آرشیف

2015-9-21

محمد عالم افتخار

نه دین ستیزی و دین گریزی؛ که دین شناسی خلاقانه!

نفسِ « نامه وارده: اسلام از اول پُر از مشکلات بوده!» و مباحثاتی که در سایت هایی چند پیرامون آن صورت گرفته و تبصره هایی که اینجانب دریافت کرده ام؛ همه ثبوت قانع کننده این حقیقت می باشد که دوران مباحثه و تعقل و تفکر پیرامون اسلام و سیر تاریخی و منابع بنیادی آن فرا رسیده است!

ولی باید جداً مد نظر داشت که این مباحثه؛ سخت پر مسئولیت و سنگین و سهمگین است. این نه به خاطر آنکه دار و دسته های تئوکرات و توتالیتر و تروریست و شداد و غلاظ و غلاط وجود دارند؛ بلکه به خاطر اینکه مسئاله بالذات پیچیده و بغرنج و پر از متناقض ها و متضاد هاست؛ علمیت و مخانیکیت و عقلانیت بسیط؛ درین مباحثه نه تنها وافی و کافی نیست بلکه اغلب گمراه کننده و زیانبخش و بیحاصل و بدحاصل نیز می باشد.
بدینجهت؛ بنده آرزومندم که این مباحثه در پیوند الزامی با وسیعترین چوکات تاریخ و تجربه بشری نخست تعلیل و تبیین گردد و سپس خطا و صواب در آن؛ عادلانه و عاملانه چنان از هم سوا شود که تمامی مؤمنان و مسلمانان صادق و سلیم به دریافت و ادراک و اقبال آن به سهولت نسبی قادر گردند و از نهضت اصلاح درک مذهبی؛ با تمام وجدان به پشتبانی و پاسبانی برخیزند.
من درین راستا از عرصه زیاد تر از 15 سال است که تحقیقات و تتبعات ویژه ای را آغاز نموده و ادامه داده ام که اکنون خامه ماحصل آن؛ حیثیت کتاب خیلی پرحجم را به خود گرفته است.
یکی از بخش های این اثر به تضاد هایی اختصاص دارد که نوع بشر در سیر تنازع بقا و تکامل زیستی و تاریخی خویش با آنها دست به گریبان بوده است و جریانات مقابله و مبارزه نوعی بشر با این تضاد ها؛ منجمله موجب صورت یابی معارف و معنویات مذهبی و دینی گردیده است.
آنچه اکنون خدمت عزیزان پیشکش می شود؛ شمه ای از همین بخش است که تصور میکنم تا حد زیادی میتواند منحیث مقدمه یک گفتمان خردمندانه و سازنده  در زمینه؛ کارایی کسب نماید.
به خاطر اینکه موضوع؛ حالت مباحثه ای و مناطره ای خود را در همین جا نیز برای خواننده داشته باشد؛ در پایان؛ متون عمده نظرات و کامینت ها پیرامون موضوع نیز درج میگردد.
 
تضاد فناپذیری انسان؛ و غریزۀ دراز زیستی و جاودانه گی:
 
جوانی را تصور کنید که در بحبوحهء شباب؛ هنگام جوش آرزو ها و رؤیا ها به تهمت ناحقی گرفتار و توسط محکمه ای کُور و ظالم و فاسد محکوم به اعدام میگردد. حکم؛ قطعی است  و راه و چاره و کوچکترین امید فراری هم نیست. تقدیریست نوشته و سرنوشتی است مقرر!
درین که هیچ زنده گیی جاوید و حتی نامحدود برای هیچ موجودی در جهان مادی میسر نیست؛ شکی وجود ندارد ولی به گمان اغلب؛ انسان؛ تنها موجودی است که درست مانند همان محکوم به اعدام یادشده در بالا؛ از مرگ مقدر و مقرر خویش آگاه است که نه توسط محکمه آنچنانی بلکه توسط قوانین مجبره و تغییر ناپذیر طبیعت معین شده است  وهر انسان در عادی ترین و بیخطر ترین حالت و محیط  و ماحول نیز میداند که لحظه به لحظه به مرگ نزدیک میشود، قطعاً و بیچون و چرا می میرد، مرگ مسلم است و نمُردن  نامسلم و نومید کننده!
یعنی چی ؟
 بیا و زنده گی را بیاموز، با یک عُمر رنج و زحمت  و مشقت  به لذایذ آن آشنا شو، در حسرت نشنیده ها و ندیده ها و حس نکرده ها  بسوز،  با عالمی از آرزو  و آرمان  و عشق  و هوس  و علاقه  و کین  و  نیازِ پاداش و انتقام لبریز شو، دانش بیا ندوز، تجربه کسب کن، هنر یاد بگیر، دوست و آشنا فراهم کن، شهرت و حیثیت به هم رسان، اولاد و مُلک و ثروت گِرد آر؛ و آنگاه؛ بیا و بمیر؟! 
عجیب تضاد فجیعی؛ عجیب سرنوشت دهشت انگیزی؟!
مگر؛ تا جائیکه اساطیر قبایل و اقالیم گوناگون گیتی نشان میدهد؛ انسان هرگز به این سرنوشت «تسلیم» نشده است. انسان در بغل و کنار خویش در هر کجا؛ تشابهاتِ عینیی این سرنوشت را با سرنوشت تمامی جانداران و نباتات عالم حس میکرد و در می یافت؛ ولی هرگز این حقیقت را نپذیرفت که او هم مانند سایرین؛ سزاوار عینِ سرنوشت  است و به همین لحاظ ؛ انسان  از قبول اینکه او؛ یکی از جملهء سایر جانداران و موجودات طبیعی است؛ نیز استنکاف ورزید  و  برای خود؛ منجمله با الهام از طلوع و غروب آفتاب، بهار و خزان  و شگوفایی مجددِ درخت و گل و گیاه؛ مبدای اثیری و علت وجودی و فلسفهء معاد و زندگا نی ی مؤقتی و جاودانی به وجود آورد.
و این عظیمترین کار و نخستین شاهکار انسان بود!
 و بدینگونه؛ ا نسان  در برابرِ  ظلم  و جباریت طبیعت قیام نمود. طبیعت آنقدر بیرحم  بود که حتی اجازه نمی داد؛ انسان وجودِ فیزیکی خودش را در لاک ها  و مومیایی ها  و غوزه های ابریشمین اثیری که توسط همان افزودهء ذهنیی خویش می توانست؛ بر پیکر خود بِتَنَد و بسازد؛  نگهدارد  و علی الرغم تمامی ی اینها؛ مرگ فرا می رسید. بنابرین انسان نوعی؛ به ساختمانِ اقامتگاهِ اثیری برای خود؛ در ماورای ماده و در ماورای طبیعت پرداخت.
گویی انسان؛ رو در روی طبیعتِ  قساوتکار ایستاد  و با تمام نیرو؛ با نگ بر کشید:
ـ ای سفلهء بیعاطفه!
 ایجادم کردی که نابُودم کنی، زنده گی را برایم شیرین ساختی تا از تلخی مُردنم لذت ببری، بزرگ و وزین و فَربِهم  نمودی  تا سلاخی ام نمایی  و  بر سرنوشت برده وارم  بخندی! ….
