آرشیف

2014-12-27

مسعود حداد

ننگ آفــــــــــرین

آن غلام ِ مُجد باز هم سر کشید
با سیا یکجا به ما خنجر کشید

شعراوخواندم به بارق گفته است
تا هنوز هم آنچنان آشفته است

گاه به سندان میزند گاهی به سنگ
گوئیا جنرالی است رفته به جنگ

می خطابم من برایش این چنین
گوش کن ای مردک ننگ آفرین:

واجبی بر شانه داری ای جناب!!
حق گرفتی از هزاران فصل وباب

رفته یی تا خدمت دزدان کنی
قیمت تمجید را ارزان کنی

تو همیشه خشک وبی باربوده یی
بر تنِ حزب لکه و عار بوده یی

گفته یی که گریه کردی پشت او
گریه ات راستی بود راستش بگو

جمله داند خصلت تو بنده گیست
این گریستن ها فقط ازشرمندگیست

می شناسد او ترا ،مردم ترا
بر گذشته یک کمی فکری نما

بارق ازتو بار بار وزمین بُوَد
همچوسنگ درجای خود سنگین بود

او به هر در هیچگاهی سر نزد
همچو تو برحزب خود نشتر نزد

مثل سابق صاحبِ این خانه است
از همه اعمال تو بیگانه است
♦♦♦

یاد تو رفت آنزمان بی دین بودی
در رکاب میر غضب امین بودی

خود فروختی بهر چوکی ومقام
دادی صدها پرچمی را تو بدام

می سرودی شعر بر وصف امین
می زدی پیشانی ات اندر زمین

بعد امین هم در بدرنالان شدی
گه مبارز ،گاهی با ایمان شدی

تو زاول تاکنون شرمنده یی
توبه نامه نزد کارمل خوانده یی

یا عجایب سرگذشتی دیده ئی
دست کارمل باربار بوسیده یی

لیکن اکنون بهر خوشی سیا
حمله بر او میکنی گاه وبیگاه

راست گفتی گرگ نیستی ای شغال
مثل کفتار می نمایی قیل وقال

یاد تو است از نجیب بت ساختی
بعد خلع اش آنطرف انداختی

آن شهید را خاینش خواندی چرا؟
رسم یاری این چنین است؟ بی وفا

در قمار جعل وتذویر باخته یی 
زین سبب تو برعظیمی تاخته یی

این عظیمی بر تنی ها بم زده
طرح پاکستان را برهم زده

بی جهت نیست مورد خشم تواست
چونکه یارت بیدرنگ آن گلبو است
♦♦♦

جامۀ قوم تا هنوز داری به تن
حق شناسی ازتو دوراست هموطن

ترک وتاجک نزد تو آزاد نیست
از هزاره درکتابت یاد نیست
♦♦♦

چتر خیبر استوار وپا بجاست
استفاده از حریمش نارواست

بی حدر آن چتر را لرزان مکن
خویش رادر زیرآن پنهان مکن

با تو درجنگ دختر وداماد اوست
دل فگار از دست تو اولاد اوست

ای زبونا !حرف مارا گوش کن
آتشت را بعدازین خاموش کن

آتش بغض درنهاد ت گرفتاد
دوزخِ سوزنده را آرد بیاد

مسعود حداد
11 اگست 2014