آرشیف

2019-9-9

غلام رسول مبین

نامه ی دانش آموزانِ مکاتبِ کندیوال

بنام ایزدِ بخشاینده ی بخشایشگر

به حضورِ الحاج غلام ناصر خاضع، والی غور !
خداوند را سپاسگزاریم که توفیق عنایت فرمود تا این نامه را به خدمت شما منحیث زعیم محلی بفرستیم و در ضمن خوشحالیم که از زیرِ چتری معارف برایت نامه مینویسیم. خوشبختی دیگر ما اینست که دانش آموزیم، به همتِ مردم ما منطقه و محیطِ زندگی مان از امنیت خوبی برخوردار است. این را در گامِ نخست از پروردگار و در قدم بعدی مدیون و سپاسگزارِ مردم خود هستیم. اینجا هیچ سنگر، پاسگاه و اردوگاهی امنیتی وجود ندارد و اثری از گزمه های دولتی نیز به دید ما نمیرسد و هیچ نیروی امنیتی شبگردی نیز نمیکند.
جنابِ والی: مکتب و مدرسه جای کتابت و فراگیری درس و تعلیم است. باوجودیکه یکی از نزدیکترین اماکن آموزشی در ساحه ی حکومتداری تان هستیم ولی بیشتری از همقطاران و همگنانِ ما زیر خیمه های فرسوده ی یونیسف و سایه یی دیوارهای مکتب خویش مصروفِ درسند. اینرا به حالِ خویش متاسفیم، چون، در سالِ 1384 یعنی فکر کنیم 14 سال قبل موسسه ی بین المللی ورلدویژن یک تعمیری به ظرفیتِ مکتب ابتداییه برایمان اعمار کرد. چون آن وقت این مکتب ابتداییه بود، بعد به متوسطه و لیسه ارتقا کرد. ای کاش ارتقا نمیکرد، بخاطریکه بداخل صنف های درس برایمان جای مناسب بود. آیا پاداشِ امنیت همین است؟ آیا اینست پاسخِ دولت به ملت؟ بلی، موضوع دیگر اینکه پیشنهادِ ارتقای مکتب ابتداییه نسوان ما به متوسطه چندین سال میشود که در نَجدِ معارفِ غور فرو رفته است. آیا شما هم ازین موضوع خبر دارید؟
جنابِ حاکم: ما که متاسفانه نمیتوانیم به زیارتِ شما بیاییم، چونکه هم طفلیم و هم خام! ولی اینرا خبر داریم که مردم ما به دروازه یی ریاست معارف، درگاه و مقامِ شما و دیگر نهادهای مربوطه چندین کَرَت تک تک کردند. منظورشان نان و چای نبود، میخواستند که شما التفاتِ کنید و به حال مکاتب و راه گُذر از دریاچه ی کندیوال به مکتب را برایمان باز، اعمار و ترمیم نمایید، باهم قول بستیم به یاد دارید؟. در بهارِ 1396 مهماندارِ شما بودیم. برایتان ترانه خواندیم، سرگرمی ایجاد کردیم، تغزل سرایی کردیم، خوش آمدید هم گفتیم، پیشنهاد هم کردیم، میناتوری های ما به لبِ دریاچه یادتان است؟ آه، ببخشید، موضوع پُلچَک چی شد؟ این به آن معنی نیست که ما آنچه کرده ایم، به رویتان بکشیم، نخیر، بلکه میخواهیم یادآوری کنیم که یادِ جناب عالی باشد. خیر است، همینکه به یادتان بیاید و به یادمان باشید، دیگر مشکل حل است – خداوند به یادتان باشد.
جنابِ حکمران: شاید استدلال کنید که مشکلات دولت زیاد است، وضعیت جنگی است، موضوع انتخابات است، مساله صلح است، تهدیدات امنیتی است. اما، بااینکه ما هم کودکیم و هم خام، اینرا درست میدانیم که موضوع پیشنهادی ما بر میگردد به ریاست معارف و دساتیرِ شما. هیچگاهی معلمین ما برایمان نگفتند که اعمار مکاتب کارِ پولیس، امنیت ملی، اردوی ملی، کوماندو، محاکم، سارنوالی ویا شورای صلح است، چونکه تامین امنیت کارِ معارف هم نیست. بسیار تلاش کردیم که خود را قناعت بدهیم که این نامه را سال های بعدی برایتان بفرستیم، ولی گفتیم نشود که انتخابات برگزار شود و شما را بیشتر ازین با خود نداشته باشیم. با خشیت ازین گپ ها، از جناب شما خاضعانه تقاضامندیم که ساحه یی دید خویش را از بین نبرید. اگر از دو منزله یی مقام ولایت، برای کسب استراحت، چوکی ات را سماع گونه به سمتِ جنوبِ شهر چغچران چرخاندید، خواهید دید که معصومانِ مصروف فراگیری دانش اند در آفتابِ سوزان، درست در حالیکه کفش های چندین تن از هم صنفی های مان را سَیلاب باخود برده است. گُذَر از آب خطر دارد و عبور از سَیلاب خطرناکتر است.
گرچند میخواستیم که با گام های کودکانه یی خویش مزاهمِ وقت شما شویم. لاکن، گفتیم که مشغولیت های شما زیاد است، نشود که باعث اتلاف وقت جناب عالی شویم. این نامه را هرچند که به زبانِ کودکانه نوشته شده است بالایش متمرکز شوید. منتظرِ پاسخیم، پیش از وعده یی موعود یعنی رخصتی های سالانه.
کتابِ خواجه حافظ را به مسجد خوانده ایم، حافظ شخصیت های متعهد را میستاید:
ساقیــــــــــــا آمدنِ عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرواد از یادت
 
بااحترام
غلام رسول مبین
پشتیوانِ معارف
غور، چغچران
16 سنبله 1398 هـ.ش.