نه! نه! نه!
 من نمی خواهم کاملاً بمیرم، من نمیخواهم «هیچ» شوم، حالا که؛ تو مرا می میرانی، مرا میکُشی، مرا می فرسایی؛ به یاد داشته باش! که من تماماً همان « ماده » نیستم که تو جسم و تنم را از آن درست کرده ای. از همچو اجسام  و تن ها  در دامانِ تو  زیاد  است؛ با آنها هرچه میخواهی بکن!
 ولی؛ من بیش از آنم  که  تو دُرُستم کرده ای. من بیش از آنم که تو «وجود»م داده ای.
 من اکنون « وجودی » دیگر دارم که از آنِ  تو نیست؛ از تو کاملاً منتزع شده و قطعاً به خودم تعلق دارد و آن وجود معنوی و اثیری ی من است!
 تمام « ماده » ای را که به من داده بودی، بر گیر . من وجود معنوی و جهان اثیری ی خود را؛ جدا از تو و  بی نیاز از تو خواهم داشت و خواهم ساخت  و حتی  بیش از تو؛ طبیعتِ کُور و سفله  و  بوالهوس!؛ که در مجموع فانی هستی؛ زیستن میخواهم و خواهم زیست!
بدینگونه انسان؛ اُسطوره شد و در عُصیان علیه طبیعت؛ در طُغیان علیه قوانین بی انعطافِ آن بخصوص قانون آدمکُشی ی آن؛  انسان؛ اُسطوره  را آفرید و « مرگ » خود را در دنیای اُسطوره؛ «نابُود» کرد و خود را به زنده گانی ی جاوید پیوند زد.
آفریدن یک چنین چکامهء با شکوه؛ یک چنین حماسهء بی بدیل و یک چنین رستاخیز اکبر و اعظم، اگر شاهکار نیست؛ پس شاهکار چیست؟!
قبلاً گفتیم که بحث علمی در بارهء میتافیزیک و مابعد الطبیعه به خاطری بحث مهمل و بیحاصل است که بشر هنوز در پلکان های اولیهء معرفت و شناخت طبیعت و عالَم فیزیکی قرار دارد. علم در خلا و در محیط نادسترس برای حس و تجربه نمیتواند؛ حکم دهد.
 اما؛ حماسه و اُسطورهء انسان اولیه ـ که در مراحل بعدی به ویژه در قرون وسطی بیش از پیش تجریدی و انتزاعی گردید ـ چیز قابل درک و دریا فت علمی است. انسان که ناگزیر بود؛ بمیرد؛ با استفاده ازاین حقیقت که او «معنا» و « معنویت » یافته بود؛ در « معنویت » پناه برد و بدینگونه علیه حقیقتِ مادی ی تلخ و سخت  و زُمُختِ « مرگ » قهرمانانه ایستاد! 
این ایستاده گی پیروز مندانه بود. چنانکه انسان منحیث نوع به واسطۀ  تاریخ و فرهنگِ خود؛ به مراتب فراتر از مرگ مادی و دراز تر از عُمر عادی زیسته و می زید. و انسان هایی که بر قُله های معنویت انسانی دست یافتند، حتی فرداً و با نام ها و هویت های مشخص خویش در میان نسل ها و زمانه ها به زنده گانی ی بعد از مرگ ـ به زنده گانی ی جاوید؛ ادامه میدهند . پس انسان در مفهومِ  عظیم  و نامِ  والا  و پُرغُرُورش همانا  عبارت از معنویت است!
ولی این اُسطورهء  حماسه و قهرمانی؛ فردی نه بلکه نوعی بود. بنابرین؛ مخصوصاً پس از اینکه بیش از حد؛ تجریدی و انتزاعی و ماوراء الطبیعی شد؛ توسط افراد و گروه ها  در گونه های مختلف و متضاد  تعبیر و تفسیر می گردید و مورد استفاده و سوء استفاده قرار می گرفت.
رویهمرفته این اسطوره بیش از دیگر اساطیر؛ بر حسب غرایز و خواهشات و هوس ها و منافع و موقعیت های گوناگون؛ دچار افراط و تفریط های نامحدود گردید و ضمن اینکه به بشریت طی هزاران سالِ شاق و دشوار؛ قوت و الهام و اعتماد به نفس بخشید؛ عمدتاً به گناه افراد، گروه ها و طبقاتی که بر قدرت و ثروت و آزادی ی انسان قابض شدند؛ به فجایع هولناک هم منجر شد؛ به منظور برده ساختن و بیچاره ساختن خودِ انسان به دست انسان نیز به کار رفت.
 عمده ترین دلیل به فاجعه کشانیده شدنِ این حماسه و اُسطورهء سترگ و نجیبانه همانا سیطرهء تاریخی و جهانشمول جهل بر بشر بود که هنوز مقام « ماده » و « معنا » را  از هم تفکیک  نتوانسته؛ «حقیقت» و «مجاز» را با هم خِلط  می نمود  و ای چه بسا «حقیقت» را برای «مجاز» قربانی میکرد!
ناگفته نماند که هنوز؛ «هنوز » است و ما هم  با تفاوتِ اندکی؛ درهمان «هنوز» به سر میبریم!
 
تضاد امکانات زنده گی در زمان و مکان:
 
انسان پیش از همه؛ یک نوع از انواعِ موجودات بیولوژیک است.  طبق تازه ترین ارقام معتبر در علوم بیولوژی؛ رقم مجموعی ی انواع موجودات بیولوژیک در کرهء زمین ـ یگانه محل شناخته شدهء حیات در کائینا ت ـ  50 میلیون نوع تخمین میگردد که بیشتر از 30 میلیون نوع آن در ابحار و اقیانوس ها حیات به سر میبرند و از جمله حدود  20 میلیون نوع که شامل انسان به حیث متکاملترین آنها می گردد؛ در خشکه ها و اساساً در مناطق جنگلدار و سرسبزِ زمین زنده گی می نمایند و در هر حال با آب و منابع آبی پیوند ناگسستنی دارند.
موجودات روی خشکه های بزرگ پنجگانهء گیتی به اضافهء شبه قاره ها، جزایر بزرگ و کوچک و مجمع الجزایر ها در یک ردیفِ  بسیار طولانی ـ از حیوانات تک سلولی مانند آمیب ها گرفته تا حیوانات ذره بینی، حشرات، خزنده گان، پرنده گان، مهره داران، پستانداران و جانوران غول پیکر ـ ِاعم از یک معیشتی و دو معیشتی  قرار دارند.
بسیاری ازین جانداران؛ جز آنکه از اکسیجن و مواد طبیعی برای سوخت و ساخت حیاتی ی خویش مانند انسان بهره می گیرند، از لحاظ فاکتور های اساسی چون ژن ها، کروموزوم ها وغیره  با انسان چندان شباهت ندارند  ولی برخی حیوانات عالی بخصوص شامپانزه ها و میمون های انسان نما ازین لحاظ  یعنی از نظر ژِنها، کروموزوم ها، سلول های بنیادی و مغزی و عصبی، مرکبا ت خون و عضله و استخوان، درجهء حرارت درونی و بیرونی وغیره  به ترتیب تا 99 فیصد با انسا ن شباهت به هم میرسا نند.
