آرشیف

2016-1-13

مسعود حداد

مــن خـــــدا گــم کـــرده ام

مدتی شد  مرغ دل را درهوا گم کرده ام
مشک وعنبر ،ناز بو را در فضا گم کرده ام
صورتم را بعدازین ،در چه ببینم دوستان ؟
شمس را مولای بلخ، من مه لقا گم کرده ام
حداد

 سال ها شد در دلم شور و نوا گُم كرده ام
شورو شادى در وفا را از جفا گُم كرده ام
در سُرودو شعرو آهنگم بجُز غم باده نيست
خود ميانِ اين همه دردو بلا گُم كرده ام
فروغ كابل

  تاکه چشم آرزوبرطاق ابروبسته ام
سبحه وسجاده ام را بی گناه گم کرده ام
صامت

  تا که بستم دل به ان ماه ده وچارم چی شد ؟
از طریقت دور گشته؛ کربلا گم کرده ام
پامیر یوز

  از جوانى قامتِ سرو، درخزان باغ اُميد
درسرِ پيرى كماندارم،عصا گُم كرده ام
 فروغ

از ادا و نازِ جانان ،در قمار زندگی
از خود وبیگانه و شاه وگدا گم کرده ام  ‏
 حداد

  نزدِ اين مردم دگر شاهان ندارد قيمتى
درميانِ اين گدايان دست و پا گُم كرده ام
فروغ

  گربگـویم شاه صـنم را چون خـدای من تـویی
بی جهت نَبُوَد که گویم، من خدا گم کرده ام
حداد