آرشیف

2015-7-8

علی یزدانی

مــردم مـــن

با مردم این شهر خوب باش!
اینها همه مردمان خوبی اند، همه چیز و همه کس را دوست دارند و فکر میکنند اگر چیزی را که دوست دارند پیش خودشان باشد، مطمئن تر است.
اینها نمی دانند که برای بودن، بعضی چیز ها را باید به حال خودشان گذاشت، اینها ناخواسته ضربه می زنند. اما ضربه شان آنقدر کاری هست که همه چیز را در یک لحظه تمام کند.
آنقدر در این جامعه تنگ افکار ها همه به هم چسبیده و راه نفس کشیدن برای مغزها وجود ندارد در جامعه ای که مردم آن در تنگ نای طبیعت زیست محیطی قرار دارند و اجازه روشن فکری به احدی  را       نمی دهند از من کوچک چی توقعی داری بدون شک سال ها طول خواهد کشید تا محیط این جامعه بزرگ شود وپرو بال بگیرد و آنگاه هم  راهی برای نفس کشیدن فکرها به وجود خواهد آمد.
از نسل امروزی اگر بپرسی زندگی در این جامعه برایت چقدر با ارزش است سرخود را پایین می اندازد و نیش خندی می زند ومی گوید من روبه عقب روان هستم نه رو به جلو، مانند جوی آبی که بجای اینکه از کوه ها سرچشمه گرفته و پایین بیاید و طبیعت را به نوایی برساند برعکس آن به سختی دوباره از پایین به بالا بر میگردد.
 اکنون که فرست سوزی می کنیم و دنبال راه نجات نمی رویم دیگر امید به این زندگی چرا باید بست؟
ما نمایش میدهیم که انسانیم و در قرن 21 زندگی می کنیم ولی از آدم های اولیه هم عقب تر هستیم برایم جالب است، که این امید هیچگاه از فکر و ذهن ما پاک نمی شود.
 تنها باید منتظر ماند، منتظر قیامت یا یک حادثه که از این جهان دست مان را کوتاه کند مردم من هم همین حال را دارند صبح که از خانه شان بیرون می شوند به این امید نیستند که دوباره سلامت به خانه هایشان برخواهند گشت و یا خیر هیچ خبری از تغییر هم نیست شاید نیازمند یک جرقه (شارتی) هستیم که ناگهان همه را از خواب زمستانی بیدار کند ویا شاید هم فکر می کنیم که زنده ایم ولی سالهاست که روح ما مرده و نیاز به یک طپش داریم؟
باز هم باید منتظر ماند مثل همه این سال ها که منتظر بودیم و زمان گذشت دیگر امیدی به ما نیست !