ـ علوم باستانشناسی و فوسیل شناسی بیانگر آنست که انواع فراوان از حیواناتی که در قدیم ها بر روی زمین زنده گی می کرده اند؛ بنابر عواملی کاملاً منقرض شده، خیلی از انواع دستخوش تحولات و دیگرگونی های غالباً تکاملی گردیده و انواع تازه تری بر موجوداتِ بری و بحری نیز افزوده شده است.
  نظریه های ایکولوژیکی ( نتایج تتبعات و مشاهدات پیرامون محیط زیست ) حاکی از آنست که عمده ترین عامل انقراض بعضی انواع و یا به میدان آمدن انواع نوین حیوانی از دیگرگونی ها در محیط زیست ناشی میشود.
ـ درین سلسله یک دسته بندی ی دیگر نیز در عالم بیولوژی قابل یاد داشت است و آن؛ اینکه یک ردیف انواع جانداران در آب و خشکه قایم بالذات بوده و یک ردیف دیگر انگل و طفیلی اند. طفیلی ها( اعم از کِرم ها و میکروب ها و بر علاوه قارچ ها؛ ویروس ها و اجسام نیمه نباتی و نیمه حیوانیی دیگر) در داخل اندام های جاندارانِ  بزرگتر حیات به سر می برند و از وجود آنها  تغذیه می دارند. البته طفیلی هایی که در روی پوست و لای پشم و سایر پوشش های طبیعی یا مصنوعی حیوانات جسیمتر زیست می کنند؛ مانند اقسام شبش ها، کنه ها وغیره نیز فراوان وجود  دارند.
 تعدادی از این انگل ها؛ برای حیوان میزبان مفید اند و در تنظیم و بهبود فعالیت های حیاتی آن منجمله در دفع و امحای طفیلی های دیگر از وجود او؛ سهیم می گردند و اما تعدادی به پیمانه های کم یا بیش و حتی به طورِ فوق العاده مضر اند و با از میان بُردن قوای مدافع بدن منجمله غلبه بر انگل های مفید اسباب مریضی ها و بالاخره مرگِ حیوان را فراهم می نمایند.
 زمانی برخی ازین انگل ها چنان به تکثر و سرایت در میان انبوهِ یک یا چند  نوع می پردازند که موجبات مرگ و میر دامنه دار و غیر معمول ـ و حتی غیر قابل کنترول در مقیاس انسان ـ  را به میان می آورند که در حال حاضر ویروسی به نام (H.I.V) مؤجدِ  مرض « ایدس » ازآن  شمار است.
ـ البته تموجات و تحولات ایکولوژیک به طرز کاملاً آشکار در کاهش و افزایش نفوس انواع به شمول انسان مؤثر است. چنانکه در صورت عدم تناوب یخبندی ها  در مناطق مزروعی، علفچر ها و جنگل ها  زمینهء تکثر مور و ملخ  و انواع حشرات و انگل های مضره  بیشتر مساعد گردیده و آفات بزرگی را متوجه ذخایرِ مواد غذایی  و معیشتی دیگر انواع و قبل از همه  نوع بشر میسازد.
 خشکسالی های شدید و متداوم حتی باعث تهی شدن سرزمین های وسیع از سکنهء انسانی و سایر فجایع برای جاندارانِ ریز و دُرشت  یا کوچک و بزرگ میشود.
ـ زمین؛ مهد زنده گی در منظومهء شمسی  و شاید در تمام کائینات؛ نیز دارای ساختمان متضاد و متلاطم بوده؛ در بخش ابحار مواج  و در بخش خشکه ها متزلزل و مرتعش است. اساساً پُوسته یا  قشر زمین که محل زنده گی است، بر روی لایه های به مراتب ضخیم و پُر ارتفاعِ مذاب و آتشین درونی ی آن قرار گرفته و خیلی زیاد به تخته یخ روی آبِ نا آرام  شباهت دارد.
از نظر دانش جیولوژی ( زمین شناسی ) کرهء زمین دارای ساختمان آتی است:
ـ پوستهء زمین؛ که ضخامت آن بین 5 تا 50 کیلو متر بوده و جنس آن از خاک، سنگ و سنگ فلزات گوناگون تشکیل گردیده است .
ـ زیر پوش یا جبه؛ که تقریباً 2,900 کیلو متر ضخامت داشته و جنس آن بیشتر از سلیکات آهن و مگنیزیم بوده و دارای وزن مخصوص 5 گرم بر سانتی متر مکعب میباشد، احتمالاً درجهء حرارت این قشر 1,600 درجهء سانتی گراد است.
ـ هستهء بیرونی؛ که حدود 2,100 کیلومتر ضخامت داشته و احتمالاً از جنس آهن و نیکل مذاب، با حرارتی بین 2000تا 5000  درجهء سانتی گراد، دارای پوششی از چند نوع اکسید است.
ـ هستهء درونی؛ که احتمالاً 1,370 کیلومتر ضخامت ( شعاع ) داشته و از جنس هستهء بیرونی؛ ولیکن به صورت جامد میباشد.
بدینگونه علاوه بر هستهء بیرونی که در حال ذوبانِ مطلق بوده و با ضخامت حدود 2100 کیلومتردارای حرارتی تا 5000 درجهء سانتیگراد میباشد؛ لایهء زیر قشرِ نهایتاً 50 کیلومتری زمین هم دارای حرارت فوق العاده بلند تا 1600 درجهء سانتیگراد است .
ـ قشر زمین در اعماق اقیانوس ها با جبه یا لایهء ماتحتِ قشرِ آن خیلی نزدیک و نازک بوده و در اثر تَرَک خورده گی ها هر چند گاهی آب بحر در آن نفوذ میکند که موجب ایجاد کتله های عظیم و متراکم بخار گردیده؛ انفجارات درون بحری پدید میآورد.
 این انفجارات امواج غول پیکر بحری را که « تسونامی » خوانده میشوند؛ بوجود آورده؛ بحر ها و سواحل آنها را برای زندگی ی انواع جانداران عالی  بخصوص انسان  و سیر و سفر برای آنها  وخیم  و حتی غیر ممکن می گرداند.
 سانحهء تسونامی دسامبر 2004 میلادی در بحر هند یکی از موارد بزرگ و بر جستهء آنها بود که در ثانیه ای چند؛ صدها هزار انسان و سایر جانداران را در کام مرگ فرو بُرد و میلیون هان انسان و انواع جانداران دیگر را در بیش از ده کشور ساحلی بیخانمان و آواره ساخت.
ـ علاوه برین مخصوصاً یک ردیف سلسله کوه های بزرگ و مرتفع در خشکه های زمین که در دورانهای زمین شناشیی تازه تر تشکل نموده اند و به نام کوه های آلپی یاد میگردند، دارای ذخایر بیشترِ سنگ چونه و احجار بیحد خشک و گرم اند که به مجرد رسیدن جریان های آب به آنها  جوش و بخار سرسام آور ایجاد نموده؛ برای تخلیه انرژی های تراکم یافته؛ موجب زلزله های مدهش و اندفاعات آتشفشانی می گردند که در غالب اوقات فجایع عظیم را بخصوص بر انسانها  نازل میدارند.
