آرشیف

2016-4-12

محمد نصير توكلي

نـسـیــم شــــــرق

 

مردم! حدیث و قصه و افسانه می‌رود
تا کی ثواب خانه از این خانه می رود؟
تا من نگاه سرد پر از درد کرده ام
بر شاخ و برگ خاک ابرمرد کرده ام
دیدم نسیم صبح شمالش ز شرق بود
یا هرچه بود حاصل نیرنگ و زرق بود
حرفی ز قلب خسته‌ی پر دود می زنم
از خاک غور و آب هریرود می زنم
موج جدا فتاده ز دریاست شهر من
گور است هموطن، ولی گنگاست شهر من
باری سخن به خاطر فتوای حق زنید
تاریخ را ز قرن تمدن ورق زنید
هشتاد سال طفل وطن گریه کرده است
از هول انتحار و کفن گریه کرده است
اینجا بهار در غم پاییز مرده است
قلبی ز عشق مدرسه لبریز مرده است
نامردمان که صاحب ایوان و کشک بود
یک طفل ما اسیر دو تا نان خشک بود
بنگر هزار طعن و لعن بر غرور ماست
اینجا کجاست، خانه ما یا که گور ماست
ارزش و قدر و هیبت این خاک برده اند
هرچه که بود سزای وطن پاک برده اند
طرحی برای میهن بابا کشیده اند
نادیده آب، کفش خود از پا کشیده اند
هرچند کاخ مکتب ما بی ستون شده
هرچند باغ وحدت ما سرنگون شده
حالا بیا کنار من بی نصیب باش!
هرچند درد بوده‌ای دگر طبیب باش
از آن زمان که منطق تو انتحار بود
پاییز شد دراین وطن هر چه بهار بود
دین را مسیر پر خم و پرپیچ کرده ای
خلقی دراین مسیرکهن گیچ کرده ای
رختی به جان سنت و فرهنگ بسته ای
وای از نگاه تو چه قدر تنگ بسته ای
آواره های شهر بدخشان به دست تو
هرچند که گشت، کشته و قربان به دست تو
آشوبگاه سنگر جلریز بوده ای
تو از سلاله‌ی خود چنگیز بوده ای
آخر کدام آیت قرآنت رهبر است؟
«کت خون ما حلال تر از شیر مادر است؟!»