صفحات تاریخ بشر می نمایند!
اما در چوکات نظام سلطنت مطلقهء امیر عبدالرحمن خانی؛ مورد غازی امان الله؛ حتی در سطح جهان استثنایی است. این نادرهء شهزاده گان تاریخ؛ نه تنها بر تاج و تخت میراثی نمی چسپد بلکه قبول زعامت کشور از طرف خود را به قیام ملی برضد استعمارگران بریتانیایی و کمک مردم افغانستان به حصول استقلال و اعتلای کشور مشروط میکند و بدینگونه به مشروعترین و پُرافتخار ترین زمامدار در تاریخ افغانستان و جهان مبدل میگردد.
تا جائیکه حتی پس از سیاه ترین توطئهء انگلیس و ملایان مزدور و جاسوس استعمارکهن در جهت «مشروعیت زدایی» از امان الله شاه که منجر به کناره گیری اجباری وئ از سلطنت و کشور میشود؛ نیروی مشروعیت واقعی اش به حدی است که سپه سالار محمد نادر تحت نام امان الله غازی و با شعار برگرداندن سلطنت امانیه؛ بر امیر حبیب الله کلکانی می شورد و غالب میشود؛ ولی به مجرد اینکه دروغ و ریاکاری را کنار زده و خود بر سلطنت قبضه میکند؛ به حاکم نامشروع  و منفور مبدل میگردد و در کمتر از چهار سال علی الرغم استبداد وحشیانه به سزای «غدار»ی اش میرسد.
پس از آن؛ رژیم بازماندهء «نادر غدار» خلای مشروعیت خود را فقط با «استبداد هاشم خانی» گویا پُر میکند؛ ولی این چیز ها رژیمی را نمیتواند بی نیاز از مشروعیت مردمی سازد. بنا بر همین ضرورتِ گریز ناپذیر؛ درواقع هم و غم سلطنت محمد ظاهر شاه در سی سال پس از هاشم خان؛ همه و همه برای کسب مشروعیت است؛ مخصوصاً نرمش و اصلاحات دورهء صدارت شاه محمود خان؛ پلان های رشد اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی صدارت محمد داؤد خان و دههء «دموکراسی تاجدار» درین راستا کاملاً برجسته می باشد.
اینجا به مثابه نقطه عطف تاریخی نیازمند مکث بیشتری هستیم:

ادامه مطلب در اینجا