 باید به خاطر داشت که کوه ها منحصر به خشکه ها نبوده در میان ابحار نیز موجود اند و هکذا آتشفشانها، زلزله ها، توفانهای بحری و امثالِ آنها؛ با عامل ها و فعل و انفعالاتی؛ بیشتر از آنچه گفته آمدیم؛ به وقوع می پیوندند و تداوم می یابند.
ـ به دلایل و قانونمندی هائی که دانش هواشناسی بر رسی میکند؛ اتموسفیرِ زمین که از خودِ زمین جدایی ناپذیر می باشد؛ نیز شدیداً  نا آرام است و موجب توفان های بی شمار از جمله باد و ابر و کولاک و ژاله و برف و باران و رعد و برق و آتشسوزی ی جنگلات و مزارع و مراتع می گردد.
ـ با اینکه خیلی از سنگ ها و اجرام نسبتاً کوچک آسمانی ی سرگردان در فضا؛ که با قرار گرفتن در مدار جاذبهء زمین به سوی آن سرازیر میشوند؛ توسط طبقا تی از اتموسفیر زمین منهدم و مضمحل می گردند؛ معهذا اتفاق افتاده که بعضاً مقاوت آنها بیش از توان  سوختاندنِ شان توسط اتموسفیر بوده و بر سطح زمین اصابت نموده  سوانحی را موجب شده اند.
این؛ یک لیست بی نهایت فشرده از واقعیت های شدیداً متضاد  با حیا ت و حداقل با آرامش و سلامت و رفاه و دیگر خواست ها و نیاز های بشر در مکانی است که برای زنده گانی ی او مقدر می باشد.
 امروز؛ تا حدودِ ناچیزی در میان افراد انسانی ایکه با دستاورد ها و اکتشافات علوم، ساینس و تکنالوژی معاصر تماس داشته و از آنها بهره ور اند؛ شدت انعکاس های بسیار اضطراب آور و هول انگیز این تضاد ها در مغز و روان شان ـ به صورت مسایل گنگ و مبهم و خطیر ـ کاهش یافته؛ ولی در مقیاس عامهء بشریت به ویژه مردمان کشور های به اصطلاح رو به انکشاف شدت انعکاس های مذکور و پیامد های ذهنی و روانی ی آ نها با مورد انسا ن های اولیه و میانه چندان تفاوتی نمی کند؛ یعنی کماکان هراس انگیز و درد ناک و حتی مرگبار است!
 
یک حاشیهء بسیار سودمند (معرفتِ رابطه با کودک):
 
قبل بر اینکه بر ناگزیری ها، تدابیر و اهتمامات انسان اولیه در برابر این تضاد های بیحد و حصر، در برابرِ انبوه های متراکم  و روز افزونِ مسایل لاینحل که بیشترینه هنوز لاینحل اند؛ بپردازیم؛ خیلی خوب است که نیم نگاهی به معرفت معاصرِ «رابطه با کودک» بیاندازیم که به هر حال شباهت های زیادی با انسان اولیه ـ حتی در بزرگسالی ـ میتواند؛  به هم رساند.
دست اندر کاران مسایل بزرگسازی و تعلیم و تربیت کودک در حال حاضر؛ اصرار دارند که  به خواست ها، تمنا ها و نیاز های کودک تا سنین 14 ماهه گی باید به طور بلا فاصله و بدون اندکترین تأخیری پاسخ داده شود  تا  وی  دنیایی را که برآن چشم گشوده و زنده گی آغازیده است؛ مکانی مناسب، زیبا و خواستنی برای خود بیابد.
 ولی میتوان و شاید هم مصلحتاً پس از این سن، اندک اندک در پاسخ گویی به خواست ها و توقعات کودک به ترتیب؛ وقفه آورد  تا وی صبر و تحمل در برابر تضاد ها، ناکامی ها و نامرادی ها یعنی محدودیت ها و محرومیت ها را که در جامعه و جهان بیشمار است؛ کم کم  بیاموزد و به آن اُنس گیرد.
 متخصصان این عرصه که به عوامل و عناصر و محیط و ماحول تشکل شخصیتِ کودک به حیث انسانِ حتی الامکان سالم؛ نظر دارند؛ به این حقیقت توجه شایانی مبذول داشته و میدارند که محیطِ رشد و تشکل کودک از مرحلۀ جنینی تا ولادت  در رحمِ مادر؛ محیطی بهشت آساست که در آن  تمامی مایحتاج کودک به حدِ  وفور آماده  و به مجرد «خواستن»؛ میسر میباشد!
برعکس؛ به دنیا آمدن کودک؛  با بیرون افگنده شدنِ  محرومانه و محکومانه از بهشت؛ شباهت  پیدا میکند؛ لذا کوچکترین غفلت، کمرسی و تعلل در برابر خواست ها و نیاز های او؛ درد و عذاب و هراس غیر قابل تحمل و دارای عواقب غیر قابل پیشبینی در رُشد جسمی و دماغی ی او پدید میآورد.
بنابراین؛ پس از محیط بهشت گونهء ماقبل ولادت؛ آغوش مادر و وارسی ی فداکارانهء پیهم او که باید توسط اطرافیان قویاً و حتماً تجهیز و تأمین شود؛  محیطِ بدیلِ بالنسبه مناسب برای کودک است.
 طبعاً در نبود و کمبودِ این محیط بدیل؛ حاصل نوزاد انسان از دنیا؛ درد و ترس و تخریبات متواتر جسم و دماغ در اثر صدمات محیطِ متموج و زُمُخت و بیعاطفه است که اگر هم به مرگ منجر نشود؛ کودک محروم را به انسان دایماً مریض و معذب  و یا اصلاً به عنصر انتقام جو و پُرکینه و قسی القلب مبدل میسازد که به حکم تجارب تاریخی؛ نه فقط خانواده  و قبیله  و قوم  و ملتی  بلکه حتی  تمامی بشریت  را میتواند؛ دچار آفت سازد.
همین متخصصان تأکید دارند که وقفه های عمدی و حساب شده ایکه  پس از سن 14 ماهه گی در قبال پاسخ دهی به نیاز های کودکان اعمال میشود؛ نباید بیش از اندازه طولانی گردد و وعده هایی که برایشان داده می شود؛ باید صدفیصد عملی گردیده و الا به طریقی مناسب از سپردن وعده های غیر مقدور به ایشان خود داری به عمل آید.
 پس از آغوش مادر؛  محیطِ خانه و کوچه و کودکستان و مکتب و دانشگاه بائیست با دقت و با ترتیب؛ محیط های آگنده از مهر و عاطفه و توجه و رسیده گی به خواست ها و نیاز های جسمی و روحی کودکان و نوجوانان و جوانان باشد.
مسلم است که مقرر داشتن « باید ها » درین عرصه؛ مانند سایر عرصه های زنده گانی ی بشر به معنی ی تحققِ  تمام و کمال آنها نیست و نمیتواند باشد.
 کودکِ امروز و انسانِ امروز نیز به ویژه در مقیاس اکثریت مطلق بشریت بیش از حد توان و تحمل؛ گرفتارِ محدودیت ها و محرومیت ها  و بالنتیجه اسیرِ هراس و اضطراب مزمن، منحرف کننده و مهلک می باشد!
 با قید اینکه هر شعری لزوماً بیا نگر یک اصل معرفتی نیست؛ شاهفردِ آتی؛ این حقیقتِ هولناک عموم بشری در زمان و مکان گذشته و اکنون را به نحوِ شگرفی بازتاب داده است:
طفلی و دامان مادر؛ خوش بهشتی بوده است           
                                                            تا به پای خود روان گشتیم؛ سرگردان شدیم!
این « سرگردانی » که در تناظر با استعارهء « بهشت » قرار گرفته؛ بیچون و چرا « سرگردا نیی دوزخی » است و حقیقت نیز همین است و چون این!!
و اما آیا  طفلی و دامان ما در؛ برای انسان اولیه هم می توانست؛ خوش بهشتی بوده باشد؟
آری! برای انسان اولیه که فرشی جز خاک و خاشاک، لباسی جز پوست تن و منزل و مأوایی جز عرصهء جنگل و نهایتاً مغاره ای در دل کوه و تپه نداشت و ناگزیر نوزاد خود را نیز همانجا به د نیا میآورد؟!
 چنانکه قبلاً نیز گفته آمدیم؛ در شرایط ماقبل تشکیل خانواده؛ مرد که هنگام احساس نیاز غریزی با زن ارتباط جنسی برقرار مینمود؛  شرط و بستی که او را بر پیامد های این ارتباط جنسی مقید سازد، وجود نداشت  و بنابر این راه خود را می گرفت و می رفت.
لذا مادر به تنهایی مکلف بود؛ کودک را بزرگ کند. درین هنگام  چیزی به نام ذخیره غذایی نیز وجود نداشت. بنابرآن؛ مادر به مجرد  انجام تصادفاً مؤفقانهء ولادت؛ مجبور بود؛ در جستجوی آب و غذا به شکار پردازد و یا در کنج وکنار جنگل خوردنی ی دیگری بیابد.
 مسلم است که او در همه احوال  نمی توانست؛ طفلش  را در آغوش داشته باشد و ناگزیر مؤقتاً در جایی که محفوظ تصور می کرد؛ میگذاشت. کدام امکانی که درجهء حرارتی معین برای طفل تأمین گردد و از تأثیرات سوء جریانات محیط  کاملاً  در امان باشد؛ صد البته که وجود نداشت.
 چه بسا مادرانی که پس از نخستین دور شدن از نوزاد؛ دو باره او را نیافته و راجع به اتفاقی که  افتاده؛ هرگز هم چیزی ندانسته اند!
بدینگونه آغوش و دامان مادرِ انسان اولیه  با کمال تأسف؛ نمی توانست به مثابهء خوش بهشتی منظماً در تصرف کودک وی بوده باشد.
 انسان پس از اینکه از لحاظ تولید نعمات مادی به درجهء بالاتری قرار گرفته؛ قدرت تذخیر مواد خوراکه را یافت، از لحاظ اجتماعی به تشکیل خانواده مؤفق گردید و از لحاظ مدنی به  ساخت و ساز آشیانه و کاشانه برای خود پرداخت؛  بسیار با تأنی  به جهتی حرکت کرد که مصداق هایی برای شعر بالا فراهم آید.
 بدبختانه علی الرغم پیشرفت های انسان به طور نوعی و جهانی در ایجاد مدنیت های خیره کننده امروزی؛ هنوز مادران و خانواده های معتنابهی در کشور های عقب مانده و عقب نگهداشته شدهء افریقا ، آسیا ، امریکای لاتین و محلات فقیر نشین در پیشرفته ترین کشور های اروپا ، امریکا و قاره های دیگر با محرومیت ها و محدودیت های فاجعه باری مواجه اند.
علاوتاً هم اکنون نیز فراوان کتله های بشری به شکل زیست انسان اولیه در جنگل ها به سر می برند و نام « قبایل وحشی یا نیمه وحشی » را بر سر دارند.
کوچی گری ی کهن و طرز زیست و عنعناتِ قبیلوی ی « عهد سنگ »؛ تقریباً در اکثریت مطلق کشور های جهان بیش یا کم معمول و موجود است.
 با اینکه اسماً و در هیأت قوانین و مقررات ملی و بین المللی  برده گی و غلامی ملغا اعلام شده است؛ اما برده گی ی انسان به دستِ انسان  و شکار و « قاچاق » و خرید و فروش و قصابی و سلاخی ی آن تقریباً هنوز یکی از نظام های  شومِ  مسلط  در مقیاس جهانی است  و کود کان و ما دران  بیشتر از همه در تحت پاشنه های این نظامِ  وحشیانه کـه بعضاً « برده گیی مدرن » خوانده می شود؛ خورد و خمیر می گردند.
همردیف با آن؛ خودِ نظام های نابرابر و غیر عادلانهء چند گانهء طبقاتی که در دنیای امروز وجود  دارد؛ بخش های مهمی از مضمون و ماهیتِ « نظام برده داری » ی اسماً مطرود و ملغا شده را در خود داشته و تداوم می بخشد.
اتکا و تأکید  بر تمام این حقایقِ اظهر من الشمس برای آنست که ما حال و روز و امکانات و محدودیت ها و محرومیت های انسان اولیه را  دریابیم  و به مثابۀ مبدا و منشاء خودمان و افکار و عقاید و احساسات و سنن و عنعنات خویش برآن وُقوف معرفتی کسب نمائیم.
 
عقیده و ایمان؛ در برابرِ دهشت و هراس:
 
هرگاه  پیشداوری و تعصب و تحجر ذهنی را بتوانیم به کناری نهیم؛ از جمله به کمک فکتور های بالا؛ احضارِ تصویر انسان اولیه  در مخیله و کارگاه  تصور؛ امری بسیار ساده است. گرچه حتی بدوی ترین قبایل موجود  در جهان  نیز انسان اولیه  شمرده  نمی شوند و علاوه  بر ارزش های فراوان فرهنگ سنتی؛ چیز های مادی و معنوی فراوانی از مدنیت های پیشین و معاصر را  نیز اخذ و جزء ابزار ها و امکانات زنده گانی ی خویش نموده اند؛  مع هذا لااقل شبحی از انسان اولیه را در خود  تبارز میدهند.
به هر حال تمامی گونه های انسان امروز؛ در کلیه عناصر و سلول های وجودِ خود  با انسان اولیه تفاوت های جدی به هم رسانیده اند و حتی اگر یک جزیرهء خیالی یا حقیقی آزمایشگاهی درست کرده و تعدادی از انسانها  را در تجریدِ مطلق از جهان مدنی؛ به زاد و ولد و زیست در جنگل و مغاره هم  وادار کنند؛ از جهاتی بسیار مهم  با انسان اولیه متفاوت خواهد بود . چرا؟
زیرا که خصوصیات جسمی و روانی ی فراوانی به علت توالی زمانی؛ در بافت های ژنتیکیی انسان امروز نسبت به انسانِ  اولیه  تحولات  وارد آورده  و لذا  نوزادی که از پیکرِ انسان امروز و لو کاملاً در فضا و ماحول انسان اولیه؛ به دنیا آید؛ از لحاظ ژنتیکی با انسان اولیه تفاوت فاحش خواهد داشت.
چنانکه معلوم است؛ هزاران سال تن پوشی ی انسان در ژِن های سازندهء پوست بد ن، هزاران سال اعتیاد انسان به غذا های پُخته در ژِن های سازندهء سیستم هاضمه و گوارش و هزاران سال مسکون بودن انسان در محوطه های غیر طبیعی که معمولاً درجهء حرارت و تهویهء آنها قابل کنترول است؛ در ژِن های سازندهء قدرت تطابق انسان با محیط آزاد طبیعت وغیره  تغییرات ژرفی ایجاد  نموده و بنابر این نوزادی که از انسان امروز در یک محیطِ کاملاً طبیعی آزمایشگاهی ی آنچنانی متولد می گردد؛ به هیچصورت همانندِ  نوزادِ انسان اولیه  بوده نمی تواند.
اگر بالفرض این انسان آزمایشگاهی از میان جامعهء خیلی ظریف و پیشرفتۀ اروپایی برگزیده شود؛ مسلماً درجۀ تفاوت های ژِنی ی آن  با انسانِ اولیه  به مراتب  بیشتر از آن خواهد بود که چنین انسان آزمایشگاهی از میان  قبایل وحشی  و  به طور کلی قبایل دارای طرز زیست و معیشتِ بَدَویی کوهی، جنگلی یا صحرایی  برگزیده شود.
نتیجه چنین میشود که: انسان اولیه نسبت به انسان امروزین؛ دارای پوست و اندام های بیرونی ی مقاومتر، دارای دندانها و ناخن های تیز تر و بُرانتر، دارای سیستم هاضمه و گوارش و بالاثر دارای اسکلیت، عضلات و اعصاب توانا تر بوده که توانسته است علی الرغم بی مهری ها و مخاصمت های متداوم طبیعت و انواع جانداران پُر زُورِ موجود در آن؛ نه تنها بر خطرِ انقراض نسل و نوع خویش فایق آید بلکه راه ها را برای آینده گان متمدن خویش هموار و هموار تر سازد.
بدینگونه از تفاوت معین ژنتیکی در سلول های مغزی ی انسان امروز نسبت به انسان اولیه نیز نمی توان انکار و انصراف نمود. ولی دلایل و شواهدِ فراوان علمی موئید این امر است که مغزِ انسان اولیه نیز به طور کُلی دارای حد اقل ها از همان قدرت ها و مَلَکاتی بوده است که مغز انسانِ امروز از آنها بر خور دار است.
در دنیای کنونی ی ما حقایق مسجل و مسلمِ فراوان وجود دارد مبنی بر اینکه انسان؛ زمانی از دستگاهِ حسی ی معینی ـ به هر علتی ـ محروم می گردد؛ متباقی دستگاه های حسی ی وی؛ قوت و کارایی بیشتری می یابد تا حدیکه تصور می شود که قرار است کمبُودِ  دستگاه حسی ی مفقود  را جبران نمایند. این تحول اساساً در مغز انجام می گیرد.
چنانکه نابینایان خیلی بیشتر از حواس سامعه و لامسهء خویش در حس و درکِ اشیا بهره می گیرند و نظر به بینایان از تواناییی یاد گیری سهلترِ مُتون و مفاهیم مخصوصاً مُتون خیلی ثقیل و ضخیمِ کتب مقدس خاصتاً قرآن بر خوردار می شوند.
از ین حقایق مسلم؛ در مورد انسان اولیه میتوان به این احکام رسید که چون وی هنوز به کلما ت و تفکر و تکلم نه رسیده بود؛ توانایی های تصور و تخیل در دماغش هر چه بیشتر به کار می افتاد و بنابرین به طوراغلب؛ به پرسشها و مسایل مطروحه برایش؛ تنها با نیروی تصور، تخیل و توهم می توانست؛ وا کنش نشان دهد و پاسخ بگوید.
 برای انسان اولیه هرگز ممکن نبود؛ دریابد که خورشید بیشتر از یک قُرص نورانی با قطر 30-40 سانتیمتری؛ شئ ای افزون باشد و لهذا نیروی نور و گرمای  بسیار بالایی را که از آن احساس می نمود؛ خیلی ساده  به قدرت معجزه و الوهیتِ آن نسبت میداد و بالنوبه به پرستش آن می پرداخت ….
به همین گونه زمین؛ برایش بزرگترین جَرم در طبیعت و آن هم هموار و مستوی بود … ابرها؛ کوه های پنبه یی انباشته از آب ویا تهی از آن بودند که با نیروی ارباب الانواع در آسمان به حرکت وادار  و به بارنده گی و یا تدارک آن مکلف می شدند ….
چون انسان و تمام جانداران آن روزگار؛ خشم و خروش و درد و نیازِ خود را به وسیله آواها و حرکات متبارز می ساختند؛ آواها و حرکات پدیده های طبیعی نیز در نظر انسان اولیه؛ بیان خشم و خروش و امر و نهی و تمنا و توقُعِ آنها  تصور میشد.
به بیان دیگر انسان اولیه؛ تنها با « تصویر » میاندیشید و از « کلمه » نزدِ  وی خبری نبود؛ بنا برین اندیشه اش؛ مانند شاعر و هنرمند ـ آنهم در بدوی ترین حالت ـ ؛ مُصُوَر و مُخَیَل بود نه مفهومی و متفکرا نه.  با این هم از تجارب کار و زنده گی ی  فردی و جمعی؛ چیزهایی می اندوخت و می آموخت که نخستین جوانه های « فکر » و « مفهوم » را  در ذهنش  به  نشو و نما  وامیداشت.
ولی در میان این فعل و انفعالاتِ ذهنی و عینی؛ نزد انسان اولیه کار های آزمایشگاهی و اکادمیک هرگز مطرح نبود و آنچه به وقوع می پیوست؛ فقط پاسخ به نیاز های عینی و فوری و بلا فصل حیاتِ خود و فرزندانش بود.
انسان اولیه؛ زمانیکه خود و فرزندانش گرسنه می شدند؛ دنبال شکاری، میوه یی و یا گیاهی مغذی به تلاش میافتاد. زمانیکه احساس سرما و گرما و خطری معلوم؛ می نمود؛ به مساعی جهت دفع و غلبه بر آن در حدود امکانات و توان تصوراتِ خویش می پرداخت، تغییر مکان میداد، مانعی میان خود و « خطر » به وجود می آورد و یا هم پیِ ابزاری برای دفاع از خویش بر می آمد و به بیداری و هوشیاری  و توانایی دفاعی خود  می افزود  و  متأسفانه  همیشه هم؛ پیروز و مؤفق  نمی گردید.
ولی در هر حال؛ انسان اولیه حَسَب فطرت و اندازی که مسیر تکامل و آفرینشِ  وی پدید آورده بود؛ و بنا بر اینکه بر تضاد و مسأله متوجه می شد ولی به کشف اسرار و راه حل آن توفیق نمی یافت؛ از محیط و تَمَوُجات و طوفان های زمینی  و آسمانی؛ فوق العاده  می هراسید.
انسان اولیه  در همین حالیکه اندکترین توان درک قانونمندی های حوادث و رویداد ها را نداشت؛ نا گزیر بود؛ مانندِ  مواردِ گرسنه گی  و تشنه گی و برهنه گی و بیدفاعی در برابر خطرات بالفعل؛ به هر نوعی که شده؛ با ترس خود  و فرزندانش  نیز مبارزه کند.
انسان اولیه؛ کم کم نسبی بودنِ ترس را دریافت و تناسبِ آن را با تجارب و دریافت ها از محیط پیرامون در تصور آورد؛ زیرا که کودکان و کم سالان  نسبت  به  بزرگسالان و مُجَرَبان؛ بیشتر می هراسیدند و حتی از اشیا و جریاناتی که برای دیگران بدیهی شده بود؛ هراس شدید از خود بروز می دادند.
 بزرگسالان؛ درین مواردِ مشخص؛ تدابیر جستند و یافتند و به کار بستند و تا حدودی محسوس توانستند از ترسِ خورد سالان بکاهند.
 این مؤفقیت های نسبی که طیِ عمر نسل ها بدست می آمد؛ رفته رفته به تولید و القای تصورات خوش آیند و نیرو بخش؛ به جای تصورات و توهمات  مخرب و فرساینده انجامید و در نهایت انسان اولیه  به  نیروی جادویی « ایما ن و عقیده »  پی برد  و سپس آن را در کمیت و در کمال هر چه گسترده تر  به کار گرفت.
عدم توانِ درکی که امروز ( علمی و سا ینتیفیک ) می خوانیم  و  نبودِ کلمه و مفهوم  و  محاسبه و اندازه گیری  و  معادله و جمع و تفریق و جذر و امثال آن؛  تمام گسترهء ذهن  و دماغِ  انسان اولیه را برای عنصر « عقیده وایمان »  باز و بی منا زعه گذاشته بود.
 زمانیکه؛ مادران و بعد ها پدران و دیگر بزرگسالان؛ بر فرزندانِ  بی نهایت هراسان و لرزان خویش؛ اطمینان  بخشیدند که آنها؛ حامیان و روزی رسانان و  پروردگارانی چون رب النوع خورشید وغیره دارند و لهذا موجوداتِ بیچاره و بیکس و هر دم شهید نیستند و احیاناً  اگر ظلمی هم  بر ایشان روا داشته شود؛ داد خواه و انتقام گیری هست؛ تحولات معجزه آسا  در روحیهء آنان  احساس نمودند.
 نسبتاً خیلی زود به مقیاس تاریخ؛ نیروی عقیده و ایمان در عمل و واقعیتِ مادی تاثیر و نتیجهء جادویی خویش را متبارز ساخت.
دیگر انسانِ معتقد شده و مؤمن به رب النوع  و یک منبع تَوَکُل و اتکای بی نهایت قدرتمند؛ نمی ترسید و یا کمتر می ترسید. لهذا شجاعانه تر عمل می کرد  و حتی به اعمال خارق العاده تشبث می ورزید. در حالیکه انسان بی عقیده و شکاک و غیر مؤمن؛ سخت مصروف اوهامِ خویش بوده و قدرتِ عمل  پاسخ گویِ نیاز های عادی ی زندگی را هم نداشت.
بدین گونه انسان اولیه؛ افزودهء ذهنی ای را که انسانیتِ او را موجب شده  ولی به ایجادِ  هراس و اضطرابِ  بی پایان در برابر قوانین و جریانات ناشناخته و کورِ طبیعت منجر گردیده بود؛ به کار و تولید خلاقه و نجات بخشی وا داشت  و آن:
ایجادِ عقیده و ایمان در برابرِ دهشت و هراس  بود. 
انسان اولیه در نبودِ علم و شناخت ساینتفیک جها ن ـ که هنوز هم در سطح بشریت فقیر و ناچیز است ـ به دگرگون کردن ذهنی ( نه عینی و واقعی ) خود و جهان پیرامون خویش تشبث ورزید و به طریقی به مسایل علت و معلول، خالق و مخلوق، اول و آخر، دنیا و آخرت و امثالهم پاسخ  فراهم کرد و در تحلیل نهایی به خلق مذهب پرداخت.
در مذهب؛ انسان صرف نظر از  تعلـقات و تمایزات؛ خالق و خالق هایی دارد که طبیعت را برای او آفریده و او نه تنها مقهور و محکوم طبیعت نیست؛ بلکه آقا و بادار آنست و لذا نباید از آن بترسد؛ باید با آن بستیزد و آنرا مغلوب و مطیع سازد.      
اینکه چگونه این مأمول برآورده گردد؛ پاسخ های مذهبی ناگزیر گنگ و مبهم و متفاوت است. زیرا طبیعت هستی یی دارای عینیت و واقعیت است و انسان هنوز؛ جز سلاح و کار افزار تخیل و تصور؛ سلاح و کار افزارِ واقعی و مبتنی بر علو م و شناخت ساینسی مانند تکنولوژیی امروزی در اختیار ندارد.
چون دگرگون کردن عینیت توسط ذهنیت و آنهم فقط تصور امکان پذیر نیست و نیروی فیزیکی انسان اولیه هم از نظر عینی تقریباً هیچ است؛  لذا باید نیرو  و سلاح  و کار افزار  به عاریت گرفت و سپس به مبارزه پرداخت.
 کی؛ در کجا دارای نیرو  و سلاح  و کار افزارِ مورد نیاز انسان است؟
مسلماً جز رب النوعِ قادر مطلق به مثابهء خالق انسان و طبیعت؛ کس و ذات دیگر این غنا و قدرت و ثروت را ندارد و در حالیکه اراده کند؛ انسان محتاج؛ آناً مالامال است و پیروز عرصه و معرکه!
البته انسان اولیه و هر انسان فاقدِ ورود  در عینیت و واقعیت فراموش کرده و میکند که این چیز جز در اثیر تخیل و تصور او  وجود  ندارد و متأسفانه  عینیت هایی  مانند خورشید را هم که با این وجود اثیری به مغالطه گرفته است؛ واقعیت و خاصیت دیگری دارد و خود مخلوق است و نه خالق!
ولی به هر حال چیزی هست و باید باشد؛ یعنی اینکه خالق و پرودگار قادر مطلق برای انسان واجب الوجود است. اینجا دیگر همه سخن ها و پرسش ها؛ واجب الاختتا م است!
اینجا سخن؛ سخنِ ایمان است و تشکیک و تردید را؛ بال و پر می سوزد!
سؤال در ینجا نیست. ولی درینجا؛ هست که چگونه می توان از واجب الوجود  طلبِ نیاز کرد و نظر عنایت او را در حد اجابتِ خواسته و نیاز؛ بر خویشتن معطوف داشتِ؟
 مسلماً باید سؤالگر؛ حد خود بشناسد و آداب طلب؛ آنهم از مقامی بی نهایت منیع را بیاموزد.  اصول و مناسک و آدابی که مذاهب یکی پی دیگر تدوین کرده اند؛ پاسخ به همین سؤال است!
ناگفته نماند که این سؤال و نیاز؛ امری یکباره و یکروزه هم نیست و به شخص و خانواده و قبیله و قومی هم منحصر نمی شود. سؤال و نیاز همه گانی و (به ملحوظاتی) جاودانی است!
 تازه؛ همین سؤال و نیاز همه گانی و جاودانی هم در رابطه به زنده گانی و نجات و فلاح و سعادت این جهانی است؛ در حالیکه نوع بشر در مقیاس فردیت؛ طئ اولین ستیزه ها با طبیعت؛ چنانکه پیشتر گفته آمدیم؛ اصلاً این جهان را « سه طلاقه » کرده  و به آرمان جهان دیگری با زنده گیی جاوید پرداخته است  و آن نیز بیچون و چرا در یُمن عنایت بنده نوازانهء ذات واجب الوجود  و وساطت و لطف مقربان  در گاه قدسی قراردارد.
بدینگونه خلق مذهب به ادامهء منطقی ی کبریا گزینی ی انسان در برابر طبیعت یعنی سنگر گرفتن او در اثیر اُسطوره؛ دومین شهکار انسان در تاریخ موجودیت آن شد و بشر بیش از همه با نیروی جادویی همین عصیان علیه طبیعت و تحمیل انقلاب ذهنی بر آن از طریق مذهب؛ توانست بقای نوع و نسل خود را در طبیعت تأمین و تضمین نماید.
خلاقیت بشر، در ین عرصه ها؛ با این که بعد ها طرف سوء استفاده طبقاتی قرار گرفته و مؤجد بدبختی های بی نهایت فجیعی  برای انسانیت نیز گردید؛ واقعاً جلیل و عظیم و غرور انگیز و پُر افتخار بود.
البته گزینش این یا آن رب النوع خیر وشر برای این یا آن مذهب و تدوین تعالیم اخلاقی و عبادی ی دامنه دار پیرامون آن، ابداً  بدین معنی  بوده نمی تواند که  انسان به شناخت طبیعت و خالق و صانح و گردانندهء آن توفیق یافت.
چنین توقعی از انسان اولیه، انسان اعصار میانه و حتی انسان اعصار واپسین؛ مطلـقاً ضد علم است. زیرا تا زمانیکه طبیعت در مفهوم تمامی ی کائینات که گسترهء آن توسط دماغِ انسان محاط شدنی نیست؛ علماً شناخته نشود؛  خالق و گردانندهء کائینات ( و نقطهء کوچک در آن ـ زمین ـ و موجود  تقریباً غیر مرئی و غیر قابل حسابی چون انسان یا دیگر انواع در آن )  را شناختن علماً غیر ممکن است.
منطق علم در زمینه اینست که به علت نادسترس بودنِ خالق بر حواس بشری؛ ناگزیر این شناخت ـ آنهم به گونهء نسبی ـ باید از طریق شناختنِ  مخلوق حصول گردد.
ولی این امر باعث آن نشده و نمی شود که انسان هر طوریکه می خواهد نسبت به خالق اقامهء ایمان و عقیده کند. این آزادی؛ جز آزادی ی دیگران حدودی ندارد!
برای درک بهتر مسألهء علمی فوق؛ باری دیگر مکث کوچکی به عمل می آوریم؛ پیرامون عظمت و بیکرانه گی ی غیر قابل تصور و غیر قابل محاسبهء این مخلوق یعنی کائینات؛ البته تا حدودی که به وسیلهء علوم معاصر بشری تبیین گردیده است:
کائینات در وضعیت نسبتاً معلوم و ثابت شده  برایِ  بشر( برای پیشتازا ن عرصهء علوم و ساینس و نه حتی برای همه) ؛ عبارت است از مجموعهء حداقل یک میلیارد کهکشان!
کهکشان عبارت از مجموعه و سیستم ستاره گان است که آنرا « جهان ستاره گان » نیز می گویند. در هر کهکشان به میلیارد ها ستارهء آفتابی و سیارات کدر وجود دارد، کهکشانی که منظومهء شمسی و بالاخره کرهء زمین در آن قرار دارد؛ کهکشان سحابی  « راه شیری » خوانده می شود.
حتی وسعت فضا و گسترهء همین کهکشان  « راه شیری »  اندازه شده نمی تواند، آغاز و انجام آنرا نیز تعیین کرده نمی توانیم، در حالیکه در فضای کا ئینات به میلیون ها کهکشان مشابه وجود دارد.
 در بعضی از عکس ها یی که از ستاره گان آسمان گرفته شده، دیده می شود که نظام شمسی در کناری از کهکشان  « راه شیری »  مانند نقطه ای جا گرفته است و میلیون ها منظومه نوری در ماحول آن به مشاهده میرسد.
 گرچه منظومه شمسی جای محدودی را در کهکشان  « راه شیری »  اشغال نموده با آنهم میان آفتاب و سیارهء خیلی بعیدِ آن (پلوتون) 924 میلیون کیلومتر فاصله موجود است که نسبت به کرهء زمین در مدت (249) سال و دو روز حرکت انتقالی خود را به دور آفتاب به پایان می رساند. این ارقام وسعت و بزرگی نظام شمسی را به خوبی آشکار ساخته و در مورد وسعت کائینات معلومات دلچسپ را ارایه می نماید.
دانشمندان در قرن 19 میلادی ثابت نمودند که در فضا علاوه  بر کهکشان حاوی نظام شمسی، مجموعهء ستاره گان ابری بنام ( نیبولا ) وجود دارد که سبب ایجاد ستاره گان و سایر کهکشان ها شده است و می شود که این کهکشان ها از همدیگر و خصوصاً  از نظام شمسی  ما فاصله های بسیار بسیار زیادی دارند.
کهکشانی که زمین و آفتاب ( بالنتیجه انسان یا آدم ) در آن موقعیت دارد؛ تقریباً دارای صد هزار سال نوری  قُطر و شانزده هزار سال نوری ضخامت ـ در قسمت مرکزی خود ـ  میباشد، منظومه شمسی از مرکز کهکشان به فاصلهء سی هزار سال نوری دور تر موقعیت دارد و در صد هزار سال یک بار  به محور خود  می چرخد.
این ارقام و حقایق در نتیجه تحقیقات ستاره شناسان و از عکس های گرفته شده به واسطهء تلسکوب های قوی به اثبات رسیده است؛  نه توسط تخیلات شاعرانه و تصورات پیامبرانه.
 رصدخانهء "پالومار تا دوصد انچی" که از فضایی واقع در چند میلیارد سال نوری بعید تر از زمین عکس برداری نموده و معلومات  بدست آورده است؛  نمونه های مختلفی جمع آوری نموده؛  مانند  خوشه